چهارشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۹۱

پوسیدگی

من گنگ خواب دیده عالم همه کر/

من عاجز از گفتنش وخلق از شنیدن/

ازآنجایی که تغییر دادن خصلت وخوی آدمی که درطی قرنها درنهاد مردم وملتی محکم گشته به یکبار کار دشواری است وبا نوشتن درکنج مطبخ ومیخانه چیزی عوض نمیشود همه چیز زیر نظر است

ایدالیسم کهنه وپوسیده واخورده هر آن درگفتار ورفتار وعادتهای اخلاقی بعضی ها بروز میکند وناچیز ترین گفتار وعمل یا عبارتی از هرگونه که به ذهن انسانی خطور میکند آنهارا سرا سیمه ساخته وبفوربت وجدان سود پرستی شا ن گل میکند وتلاش د ارند برای آشتی دادن خود و یا فروختن خودشا ن به دشمن یک تز درستکاری مانند بوزژواهای شهرستانی قدیمی بوجود آورند.

گناهی هم ندارند آنها چه میدانندکه اصولا درسرشت خودچاکر وبنده بوده اند ونمیتوانستند از خوی وخصلت خود سر باز زنند .

امروز احساس کردم که به یک باره پایه های همه چیز سست شده است همه درکار  تجر به اند اما خود شان نمیدانند که هیچ نمیفهمند نه میبینند ونه می فهمند زندگی درون حجابی از فریبها وریاهای فریبنده پوشیده شده است وهمه خیال میکنند که باهوش سرشار خود آنرا دریافته اند میان آن کسی که دردمیکشد وخون از د لش جاری است با آنکه هیچ احساسی ندارد تفاوت های زیادی است تیرگی شوم این زندگی بو گرفته دنیای بو گرفته زیر قدم های فاشیست های نوکبسه حالم را بهم میزند.

فکر میکنم دربرابر این آدمهای بی نوا وبدبخت که همه تلاش آنها برای ثابت نگه داشتن زندگی وزین وخودشان هست ، چه باید کرد؟

آنها که ساعت به ساعت درحال پوسیدگی وهمه گفتار وکردارشان دربرابر خرد وشرف انسانی مانند عر وسکهای بیجان واتو ماتیک است ، آنهاییکه خود نمیدانند چرا میکشند وچرا عربده میکشند وبه کجا خواهند رسید ؟ چراغهای حلقه پنجگانه روشن شد کسی راز حلقه هارا میداند؟ .

لندن / 31 ژولای 2012  " از یادداشتهای تعطیلات"

 

سه‌شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۱

هرکجا باشم

در سالهایی که هنوز جوان بودم وآسیب پذیر پدرم نصیحتی بمن کرد که هنوز آویزه گوشم هست.

او گفت : هر گاه میل داشتی که عیب کسی را بگیری ، درنظر داشته باش که دراین دنیا همه مردم مزایای ترا ندارند او دیگر حرفی نزد چون دیگر  دراین دنیا نبود.

" هرکجا من باشم ، ایران همانجاست " این گفته من نیست این کلمات از مردی صاحب نام نویسنده  بزرگی بنام توماس مان است که از فشار جبر بسوی امریکا رفت ودرآنجا نیز دچار مشگلات زیادی بود تا اینکه سر انجام بسوی اروپا برگشت ودرسوییس اقامت گزید وسپس نوشت "

هرکجا من باشم آلمان همان جاست

حال آلمان او کجا وایران من کجا وچه تفاوتهایی بین این دو سرزمین هست یکی پناهگاه فراریان از فشار دولتهای حاکم واستشمام بوی خوش آزادی  ودیگر ی پناهگاه مردمی  نا آگاه سر شار ازبیخودیها

ملت ایران یک ملت سازشکار ومیهمان نواز است که خانه خودرا تنها به خارجیان اجاره میدهد ویا میفروشد وخودی هارا میشناسد افتخارش آن است که میتواند با هر قوم ونژادی خودرا وفق دهد ودر فرهنگ آنها غوطه بخورد از ترکان سلجوقی که نواده هایشان هم اکنون چشم طمع به آذربایجان دوخته اند تا نوادگان تیمور لنگ  که درانتظار سهم خویش نشسته اند

قوم اعراب بدوی حاکم بر نیمی از سر زمین ایران  ویک جمهوری من دراری که هر دو لغت بیگانه اند

به گفته عزیزی ، بهتر بود از همان زمان قاجار ملت یکسر به دامن جیم الف امروزی میافتاد  ملتی که با یک مویز گرمی اش میکند وبا یک غوره سردی ملتی بیگانه پرور پر آشوب احساساتی  داغ وناگهان مانند یک تکه یخ آب میشود

منافع کجاست ؟ همانجا برویم دوستی ها بر پایه وبنیاد منافع بنا شده عشقها وپیوندها روی حساب ومنافع مشترک شکل میگیرند خارج نشینان هم به سهم خود ادای دین کرده هراز گاهی برای سبک کردن استخوانها بسوی ولایت میروند وسپس با چمدانها پر وپیمان باز میگردند

عده ای ایرانرا با خود بخارج آور ده اند و وحاضر نیستند کلامی را غیر ازآنچه که خود میگویند بپذیرند

همه ارباب معرفت وصاحب فرهنگ پر بار خویش که آنرا میان کتابهای قدیمی درون کوله بارشان  گذاشته اند وبخود میبالند

هیچ تربیت صحیحی دربین آنها نیست زبان عامیانه عامی تر شده وزبان ادبیات شکلی نامفهوم بخود گرفته است

از زمان دولت فخیم وبزرگ قاجار تا زمان شکل گرفتن دولت جیم الف  تنها یک نسیم خنک وزید مردان وزنان کمی آزاد شد ند وروبسوی غرب نهادند همه چشمان آنها بسوی غرب وحشی بود نه دیگر آن مرغ خانگی که به دانه های خود دلخوش  نشسته ونه عقابی بلند پرواز که دراوج سیر کنند  پروانه های شدند ناچیز که درخلا پرواز میکردند ونامش را گذاشتند روشنگری وروشنفکری وسپس خزیدند به زیر لحاف ملا .

هر کجا من باشم ایران همانجاست

ثریا / اسپانیا/ جمعه هفتم سپتامبر / لندن

دوشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۹۱

آمدم

باز آمدم  باز آمدم از شهرهای لامکان . سوقاتها آورده ام از آن دیار به این دیار

ای عاشقان ای عاشقان آورده ام چندین خبر

از آسمان هفتمین وقت سحر کردم سفر

آنچه را که جالب به نظرم رسیدوآنچه که به ذهنم خطور کرد واز آن لذت بردم ویا درد کشیدم همه راوارد این جدول خواهم کرد اسم این جدول- پرچین - است با پارچین اشتباه نشود !

دراین جدول تنها واردات است ازصادرات خبری نیست

جملگی همه حدیت ذات است ومشاهدات وخیالی نیستد اگر کسی با میل آنهارا بخواند آنگاه عقیده وسلیقه مراخواهد دانست.

تاریک شبم را سحر آید روزی . وزگشمده یارم خبر آید روزی

این دلو تهی که درچه انداخته ام / نومید نی ام که پر آب اید روزی

ثریا. اسپانیا. دوشنبه . 18.سپتامبر012

سه‌شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۹۱

شاه شاهان

محمد رضا شاه بی آنکه بگذارد قطره ای خون از دماغ کسی بیرون بریزد با گریه واندوه وطنش ر ا تر ک گفت ودرغربت با غصه جانسپرد ، هنوز هم پشت او بدو بیراه میگویند واورا  لعنت میکنند

اینهمه جنایت درکشور  ایران ، اینهمه خونریزی در  سوریه ؛ اینهمه جنایت در لیبی وبر داشتن حسنی مبارک با آن افتضاع در مصر وآوردن یک مولای مدرن مسلمان ....وکوبیدن میخ حکومت درخون وپیکر مردم بدبخت ، هیچ نیست .

تنها محمد رضا شاه دیکتاتور بود ،

دیگران در کشورهای خود سازمانهای ومخوف امنیتی ندارند ۀ، تنها ساواک برای همه شاخ شده بود وجالب آنکه بیشتر ساواکی های قدیم دراطلاعات وامنیت امروز هنوز مصدر کارند و عده ای درخارج /آن کار دیگر  میکنند که بما مربوط نمیشود .

همه کسانی که روزی به محمد رضا شاه وفا دار بودندوعکس اورا زیبنت طاقچه خود کرده بودند امروز برای مصالح ومنافع زمان باو بد وبیراه میگویند. همان جاسوسان بالفطره وخود فروشان .

بلی خلایق هرچه لایق /

به روان پاک محمد رضا شاه وپدرش رضا شاه بزرگ درود میفرستم. هرکس هرچه دل تنگش میخواهد بمن بگوید مرا پروایی نیست.

عازم یک سفر چند ماهه هستم تا بعد.

ثریا / اسپانیا/ هفدهم ژولای 2012

 

سه‌شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۹۱

الا هو

چون این صفحه چند روز دیگر تعطیل میشود ، بنا براین ترجیح دادم که بجای همه چیز ابیاتی چند از مولانا جلاالدین بلخی" رومی"

تقدیم کنم وشمارا بخدا بسپارم تا برنامه آینده  .

کوی خرابات عشق گر بدانی کجاست/ کعبه فراموش کنی قبله تو گویی هواست ،

کعبه ندارد خبر قبله ندارد اثر / درگذر از هردو گر دل و روبت باخداست

ساقی روز ازل داد  بما شراب الست /مستی آن تا ابد درسر  مخمور ماست

مستی ما از می است مستی می از وی است /چونکه همه خود وی است چون چرا پس چراست؟

ترک مناجات گیر رو به خرابت آر / پیر خرابت را بین که چه خود با صفاست

رو ، ز مناجاتیان بگسل اگر عاشقی / زانکه همه کارشان زرق وفسون وریاست.

---------------

در آیید در آیید بمیدان خرابات / مترسید مترسید زهجران خرابات

شهنشاه شهنشاه یکی بزم نهاده است / بگویید بگویید به رندان خرابات

همه مست درآیید باین قصر بیایید/ که سلطا ن سلاطین شده میهمان خرابات

همه مست وخرابید همه دیده پر آبید / چو خورشید بتابید برایوان خرابات

درآیید ، درآیید مترسید مترسید / گنهکار ببخشند بسلطان خرابات

زهی امر رهایی زهی بزم خدایی / زهی صحبت شاهی زهی جان خرابات.

وهاتف اصفهانی درچهار مرحله گردش خود میگوید"

چون به هوش آمدم یکی دیدم ،ما باقی همه خطوط و نقوش

ناگهان از صوامع ملکوت این سروشم رسید بگوش / که یکی هست وهیچ نیست غیر او ...........الا هو

با تقدیم احترام وسپاس از همه دوستان وآشنایان .

ثریا/ اسپانیا/ سه شنبه

سایه وگلها

امروز بیاد هوشنگ ابتهاج | سایه| افتادم وبیاد آن روزهای خوب  وبیاد گلهای جاویدان وگلهای رنگارنگ .

امروز او کجاست ؟ ودرچه حالی است ؟ آیا میداند که گلهای صحرایی وگلهای رنگارنگ وگلهای جاویدانی که آنهمه مرحوم پیرنیا  برای آنها زحمت کشید وآنهمه هنر مندان خوب وپاکیزه را جمع کرد تا این بوستانرا پر گل وریحان ساخته و بوی وعطر دلاویز آنهارا ابدی وجاویدان کند ، امروز به دست چه کسانی دارند پر پر میشوند؟ مانند همان گلهایی که پرپر شدند.

امورز بیشتر گلها روی یوتیوپ ها پیدا میشوند اما صدای لطیف روشنک کمتر شنیده میشود وصدای آذر پژوهش وفخری نیکزاد بکلی محو شده است .

گلها همان گلهاست اما یک مرد قلند رو بیسواد اشعاررا آنچنان میخواند که انسانرا دچار حال تهوع میکند ابتدای گلهارا برداشته وصدای خودرا میگذراند یا زنی که خیلی میل دارد " روشنک باشد " ونیست تنها سایه تاریکی را برروی این بوستان پر عطر ما میاندازد .

فلان هنر مند ناگهان میان گلها سبز میشود بی آنکه درابتدا نامی از او برده شده باشد همه به گلهای جاویدان بند شده اند تا جاودان بمانند!!!

میخوانم ومی ستایمت پر شور

ای پرده دلفریب رویا رنگ

می بوسمت ای سپیده گلگون

ای فردا ، ای امید بی نیرنگ

دیریست که من بی تو می پویم

هر سو که نگاه میکنم ، آوخ

غرق است دراشک وخون ، نکاه من

هر گام که پیش میروم ، برپاست

سر نیزه ی خونفشان به راه من

در سینه گرم توست ای فردا

درمان امیدهای غم فرسود

دردامن پاک توست ، ای فردا

پایان شکنجه های خون آلود

ای فردا ، ای امید بی نیرنگ........هوشنگ ابتهاج " سایه"