جمعه، آذر ۱۸، ۱۳۹۰

بگو ، به راستی

از تو میپرسم ای اهورا ، به راستی مرا از آن آگاه فرما ، آیا درآغاز

زندگانی ، جهان دیگری کسانیکه کردارشان مفید ونیک است به پاداش

خواهعند رسید؟

مثلا ، من اگر خیار بخورم یا موز گناه بزرگی مرتکب شده ام ویا اگر

خدا ناکرده دستم به بادمجانی صاف وبلند ولطیف تماس پیدا کرد گناه است ؟

از تو میپیرسم ای اهورا به راستی مرا ازآن آگاه فرما ، کیست آنکس

که درروز نخست از آفرینش خویش پدر راستی گردید ؟ وکیست که

امروز از پدر خود  نیست واز یک زن خطاکار پای به جهان نهاده

ودنیای زیبای مارا به نابودی میکشاند ؟

از تو میپرسم ای آهورا براستی مرا ازآن آگاه فرما کیست نگهدار پول

وقرضه ها ومالیات ها وحمایت از کل واحد یوروی بدبخت که وارد

زباله دانی میشود ومارا گرسنگی میدهد ؟

از تو میپرسم ای اهورا به راستی مرا از آن آگاه فرما کیست صاحب

روشنایی وبرق وگاز وسود آن به جیب چه کسانی میرود وچگونه

میتوان درسرمای زمستان از ترس بالا رفتن پول برق وگاز خودرامانند

یک پیاز در پارچه ها ولباسهای پیچید ؟

از تو میپرسم ای اهورا به راستی مرا از آن آگاه فرما ، آیا از آنچه که

ما خبر داریم دیگران هم خبر دارند وروزی ( ارشیا وآرمیتا) بکمک

ما خواهند آمد ؟ وهومن بنا بفرمان تو کشور جاودانی مرا از آن ما

خواهد کرد ؟

بگو به راستی از برای کیست ، سعادت وخوش که آفریدی ؟

این دعای روزانه ماست آنرا بخوانید وبه زنها بگویید که خیار وموز

نخورند وبادمجانرا نیز ابدا از بازار نخرند ونماز جعفر طیار را

روزی هزار بار بخوانند وسر را روی زمین بگذارند وبگویند :

العغو، العفو اگر چه سالها مشغول خیارخوردن بوده اند وبا موزها

بازی کرده اند.

ثریا/ اسپانیا/ دسامبر 2011

جمعه

پنجشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۹۰

باکره ، یا باکره

پیر ما گفت خطا برقلم صنع نرفت /آفرین بر نظرپاک خطاپوشش باد !

امروز روز ( اینمواکولادا  -کونسپسیون است )  خدایا چقدر معنی

کردن این کلمات سخت است ، یعنی حاملگی باکره ! وهمه جا تعطیل

است درعوض جمعیت بیچاره ودرمانده بسوی کلیسا روان میشود تا

بلکه دولت اروپای ( مرکوزی ) آنهارا از قحطی نجات بخشد .

قرض تا خرخره دنیارا گرفته است وبقول پسرم خزانه خالی  است و

اسکناسهای بی پشتوانه چاپ میشود گرانی سرسام آور وبدبختی ملتها

هرروز بیشتر میشود ثروت ها کجاست ؟ اموال چپاول شده کجاست ؟

در موزه ها ودر حراجیهای معروف ودرزیر زمینهای بسته ومهر

وموم شده آدمهای مخصوص که مالیات بر نان خالی ما میبندند وخود

حال میکنند وکمی هم حال میدهند !!!!

البته برای بعضی از آدمها  قبول قوانین خدا آسان تر وراحت تر و

دلپذیر تر از قوانینی است که افراد جامعه تعیین میکنند صفت عادل

وعدالت را برای خدا برگزیده ایم اما آدمیان گاهی ازخود میپرسند که

این چه عدالتی است که باید یکی با کمال قدرت بدنی واز یک پدر -

مادر ثروتمند به دنیا بیاید وسراسر زندگی را درناز ونعمت بگذراند ،

درحالیکه دیگری کور کر ویا فلج مادرزاد از یک خانواده فقیرکه

محتاج نان شب میباشند متولد شود ومجبور باشد تا آخر عمردر بدبختی

وفلاکت زندگی را بگذراند ؟!

عدالت اما برای انسانها مفهوم دیگری دارد یک مفهوم اخلاقی که

هر گز درعمل مورد قبول مردم ظالم وموفق نبوده است وآن مساوات

دربرابرقضاوت خدا است .

درهمین قرن بیستم وبیست ویکم متمدن ترین ممالک دنیا هنوز انسانها

کشتارهای بزرگ وزجر وآزار بشررا فراموش نمیکنند هنوز واقعه

دردناک نازیسم وخاطره کوره های آدمسوزی وحمامهای گاز فراموش

نشده است واین د رحالی است که دستور اخلاقی گذشتگان ما گفتاز

نیک ، پندار نیک ، وکردار نیک سرلوحه قوانین بشری بود .

بگذریم ، امروز این قوانین مخصوص دین مسیح نیست درهر دینی

انحرافاتی دیده میشود  چرا که هرچه را برای بشریت نافع باشد

باید درآن تغییراتی داد وجامعه تابع همان تغییرات خواهد شد و.....

در واقع نوعی رجعت به بت پرستی است .

عیسای مسیح مفهموم بهشت ودوزخ وجهنم وشیطان وملائکه ها را

مانند دین زرتشت قبول کرد اما تفسیرها وتغییراتی که به دستوراربابان

دین ایراد شد بطر زعجیبی غیر عادی بوده وبرای انسانها بسیار گران

تمام شد .حال باید بفکر دنیای آینده بود بی هیچ دشتی ، بی هیچ علفی

بی هیچ گندمی وبی هیچ قطره ابی وتکه نانی درعوض مناره ها بالاتر

میروند وکلیساها وکاتدرالها بزرگترومزین به بهترین لوسترها وتابلوها

ومدال وغیره وغیره وغیره .... تا خر دردنیا باشد مفلس درنمیماند

پنجشنبه / ثریا/ اسپانیا/ یک روز بی حوصله

 

سه‌شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۹۰

عزا داری ها !

مولانا میگوید :

صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق /نیست فردا گفتن از شرط طریق

گذشته در تصور ما صحرای تاریکی است که هیچ پرتونوری برای

تشخیص آن نداریم ، برای یک انسان عامی ، گذشته میخی است قبل از

تولد ویا قبل از تولد پدر ویا اجدادش میباشد بیشتر از آن درخاطراتش

تاریکی موج میزند وقدرت درک وتصور گذشته های خیلی دوررا ندارد

حال امروز درمیان اینهمه هیاهو وجنجال بانتظار ( آدم) موعودی !

نشسته ایم که بسوی زمین آید حال یا ازآسمان ویا از درون چاه -

هزاره تاریخ عدل ودادی را که خود ما به دست خود آنرا تبدیل به

جهنم بی عدالتی کردیم ، شعور جوامع را گرفتیم وبجایش افسانه گفتیم

از نو عدل ودادرا بر پاکند ، آنهم با ریختن خون وکشتن وسوختن !

ما خیام را داشتیم آنهم زمانیکه درقرون وسطی در اروپای متمدن !

شک وتردید درپسر خدا بودن عیسی مسیح گناه بزرگی محسوب میشد

وجرمش سوختن درمیان شعله های آتش بود درهمان زمان خیام سرود:

ابریق می مرا شکستی ، ربی / برمن درعیش ببستی ربی

برخاک بریختی می ناب مرا / خاکم به دها ن مگر تو مستی ربی

وحافظ را داشتیم که از ریاکاری حکمرانان وپارسایان ظاهر ساز

میگفت :

درمیخانه ببستند خدایا مبپسند / که درخانه تزویر وریا بگشایند

در آن زمان حتی تیمور لنگ خونخوار وبی رحمترین حاکم زمان

هنگامیکه شیرااز را گرفت حافظ را نکشت ، تحریم نکرد بلکه با

او به بحث وجدل نشست واورا آزاد گذاشت.

امروز در دنیا کسانی کوس دینداری میزنند وسنگ تبلیغات دین را

به سینه دارند میبینم که خود کمتر ایمان دارند آنها تنها به حکومت

میاندیشند بیماری ، ویرانی ، بی خانمانی ،بدیختی گروهی برایشان

یکسان است همان کاری را که سلطان محمود کرد بی هیچ بهانه عقلی

امروز دین ودینداری هم وارد بازار سیاست وتبلیغات مدشده است

دیگر بهتراست خاموش بمانیم.

او گفت خدارا به چشم دیده ای ؟ گفتم نه ! گفت پس چرا باو ایمان داری؟

گفتم خدارا درتمام ذرات موجود روی زمین میبینم حتی در راه رفتن

یک مورچه اما انسانهایی را که شما سمبل قرارداده وآنهارا مانند بت

میپرستید ندیده ام  ونمی شناسم واعتقادی هم ندارم وهمین.

امیان من درسینه من ، درمکان مخفی ذرات پیکرم پنهان است لزومی

ندارد وارد بازار شوم .

ثریا/ اسپانیا/ سه شنبه

 

دوشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۹۰

منزل بیگانه

شب چو دربستم ومست از می نابش کردم

ماه اگر حلقه به درکوفت جوابش کردم

دیدی آن ترک خطا دشمن بود مرا

گرچه عمری بخطا دوست خطابش کردم

-------------- ؟

باد سردی میوزد ، درکنار تنهایی خود

تنها نشسته ام

باد سردی میوزد واز میان روح اطاق میگذرد

بوی بدی بمشامم میخورد

بوی بد ریا

کجا نشسته ام؟ به کجا میروم

به شهر دیگری ونشستن درمیان لحظه های دیگر

خیره شدن به پنجره هایی که همه رو به تنهایی

باز میشوند

سفر ، سفر مرا بکجابرد ، به شهری دیگر

دخترم گفت : به زودی بخانه برمیگردی

باو جواب دادم ، خانه ای ندارم

به شهر شما میایم

به شهری که غروبهایش مرا به کودکی ام میبرد

وآن سوی دریا

روی پله های سنگی مینشینم

وبه رنگ خاکستری دریا مینگرم رنگ سرد ،

رنگ بی احساس

رنگ آسمان کبود ، رنگ لباسهای دیروزم

اینجا ، آنجا ، همه جا

هیچ پیوندی با برگی ندارم

ریشه هایم سوخته وبا من نیستند

من درهوای خودم نفس میکشم

وبه آن سوی زمان میاندیشم

به لالایی مادرم که شبها بگوشم میخواند

عزیز دردونه من / یکی یک دونه من

درها همه به روی سرما باز میشوند

ومن صدای شکستن یخ های تازه را میشنوم

وصدای شکستن استخوانهایم را.

--------------------------  ثریا/ اسپانیا/ دوشنبه

 

شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۰

تولد تو

نه! نمیدانی ، انسان بودن وماندن دراین دنیا ، چه دشوار است ،

چه رنجی میکشد آنکس که انسان و از احساس سرشار  است

----------------------------------------------------------دختر دلبندم

هر چه فکر کردم برای روز تولد تو چه هدیه ای تهیه کنم که شایسته

تو باشد نتوانستم ،

تنها میتوانم سپاس خود را به توو خواهرت به پاس همه مهربانیهایتان

تقدیم نمایم ، دوخدای کوچک ساخته شده از بلور اصل ومرمر که

پایه های تخت مرا گرفته ومرا به عرش الهی رسانده اید ، دوپایه

دیگر آن روی شانه دوخدای دیگر است دو خدای خوب ومهربان

در زمانیکه دنیا میرود تا مرز نابودی ، ومعیارانسانیت تنها در فساد

دزدی وفاحشگی واعتیاد است شما به اصل خود تکیه کردید بی آنکه

به نام وفامیل پدرتان ویا ثروت او احتیاجی داشته باشد چهار نعل

مانند چهار اسب جوان اصیل تاختید وزندگی را بردید به هیچ بند

وافساری تن درندادید ورام وسرکش جان وجهان را به خود اختصاص دادید ،

رام به هنگام دوستی ، مهربانی وزیبایی وسرکشی به هنگام فساد

وگناه .

امروز دیگر به هیچ تاج اضافی احتیاج ندارم هر تاجی برایم یک

شئی بی ارزش ویک تکه اضافی است .

دخترم بدینوسیله زاد روز ترا تبریک میگویم ، بوسیله کلام سپاس

ثریا / اسپانیا . یکشنبه چهارم دسامبر 2011

آذرماه 1390

پنجشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۹۰

عروسک / 4

بیا به میکده چهره ارغوانی کن /مرو به صومعه کانجا سیاهکارنند

-------------------------------------------------------

اورفت ، نامه دوم را برایش فرستادم،

جناب ..... محترم ، ازتضادهای روحی من تعجب نکنید ، من در منتهای لذت وخوشی ورفاه بسر میبرم اما دراین کوره لبریز از سعادت دارم ذوب میشوم ، میسوزم ، گداخته میشوم ، مزه تلخ  - وزهر آلود زندگی همیشه زیر زبانم ودردهانم هست ، شما برای من یک نماد ، یک تندیس ویک رویا ویک خدای دیرین میباشید ، من آدمی احساساتی درعین حال جسورم به صورت ظاهر من نگاه نکنید من علاقه خودرا باین مردمان از   دست داده ام و دراین سر زمین همیشه دچار خوف ووحشت میباشم بخصوص درماههای عزاداری وهجوم مردان سیاه به همراه خون وزنجیر مرا دچار یک وحشت دیوانه واری میکند به ناچار خودرا گوشه ای پنهان میکنم من گرفتار حساسیت شدیدی هستم حتی گردو غبار دستهایم رامیسوزاندپوست بدنم ، انگشتانم چشمهایم ، همه عوامل خارجی درآنها اثر داردواین حساسیت شدید باعث شده است که همه نیروی من رو به تحلیل رود وگاهی که تحریک میشوم مانند یک سیل خروشان همه چیز را بهم میریزم

احساسی را که بشما پیدا کرده ام هیچ نامی ندارد ونمیتوانم بر آن نامی بگذارم  عشق گذشته مرا ناکام ساخت وباعث شد که  نتوانم از پله های زندگی بالا بروم هیچ خبر نداشتم که درآنسوی زندگی ودنیا چه میگذرد آن مرد اسیر خود واسیر دیگران بود ومن میخواستم تا مرز مرگ بتازم زندگی را عاری از هرگونه خشم وتیره گی میدیدم

امروز روحم گم شده سرگشته به دنبال روح خود میگردم شما بگویید آنرا درکجا بیابم  ؟ درکنار مبارزات شما که هیچ اعتقادی به آنها ندارم ویا درلیوان شراب که حالم را بهم میزند ومرا دچار تهوع میکند یا دربین عروسکان رنگ ورغن زده وتازه به دوران رسیده و نیمه مردانی که میخواهند ادای مردان بزرگ را دربیاورند ویا درلابلای شیشه های رنگین هربار که دستم را دراز کر دم تا مرواریدی را بیابم یک شیشه یک قلوه سنک دست مرا زخمی کرد حال از ترس از پای درآمده ام اینجا پنهان شده ام ودرعین حال ازکجا بدانم آن مرد ( همسرم) مرا دوست میدارد؟جواب رسید که -

سفر کنید سفر کنید  

-بقیه دارد / ثریا / از ورق پاره ها