سه‌شنبه، آبان ۲۴، ۱۳۹۰

از یک نامه

همیشه نمیتوان منطقی بود ، منطق با حقیقت فرق دارد ، همیشه هم

نمیتوان از نابودی حرف زد ، گاهی باید یک یا چند قطره رویا درون

این منطق شود تا زندگی بکام انسان کمی شیرین گردد

دلم میخواهد بگذارم افسانه ها از آسمان به زمین فرود آیند تا مردم از آن بهره من گردند

در نامه اش نوشته بود: منطق تو دنبال حقیقت دویدن تو مرافراری داد

تو بی گذشت ، بی ترحم ، سخت گیر ومن انسانی رویایی وبقول تو

زاده یک دشت سر سبز که تنها علف دران میروید ، سخت گیری تو

مرا آزار میداد

برایش نوشتم : درهر سنی وهر بعدی گاهی انسان به رویا فرو میرود

امید آنرا دارم برگردی تا من درکنار تو در یک اقامتگاه خوب وگرم

دستها وجسم وجان بی گذشتم را ( بقول تو) گرم کنم برگرد تا هنوز

کمی رویا درقالب این منطق های بی معنی من موج میزند

بگذار ترا برای اولین بار با هیجان تمام مانند یک زن ویک عاشق

ببوسم ودرآغوشت بکشم آنگاه از تو سپاسگذارمیشوم که مراخوشبخت

ساخته ای ، انسان زمانی خردونابود میشود که اطرافیانش را ازدست

داده باشد ، برگرد

و.....دیگر جوابی نیامد

ثریا / اسپانیا / سه شنبه

--------------------

سردی کاشانه ام را با آه گرمی داده ام

راه برخورشید بستم تا دمیدم خویش را

اشک ومن با یک ترازو قدر هم بشناختیم

ارزش من بین که باگوهر کشیدم خویش را

شمعم وبا سوختن تا آخرین دم زنده ام

قطره قطره سوختم ، تا آفریدم خویش را

برده داران زمانه چوب حراجم زدند

دست اول تا برامد خود خریدم خویش را.

شعر بالا: از رحیم معینی کرمانشاهی

یکشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۹۰

شاهزاداگان

در سلمانی هر مجله ای را که برداشتم وورق زدم عکسهای رنگی

گوناگون از پرنسسها وپرنسها وتخم وتره آنهاست وهر روزهم  -

زاد وولد آنها بیشتر میشود وهرروزهم بنوعی کثافتکاریهایشان زیر

پرده پنهان میگردد ، آنها هم مانند بعضی از حیوانات بلهوسند تنها

بخاطر زیبایی تربیت میشوند زندگی را میخواهند برای آنکه زیبا باشند

با ظرافت سخن میگویند درمردم ترس  میا فرینند وکارهای بزرگ

وخارالعاده ( بقول خودشان) انجام میدهند.

سایر مردم هم کارشان این است که زانو بر زمین زده ودعا بخوانند ،

نیاکان واجداد آنها قرنهاست درگورستانها درکنار  مجسمه های مرمر

وتصویر ها زنده اند اما اجداد ومردگان مردم عادی ناشناخته در

گرداب زمان گم میشوند  خانه ها وقصرهای شاهزادگان همه ازبتون

مرمرساخته میشود وخانه های مردم عادی از تکه تخته های

چوبی ، سنگهای باشکوه وفروان تنها برای قصرهای شاهزادگان

است وسپس نسلهای بعد یا موزه میشود ویا زندان ویا بیمارستان

بهر روی جلوی نشو ونمای زندگی نورا اینها گرفته اند.

نجبا واشراف فراری وتبعیدی از سر زمینهای خویش که درخارج

بسر میبرند خدا میداند مالک چه ثروتهایی هستند آنها به هرکجا که

میروند یک خانه دارند اگر هوس کنند به حمام آفتاب در شهر موناکو

بروند اول یک خانه میخرند آنرا تزیین میکنند نوکران وخدمتکارانی

استخدام مینمایند آنهم برای چند روز ، دوباره بار سفر میبندند تا در

کوهستانهای سوئیس یک خانه دیگر با نوکروخدمتکارانی دیگر واثاثیه

جدید ومخصوص بخرند، یکی دربرلن ، یکی دربادن بادن ، یکی در

کارلز بارد ، یکی درفرانسه ، یکی درامریکا یکی ...ویکی....و

بنظر من این یک جنون است شاید هم چون مانند من از مدار  خود

خارج شده اند از سر زمینهایشان بیرون رانده شده انددرجستجوی

خانه دلخواهشان هستند بنا براین به هرکجا که میرسند خیال میکنند

خانه دلخواه را یافته اند فورا آنرا میخرند اما هیچگاه جایی ر ا که

در آرزویش هستند پیدا نمیکنندچون هرکجا پای بگذارند از آن ایشان

نیست.

بنظرمن بیشتر خانه داشتن مانند آن است که انسان چند گور ویا چند قبر

بخرد ، من درآرزوی ( خانه) خودم هستم ، خانه ایکه درآن بزرگ

شدم با آن آشنا هستم وآنجارا میشناسم آنجایی که رنجها وخوشیهایم را

بجای گذاشتم ، ما همه جا بیگانه ایم وبقول این ملت ( گیری) هستیم

ثریا/ اسپانیا/ یکشنبه

شنبه، آبان ۲۱، ۱۳۹۰

آنچه ما میگوییم

امریکا تنی چند از کارشناسان بازرگانی خودرا به آنجا فرستاد که

فهرسنتی از اموال وذخایر آن کشور را تهیه کنندوسپس قراردادی

نوشت که :ما نام سر زمین شما را در لیست ملل متمدن ثبت میکنیم

بشر ط آنکه، نفت ، گندم، چوب ، ذغال ، نمک ، دام وماهی خودرا

بطور انحصاری وبرای همیشه به ما واگذار کنید ، از آنچه درهوا

ودر روی زمین وزیر زمین دراختیار شماست هیچ چیز را نباید تا

پایان قرن وتا تمام شدن عمر تاریخ به احدی به جز ما طبق قیمتی که

تعیین خواهیم کرد ، بفروشید ! به علاوه باید قراردادی را امضا < کنید:

که بموجب آن راهها ی اتومبیل رو، راههایی که درآینده اتومبیل رو

خواهند شد راه آهن ، مترو ، پست وتلگراف وتلفن برق صنایع فولاد

تصفیه خانه ها ..و....و....و.....بما واگذار خواهد شد.

برای آنکه نامتان از لیست ملتهای متمدن حذف نشود نه اسلحه ونه هیچ

ماشین آلات نه حتی یک سنجاق ونه ابزار دیگر را از هیچ کشوری

جز امریکا یا موسسات تحت کنترل امریکاییها باهرقمیتی که خود آنها

تعیین خواهد کرد ، نخواهید خرید .

شما باید اموالی را بخرید که امریکاییها آنرا زیادی دارند ودر انبارها

پر وجا گرفته وما امریکایها به آن احتیاج نداریم ودرعوض ما بشما

اجازه خواهیم داد که از طریق انتخابات آزاد! به آن شیوه که عموزاده

ما انگلستان اختراع کرده اند دولتهای خودرا انتخاب کنید ،

احزابی که برای تشکیلات سیاسی وشرکت درانتخابات عمومی معرفی

خواهند شد باید منحصرااز میان مدیران شرکتهای ما تشکیل شده باشند

شما وسایر کشورها که تحت قیومیت ما هستید در سراسر خاک خود

هر گونه حزب یا تشکیلات سیاسی را باید بوسیله اشخاص غیراز

مدیراونمایندگان بازرگانی وصنعتی وبانکهای امریکایی تاسیس و

رهبری میشوند ، ممنوع وغیر قانونی اعلام کنید.

هر گونه تخطی وتخلف از مفاد این قرارداد ومفاد این برگه

تعهداخلاقی موجب حذف نام شمااز لیست کشورهای متمدن دنیا

خواهد شد وما شمارا دشمن خود خواهیم خواند وغیره وذالک...

امریکا پس از جنگ جهانی اول ، قیم وسرپرست تمام ملل شد

وقرارداد ورسای همچنان بجای خود باقیست .

وداستان همچنان برای همه سر زمینها ادامه دارد وتوخود بخوان

حدیت مفصل از این مجمل ....

ثریا/ اسپانیا. شنبه.

جمعه، آبان ۲۰، ۱۳۹۰

پرچین وسانسور

گفته ای از ( آلفونسو دوده ) درکتابی که برای جوانان نوشته بود ، این جمله بچشم میخورد :

» بز از پرچین باغ گذشت ووارد باغ شد » ناشر مجبور گردید که

برای انتشار آن به دستور مقامات عالیه واهل بخیه کلمه پرچین را

حذف کند وتنها بنویسد » بز از باغ گذشت « !!!!

امروز از پرچین گذشتم وبه دشت تنهایی رسیدم ، ناشرم ترسید کلمات

سنگین بودند! حق انتشار زیادی میخواست .... باید همه جملات را

حذف میکرد وتنها مینوشت : امروز گوسفند ما از باغ پرید ......

استبداد همیشه همه جا  هست استبداد آزادی را خفه میکند آنها دو دشمنند

که با شمیشرهای آغشته به زهر روبروی یکدیگر ایستاده اند.

قانون جلوی ما ایستاد!!!! فریاد ، فریاد ، آهای آدمها ، انسان دوستی

کجا شد ؟

هرچه بوده شد تمام ، این است آخرین کلام

کج رفتن کفتاران ، ایستادن آنها برای انهدام

جهنم خاور میانه

وپرواز کبوتری که از میان قاب دنیا پرید

اینجا / آنجا / همه جا /یک دکمه فشار هست

که به سیم قانون متصل میباشد

حال بانتظار انفجار ، انفجار آدمها نشسته ایم

انفجاری بی صدا و....خاموش

ثریا/ اسپانیا/جمعه

یک انسان بدون پدرخوانده وخط رابطه ها !!!!!

سه‌شنبه، آبان ۱۷، ۱۳۹۰

اگرجنگ دربگیرد !

اگر جنگ دربگیرد ، آبشاری را به تماشا میگذارند

از خون ، که از همهمه آب هم فراتر  میرود

اگر جنگ دربگیرد ،

مردانی که از روی ریل رد میشوند

غرق درپولاد وغرق در گل خواهند شد

اگر جنگ دربگیرد ،

غیوران ما کجایند ؟

آنها که رو به آنسوی جهان دارند

روی به آسمانی که درآن دیوار بلند بیداد

در انتهای دره مه

دور سکوی ابرهای سیاه میچرخد

اگر جنگ دربگیرد

خانه ما گم میشود ، ابر خاکستری روی همه را میپوشاند

وباید از خود بپرسیم که : ما کیستیم؟

اگر  جنگ دربگیرد ،

بازار بلور فروشان وتپه فرش فروشان

از فلات کوه سبلان بالا تر میرود

وآنگاه ، مرگها یکسان نیستند

سودا گرانی از تهاجم مرگ درنهایت خواری

خواهند مرد

اگر جنگ دربگیرد ، از آفتاب روشنم خبری نخواهد ماند

هزران تپه خاکی از سرهای بریده

از چشمان کورشده

در گذرگاه خواهد ماند

روح جنگل ، روح انسا ن ، روح عشق

خواهد مر د

و......پای جانوران تازه رشد کرده

از گلیمشان دراز تر خواهد شد

اگرجنگ دربگیرد ، تو میمانی ومن

ثریا/ اسپانیا/ سه شنبه

یکشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۹۰

شاعر دیر آشنا

ما در درون سینه خود هوایی نهفته ایم

بر باد اگر رود سر ما ، ز ان هوا رود------حافظ شیرازی

--------------

الهه شعر تنها کسانی را به مقام فرزندی خویش انتخاب میکند که همه

وجود وهوش وگوش خودرا باو بسپارند وحواس آنها به پیام سروش

او باشد.

خدای شعر ، بهترین وشیرین ترین میوه های بهشت خودرا تقدیم

فرزندی میکند که فارغ از هرگونه سیاست وتجارت دل به پیغام او

داده باشد. لحظه الهام شعور شعر لحظه ای کمیاب ودیر پاست .

شاملو در یکی از اشعارش سرود:

این چنین است که کسانی مرا ، ازآن گونه

مینگرند ، که نان از دسترنج ایشان میخورم

وآنچه به گند نفس خویش آلوده میکنم

هوای کلبه ایشان است

نظم اخلاق واجتماعی ما کمتر مجال برای رفتن بسوی این الهه بی همتا میدهد.

شاعر حقیقی آن نیست که میان دروازه ایده ولوژی ودروازه

خود نمایی بایستد وسینه سپر کند که این منم ، آن طاووس علیین

ویا از روی ریا وارد بازار شود ودر قالب متعارف وبا حسابگریها

وقراردادهای جاری زندگی حساب سود وزیان خودرا بکند روی او

بسوی زیبای جمال  باشد ومصلحت او ایجاد میکند که معلم اخلاق

شود.

صلاح کار کجا ومن خراب کجا

سماع ووعظ کجا نغمه رباب کجا

شاعرانی بودند که در نغمه سرایی های خود وبا دمیدن درنای وجود

خویش پاسدار حقیقت وزیبایی وفرا خواندن انسان ها از سر زمین

تاریکی بسوی روشنایی بودند آنها به حقیت آزادی انسان ارج میگذاشتند

وشعر وکلام خودرا دراین راه بکار میبردند.

بلی : شعر رهایی است. شعر نجات آزادی است

اگر آزدای روحت را میخواهی

این راه آخرین است .

یا تشنه بمیر ویا کا سه بگیردربزم کاسه لیسان در گاه حسین شهید.

----------

ثریا/ اسپانیا/