کتابی میخواندم درمورد زندگی ( گارسیا لورکا وروابط پیچیده او
در دانشگاه با سالوادور دالی) نقاش نیمه دیوانه اهل بارسلونا ، ودر
آخر باین فکر افتادم که :انسان ، یا این اشرف مخلوقات ،
مطلقا تاج آفرینش نیست وهر موجودی درحد کمال با او برابراست
وباز در این فکر بودم که بزرگترین ضربه را بر پیکر اخلاقی انسان
مارکس وفروید وارد کردند مارکس تحصیلاتش را درامور فلسفه
به پایان رسانده بود اما از فلسفه بیزار وخودرا عالم میدانست !
وبه انسان از جنبه علمی آن مینگریست هم اوبود که نوشت :
رواط اجتماعی انسانهاتابع شرایط محیط زیست اوست ، در زندگی
اجتماعی اول شرایط مادی تغییر میکند وسپس عقاید نتیجه آن
تغییرات میشوند وآنگاه عادات نیز تغییر پیدا میکنند بنا براین وجدان
وآگاهی انسان عوض میشود آنهم درشرایط اجتماعی موجود خود
فروید برعکس انسانرا ابدا موجود دوست داشتنی وقابل رفاقت
نمی دانست در وجود انسان دنیایی از تهاجمات که بطور غریزی
در نهادش میجوشد ، یافت .
مارکس میراث خودرا برای پیروانش گذاشت یک سرگشتگی ویک
ویرانی روح ویک انسان تباه شده وبی کس وتنها که باید اول خودرا
از جور وستم دستگاههای حاکم دور نگهدارد ومواظب دنیای
ماشینیزم باشد که اورا خرد نکند .
( درحال حاضر همه خرد شده ایم ) وازسویی باید پای بند دنیای
افراطی واحزاب گوناگون باشد و ازسوی دیگر مواظب باشد
برادراان ودوستان وهم میهنانش وجامعه های گوناگون وپر قدرت
منافع ومایملکش را بتاراج نبرند واین درحالی است که بشدت
خودرا پایبند عقاید اجداد خود کرده وبه آن سخت پایبند است .
بی آنکه به محتویات ذهنی خو وتضادهای فکری وروحی اش
بیاندیشد که در احوال او هیچ سازشی ایجاد نمیکند
کسروی در یکی از کتابهای خود مینویسد : روزی ملایی ازاوخواست
کتابی حاوی نظریات ماتریالیستها بنویسد ویا باو معرفی کند
او درجواب گفت :
تو که مرد معمم وروحانی هستی چه علاقه ای به دانستن فلسفه
ماتریالیستها داری ؟
مرد روحانی جواب داد : میخواهم ردی بر آن بنویسم !
خوب انسان قرن بیستم وبیست ویکم حیوانی است سرگشته .
لورکارا با سایر دوستان دسته جمعی تیر باران کردند وجناب سالوادر
خودرا به دیوانگی زد وزندگی را برد .
دیوانگی هم علم ! وعالمی دارد. وکسی نمیتواند ( ردی ) بر آن
بنویسد !
ثریا/ اسپانیا/ پنجشنبه