اینک موج سنگین گذر زمان است که برمن میگذرد
اینک موج سنگین گذر زمان است که چون جویبار آهن درمن میگذرد
------------------- احمد شاملو
چشمانم خشک ماند وخاموش گشتند
تنگای سینه ام را پناه تو میکنم
وای برمن، اگر روز دیگری را نبینم
وای برمن ، اگر درتاریکی نشینم
وآنگاه چه کسی ندانسته
پای به حریم تنهاییم خواهد گذاشت
چگونه با تکان دادن دستهایم این شب تاریک را
این شب سنگین را از روی چشمانم بردارم
روشنایی کجاست ؟
تا دل صبح را روشن کند
من ترا بو میکشم ، با بوی تو راه میروم
از میان درختان سر سبز
از کنار جویبار ها وزمزمه آب
زیباییهای زندگیم گم شدند درتاریکی
من به د نبال بوی تو حرکت میکنم
در فضای خفه این اطاق
زیر نور زودگذری که از پنجره ها میتابد
همچنان تشنه ای در پی آبی گوارا
روی یک آتشدان خاموش نشسته ام
آهسته آهسته با انگشتان لرزنم
میروم تا ترا پیدا کنم
دوباره میخواهم چشمان خشکم را بازکنم
بر روی گلهای فرش کهنه نخ نما شده
وبه شمارش نخهایش مشغول باشم
سپس نفس ترا به درونم بفرستم
چشمانم همجو آتش میشمارند
نرده هارا ، پله هارا ، جاده هارا
میبرد گردونه زمان چشمان مرا
با خطوطی درهم شکسته بسوی تاریکی
ومن ، همچنان بانتظار بوی تو نشسته ام
با چشمانی بسته !
ثریا. اسپانیا. دوشنه 17/10/ 2011
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر