چهارشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۹

دنیای سبز ما

هر روز که میگذرد ، کمبود مواد غذایی ونان ومیوه وسبزیجات را

دراطراف احساس میکنم ، همه چیز بسته بندی شده وبوی سم از آنها

به مشام میرسد ،  دراین فکرم که چرا مردم نمیتوانند غذای کافی برای

خوردن به دست بیاورند؟ آیا خوکها مهمترند ، یا انسانها؟ آیا غذای کافی

برای خوردن وزنده ماندن وجود دارد ؟ یا همان سرنوشت ( بیسکویت

سبز ) سر راهمان قرار دارد ؟ چرا ناگهان دنیا دچار بیماری سبز شد

حزب سبز، زن سبز ، مرد سبز، همه چیز ناگهان سبز شد ، در شرایط

حال میبینیم که فقرا درهرجای دنیا که باشند گرسنگی میکشند واین یک

نمونه بی عدالتی وبقولی استثمار که ریشه های عمیق دارند.

غرب سعی دارد که جهان سوم را به گرسنگی بکشد تا باو محتاج شوند

این گرسنگی برای نخبگان ونوکران وسگهای پاسدارمعنی ندارد ، تنها

کسانی این گرسنگی وفقرومعنای آنرا میچشند که میخواهند درست راه

بروند وکژ کژ ودر کژ راهه ها غلط نخورند.

امروز برای هر پوسته خارجی ذرت که روی آن کاکادو ریخته شده

باید دو دلار داد ونامش صبحانه است ! تخم مرغها مصنوعی ، گوشت

مرغ وماهی قالب شده سبزیجات در چادرها با نورمصنوعی وبوی سم

درون کیسه های پلاستیکی ارائه میشوند ، الگوی نظام غذایی امریکا

تقریبا دنیا گیر شده است ، مردم سرشان گرم جنگها وزد وخوردهای

احمقانه خیابانی است ، دیگر از اقتصاد ملی خبری نیست ،همه چیز

زیر کنترل است حتی نفس کشیدنها !هروز دستور میرسد :

آب کم مصرف کنید ، غذاهارا دور نریزید ومن هرصبح شاهد مردان

وزنان وبچه هایی هستم که دراطراف سطل زباله ها مشغول پیدا

کردن غذاهای اضافی ر ستورانها ، وخانه های آنچنانی اند.

ما آب را باید کمتر مصرف کنیم  زمینهای گلف باید سیرا آب شوند !

وویلاهای بزرگ با گلدانهای گل خر زهره شان.

بردگان همیشگی اربابها ، مراکش ، پاکستان ، برزیل ، گسلاوی

( سابق)ویتنام جنوبی ، تونس ، پرتغال ،فلبیپین میباشند ، روزی هم

این سر زمین جزیی از نوکران بود حالا به مقام مباشری ارتقا پیدا

کرده است ، بانک جهانی اعلام داشته که دنیا در سراشیب کمبود

غذا وآب است !!!! زمینها دیگر زیر شخم وبذر پاشی وکاشت گندم

نیمروند ، همه چیز را تکنو لوژی تازه ! وساد، برایمان آماده میکدو

نانهای یخ زده ، خیمرهای مصنوعی وچاقی مفرط وغیر طبیعی مردم

نشان از خوبی تغذیه میدهد! درعوض در میان تمام این جدالهای جنگ

وگرسنگی ، مد سازان به معرفی لباسهایشان بر تن عروسکهای مردنی

ولاغر  به رژه وا میدارند ، آنها هیچگاه کارشان تعطیل بردار نیست

هرچه باشد باید برای حرمسراها وکاخ ها وزنانشان تکه ای آماده داشته

باشند ، حراجیهای بزرگ کارشان سکه است ، کشورها غارت میشوند

وتابلوها ، واشیاء قیمتی که به دست نادانان ونابکاران چپاوول شده است

سر از حراجیهای بزرگ درمیاورند، وداستان بدبختی بشر همان تکرار

همیشگی است وچه بسا روزی مجبور شویم در رستورانهای مصنوعی

کله وپاچه وفیله انسان را نیز نوش جان کنیم.

چهارشنبه / نهم مارس /ثریا.

 

سه‌شنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۹

رویای دروغین

رویای شب رنگ گرفته زهر فریبی

پندار دشت پر شده از رنگ علفهای سبز

هر سنگ نا امیدی ، بر سینه ام نشست

دل کند م از نوازش گلها

او میسازد ،  دربلور پندارهایش

پایان هر خیالش جهنمی است سهمگین

بیچاره ، آن زن ، ماند زیر نفسهای

پیامبر دروغین ، وآیه های باطل کتابش

-----شب خوش

آهای ....زن

مگذار که در سر زمین حسرت پوسیده شوی ، ای زن

فرود آی که این خود یک معجزه خواهدبود ،

فریاد کن ، فریاد ، ای مسافر فردا

زنجیر پاره کن  آنچنان سهمناک

فریاد  کن ، فریاد ، که اینک منم ، من!

ایستاده به پا

میخ صلیب را از کف دستان

وزنجیر اسارت را از ساق پای خود

پاره ،کن ، ای زن

ا ی مادر فرداها

برخیز و، لایه تیره ، این کدر آب مسموم را

با آب گواری عشق به آزادی

صاف کن ، ای زن

دندانهای خشمگین مردان حیله باز

بتو خیره خواهند بود

پاهای زیبای خودرا

میان چمنزار وآفتاب درازکن

وفریاد کن ،؛ که این منم ، من زن قرن

بی آنکه آ شتی ناپذیر باشی

بی آنکه داغ سیاهی بر دل بنشانی

برخیز ،  سرود آزادی را بخوان

وپوشه اسارت را از سر بردار

دل تو پر طپش ترین دلهاست ، ای زن

بر طبل زندگی بکوب ، وآنرا بخوان

ای زن ، ای زن ، که بتو مغرورم

--------------------------------

ثریا / هشتم مارس دوهزارو یازده

تقدیم به همه زنان اسیر زمانه !

 

دوشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۹

بتو ، ای مرد

کنار ترا ترک گفتم ، وزیر این آسمان زیبا که لبریز از جنبش پرنده ها

میباشد وهلال روشن ماه بر سطح مواج آسمان آبی میدرخشد،

به جستجوی خدایم

--------------

برای شروع این نامه هیچ کلمه ای پیدا نکردم چون خوب که به گذشته

مینگرم مبینم که زندگی تو چقدر حقیر وننگین بود وچه خوب زود دنیا

وزندگیت را ترک کردی ، برایم مهم نیست که چندسال گذشته وچه

سال وچه روزی به دنیا آمدی ، تنها امروز که پرده ها بالا رفته اند

میبینم که در حد یک حشره ویک بیمار روانی داشتی به زندگی ننگینت

ادامه میدادی ، با باد کردن گونه هایت وسکوت وچشمان بسته است .

امروز هم برایم منهم نیست که درباره ات مینویسم مسیر زندگی من

مشخص است ودیگر سایه کسی نیستم تو ابدا نمیتوانستی از حصار

بسته زندگیت خارج شوی وپای به بیرون بگذاری اصالت تو از نوع

بدلی آن بود  اصالت را نمیتوان با پول خرید ، اصالت مانند رنگ

پوست ومو  با انسان به د نیا میاید وتنها کسانی که اصالتشان بی پایه

میباشد برای آنکه به زمین نخورند با دختران نجبا پیوند میبندند.

برای تو وخدا شیطان دریک میزان قرار داشت وآنچنان خودت را به

بیراهه ها کشاندی که به زودی قوای بدنیت تحلیل رفت واز پای

افتادی وروزهای آخر شبیه یک حیوان بیمار در گوشه ای خودرا

میکشیدی.

ولخرجیهای احمقانه ا ت برای آنکه  نشان دهی آدمی هستی واین

ولخرجیها بیرون ازخانه وبه دورا ز زن وفرزندانت انجام میگرفت

امروز از اینکه با تو پیوند بستم سخت پشیمانم واین از برزگترین

اشتباهات زندگی من بود ، من به همراه اصالتم وارد خانه حقیر

تو شدم واین حقارت تا روزی که پای از دنیا کشیدی ادامه داشت

هیچ نمیدانم دردورانی که درخارج بعنوان تحصیل زندگی میکردی

چه برتو گذشت ، هیچ ره آوردی وهیچ مدرک قابل توجهی دردست

تو نبود ، نمیدانم درمعدنهای ذغال سنگ ودرکنار آن آلمانیهای خشن

بعد از جنگ برتو چه گذشت ؟ تنها میدانم که راه تجاوز به حریم

دیگران را خوب یاد گرفته بودی ، زندگی تو عاری از هرگونه بزرگی

وعظمت ولبریز از فرو مایگی بود مانند یک خزنده تیره روز ، یک

حشره ناچیز د ر مزرعه زندگی میگشتی ومیخوردی هنگامیکه فهمیدم

چه تیره روز وسیه دلی هستی جسما وروحا خودم را ازتو جدا ساختم

حتی بچه ها را نیز از تودورکردم دیگر نمیشد بتو اطمینان کرد.

من به عدالت معتقدم  وامروز حق دارم که ناظر اجرای عدالت باشم

میل ندارم با کسی تصفیه حساب کنم من تشنه اجرای عدالتم ، عدالتی

که تنها پروردگار مجری آن است ، امروز سینه من از عطش این

عدالت میسوزد خانه من ، خانه پاک ومقدسی بودمیل نداشتم هیچ

بی حرمتی حتی به دیوارهای خانه شود وتوبا پیکرپرگناه وآلوده ات

پای به حریم این مکان پاک میگذاشتی  وآنرا آلوده میساختی ، من

نمیتوانستم بر علیه تو برخیزم قدرتی نداشتم قانون به زن امکان اینرا

نداده است که بامردی چون تو روبرو شود وبه هنگام مبارزه  مشروح

از خودش دفاع نماید پس میبایست بخودم متوسل میشدم ، تو دیگر برایم

مرده بودی من هیچ گونه احساسی بتو نداشتم حتی نفرت نیز دردلم نبود

نفرت خود یک احساس است  ، تو اصلا وجود نداشتی ،

زنان را برای زنا کردن سنگ سار میکنند اما از کنار زنای مردان که

مانند زهر کشنده است راحت میگذرند و کنار میایند .

شوهری که زنا میکند ، روحش مسموم است وزهری را که باخود

بخانه میاورد همه خانواده را مسموم میسازد .

تو همه زندگیت درکنار زنانی گذشته بود که عمرشان را صرف

تخمه شکستن ، جویدن سقز ، وخرد کردن قند ، ونشستن کنار سماور

ولذت دادن گذرانده بودند ، من از آن تیپ زنها نبودم ، نه اهل بازار

ونه اهل سکه سازان .من خودم بودم با اصالتی که از کوهستانهای

دوردست وآبشارهای عظیم تغذیه میشد.

--------------ثریا /اسپانیا/ از یک نامه / -------------

 

یکشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۹

مهاجرت مهاجرانیها

این روزها سخن رانی آخوند سابق وفکلی مکلای امروز ( مهاجرانی)

همه جا سر وصدا کرده است .

بیاد گفتار شادروان محمود جم افتادم که روزی از سرهوا با یشان گفتم

چرا شما به کانون ...... کمک نمیفرمایید ؟ ایشان درجواب فرمودند

این کانونها ومکانها متعلق به مهره های آموزش دیده ( سیا ) میباشد !

وهرگاه لازم بدانند از آنها استفاده میکنند .و.........و.....غیره

وبیاد رفتار مردی افتاد م که روزی گذاشتن عکس شاه وامضای ولیعهد

برایش یک افتخار بود وامروز......؟ شام درکانون توحید برای او

ارزش بیشتری دارد .مهاجرانی هم به روضه میرود روزه میگیرد

وشام ر ا درمکانهای مخصوص میل میفرمایند ونوکران دست بسینه

ایشان وآنها !!!!! می ایستند.

تا ما دراین راه گام برمیداریم هیچگاه نخواهیم توانست خانه را بناسازیم

هرروز در خدمت یک دستگاه وسر سپرده به یک گروه برای گرفتن

چند صد دلار ناقابل یا پوند بی ارزش .شرف خودرا گرو میگذاریم .

---------

کمان کهکشان دردست ،شهاب تیز رو ،ستیز سر بلند کوه قافم

به چشم آفتاب تازه رس جایم ، لیک مرا باداست فرمان

-------

ایکاش میشد ماهم مانند بقیه سر زمینها تنها برای کشورمان میجنگیدم

زهی تاسف.

اینرا تنها از سر درد نوشتم ، من آدم سیاسی نیستم تنها یک وطن پرستم

تقدیم به همه میهن پرستان راستین

 

آسمان امروز

امروز صبح ، آسمان رنگ دیگری دارد رنگی که تا به امروز هیچگاه

ندیده بودم ، گویی نقاشی چیره دست  با رنگهای دل انگیزی روی سقف

آسمان را نقاشی کرده است ،زنگهای قرمز ، نارجی وخاکستری سیر

درزمینه آبی لاجوردی بصورت افقی دیده میشد ، شهر هنوز بیدار نشده

خیابانها ساکتند وچراغهای شهر هنوز روشن ،وه که سکوت با شکوهی

ماه هنوز درگوشه آسمان صاف شهررا را تماشا میکند ، شهر آسوده

خوابیده است ، شاخه درختان سر درگریبان خود وزمزمه میکنند

درختان سرو درکنار یکدیگر بشکل اسرار آمیزی سر خودرا تکان

میدهند آنها نیز در زیر این رنگهای اوان دچار لرزش شده اند.

آنسوی خیابان بر دیوار خانه همسایه روی یک تکه آجر موزایکی نقش

مریم باصورتی بچگانه  که قلب خونینی خودرا بر روی سینه شکافته

خود در دست دارد دیده میشود ، اینجا هیچ خبری از فریاد ها نیست

کسی فریاد نمیکشد  ، همه جا ساکت وآرام واین آرامش را این ملت

چگونه به دست آورد؟ پس از سالها جنگ وخون ریزی امروز قدر

این سعادت خودرا میشناسدولزومی نمیبند این آسایش را بهم بزند.

از فردا کاروان کارناوال راه میافتد ، برای فرارسیدن بهار ، اینجا

بهتر از همه جا فصلهارا میشناسند.

خورشید آهسته آهسته از میان دریا سر بیرون میشکد ومن سرخم میکنم

باو درود میفرستم ، این کار روزانه من است که به خورشید سلام

گویم .

بیاد روزهای جوانی وشادابی  ، رزوهای بدبختی  که مانند آبهای بهاری

شتابان گذشتند.

آیا هنوز در خوابم ؟ با نوای سازی بیدارم کن.

ثریا/ اسپانیا/ یکشنبه 5/4/11