یکشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۹

آسمان امروز

امروز صبح ، آسمان رنگ دیگری دارد رنگی که تا به امروز هیچگاه

ندیده بودم ، گویی نقاشی چیره دست  با رنگهای دل انگیزی روی سقف

آسمان را نقاشی کرده است ،زنگهای قرمز ، نارجی وخاکستری سیر

درزمینه آبی لاجوردی بصورت افقی دیده میشد ، شهر هنوز بیدار نشده

خیابانها ساکتند وچراغهای شهر هنوز روشن ،وه که سکوت با شکوهی

ماه هنوز درگوشه آسمان صاف شهررا را تماشا میکند ، شهر آسوده

خوابیده است ، شاخه درختان سر درگریبان خود وزمزمه میکنند

درختان سرو درکنار یکدیگر بشکل اسرار آمیزی سر خودرا تکان

میدهند آنها نیز در زیر این رنگهای اوان دچار لرزش شده اند.

آنسوی خیابان بر دیوار خانه همسایه روی یک تکه آجر موزایکی نقش

مریم باصورتی بچگانه  که قلب خونینی خودرا بر روی سینه شکافته

خود در دست دارد دیده میشود ، اینجا هیچ خبری از فریاد ها نیست

کسی فریاد نمیکشد  ، همه جا ساکت وآرام واین آرامش را این ملت

چگونه به دست آورد؟ پس از سالها جنگ وخون ریزی امروز قدر

این سعادت خودرا میشناسدولزومی نمیبند این آسایش را بهم بزند.

از فردا کاروان کارناوال راه میافتد ، برای فرارسیدن بهار ، اینجا

بهتر از همه جا فصلهارا میشناسند.

خورشید آهسته آهسته از میان دریا سر بیرون میشکد ومن سرخم میکنم

باو درود میفرستم ، این کار روزانه من است که به خورشید سلام

گویم .

بیاد روزهای جوانی وشادابی  ، رزوهای بدبختی  که مانند آبهای بهاری

شتابان گذشتند.

آیا هنوز در خوابم ؟ با نوای سازی بیدارم کن.

ثریا/ اسپانیا/ یکشنبه 5/4/11

شنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۹

روز زن و...زور زن

روز زن نزدیک است وهزارن نوشته ، شعر ، شعار ووووو.....

انتشار میابد اما ، واما زنانی در ایران زندگی میکنند که نباید نام زن

بر آنها گذاشت بخصوص زن ایرانی : زنانی مانند خانم شیرین عبادی

زهرا رهنورد که ( زهره کاظمی بود) زنانی که باچادر وچاقچور در

مجلس نشستند ورای مخالف به آزادی زنان سلحشور ایرانی دادند ،

زنانی مانند فاطمه کماندو وزنانی که در زندانها به هم نوعنشان باهر

وسیله وزجری تجاوز میکردند ، نام بسیاری از زنان باید از صفحه

زندگی ( زن ایرانی ) حذف گردد.

نام مریم خانم رجوی که فروغ جاودان راه انداخت وفروغ زندگی را

در چشمان هزاران زن ودختر ومرد جوان خاموش کرد وزنان و

ومردان بسیاری را دراردوگاه ( اشرف ) در اسارت گذاشت ، نه!

آنان زنان ایران نیستند ونخواهند بود ،آنها زن ایرانی نیستند .

زن ایرانی در داخل ودر غربت توانست پایدار به انسانیت واحساس

خود بماند ، توانست خودش را وفرزندانش را رهایی بخشد وازآنها

انسانهای با شرفی بسازد ، زنان فراوانی دراطراف مشاهده میشوند نه

خودرا فروختند ونه آرزوها ورویا وهویت خودرا آنها پایبندی وشرافت

ملی خودرا حفظ نمودندوبه ایران وایرانی ستم روا نداشتند.

زن ایرانی ، سیمین بهبهانی است که باید اورا ستایش نمود ،

زن ایرانی لعبت والاست که با زندگی جنگید مبارزه کرد اما خودرا

به هیچ نفروخت .

زن ایرانی فروغ فرخزاد است که بپا خاست

زن ایرانی پریسا ست وزنانی نامی دیگری در اطراف جهان

زن ایرانی پروین اعتصامی است وزنانی که برای شعور وفرهنگ

زن اولین گام را برداشتند ، اولین مدرسه را ساختند ، اولین روزنامه

را به میدان چاپ فرستادند.

زن ایرانی پرغرور ، با فرهنگ ، با شعور ،وبا وقار است ،زن ایرانی

کمتر به حرمسرای مردان غیر ایرانی میرود ، زن ایرانی ، نه سبز

است ونه سرخ ونه زرد ، زن ایرانی رنگ سپید مهتاب را دارد رنگ

بیرنگی ،  وزیبایی درخشان خورشید را وشب درچشمانش خانه میکند

----------------------------------------------------------

جمعه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۹

جمعه

امروز ، روز دلتگی من است

امروز روز بی تابی من است

گوارا باد باده نوشان ، باده به کامتان

شمارا هم جامه وهم خانه وهم باده فروانست

اینک چاره امروز من زور وزورمندی نیست

مرا ازاین قفس رهایی نیست

دراین میدان بزرگ ، جا ، جای من نیست

زمین وآسمان میگریند امروز

وآفتاب مهربانی پنهان است

شما ای دلبران سرکش وپر شور

غرور وسر بلندی هم شمارا یار باد

امروز در چنگم وجنگی با اهرمن دارم

در این امواج تاریک من هم رنگ وبو خواهم

دریغا ، دیر است ، دیر

نشسته بر ایوان شب ، درانتظارباد سحرگاهی

شعله های آتش در فضا

طوفان درغوغا

من نشان از پاکی مهتاب میخواهم

دریغا ، دیر است ، دیر،

( حدیث نور تجلی ، به نزد شمع مگوی )

(نه هرکه داشت عصا ، بود موسی عمران)

------------------------------------ یک جمعه غمگین وبارانی

 

دست آورد کشورهای برای ما

امریکا = مجاهدین خلق /رهبر مریم خانوم

انگلستان = ملی مذهبی ها. رهبر علی خان

روسیه = توده ای. رهبر فعلا درچاه چمکران است

چین = فداییان خلق. رهبر در میان فلسطینی هاست

اسراییل= قوم بهاءالله. امام زمان ظاهر شده

حال پیدا کنید پرتغال فروش را؟!

ایرانی دربدر به دنبال هویت گمشده اش میگردد آنهم

میدان چهارم اسفند .

زن درایران

زن درایران ، بیش از این گویی که ایرانی نبود

پیشه اش جز تیره روزی وپریشانی نبود

زندگی ومرگش اندر  کنج عزلت میگذشت

زن چه بود  آنروزها ، کز آنکه زندانی نبود

کس چو زن ، اندر سیاهی قرنها منزل نکرد

کس چو زن ، درمعبد سالوس قربانی نبود

در عدالتخانه انصاف ، زن شاهد نداشت

در دبستان فضلیت ، زن دبستانی نبود

داداخواهیهای زن میماند عمری بی جواب

آشکارا بود این بیدا د، پنهانی نبود

از برای زن ، بمیدان فراخ زند گی

سرنوشت وقسمتی ، جز ننگ ورسوایی نبود

نور دانش را ز زن پنهان میداشتند

این ندانستن، زپستی وگرانجانی نبود

میوه های دکه دانش فراوان بود لیک

بهر زن هر گز نصیبی زین فراوانی نبود

جلوه صد پرنیان ، چون یک قبای ساده نیست

عزت از شایستگی بود ، از هوسرانی نبود

ارزش پوشنده کفش وجامه را، ارزنده کرد

قدر و پستی ، با گرانی وارزانی نبود

چشم ودل را پرده میبایست ، اما ازعفاف

چادر پوسیده ، بنیان مسلمانی نبود

------------------------------------پروین اعتصامی

بمناسبت اسفند ماه 1314 این شعر سروده شد

روز زن وآـزادی زن بر تمام زنان دلیر سر زمین ایران زمین شاد باد

ثریا / اسپانیا/ چهارم مارس 11

 

 

پنجشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۹

خانه شماره 18

این چه صبح روشنی است ؟

چه شام تاریکی است ؟

ظهر چگونه فرا میرسد ؟

خورشید را دیگر رنگ واعتباری نیست

پرنده از ترس خاموش شد

وماه از حرمت خورشید ووحشت شب

» هرگز سخن نمیگوید «

و تو ، هروز به رنگی بت عیاری

با توسخن از آفرینش بیهوده است

تو به رنگ زمانه ای

---------------------

زری گفت : این خانه را برارم ساخته وخوب است که زنش

به کار خانه بپردازد ! دستور دادم گوسفند را سر بریدند گوشتها

را قسمت کردم ، دل و جگر را به آشپزخانه فرستادم تا تمیز کنند

دنبلانش را هم دادم به مسیوعرق فروش آخه نجست! است وحرام

حالا همین جا زیر این آلاچیق نان وماست وخیار وعرق را میاورم

ودل وجگر را هم همین جا کباب میکنیم ، او فورا به درون خانه

رفت وسپس با یک سینی بزرگ نان وماست وخیار وعرق وسبزی

برگشت ، روی فرشی که قبلا پهن کرده بود ، آنهارا گذاشت .

همه نشستند به نوشیدند وخوردن وسپس کباب کردن دل و جگر گوسفند

قربانی ، زری گفت نمازم دیر شده ، عیبی ندارد شب قضایش را

میخوانم ، سوری موهایش را پشت سرش جمع کرده با این جماعت

احساس بیگانگی میکرد ظاهرا خانه ، خانه او بود اما درحال حاضر

دیگران گویی به یک پیک نیک بزرگ آمده اند مشغول نشخوار بودند

زری رو باو کرد وگفت : چرا اینهمه قیافه گرفتی خانه باین بزرگی

را برارم برات ساخته دیه چه موخوای؟ .

همه اثاثیه خانه روی همه تلمبار وسط حیاط وسوری فرصت نکرده بود

آنهارا به میل خود بچیند ، آنها نوشیدند ، دل وجگر را کباب کردند

همه را یکجا خوردند با نان تازه وخیار شور ، سوری دختر کوچکش

را بغل کرد وبسوی اطاق خوابش رفت هنوز نه او ونه بچه ها هیچکدام

غذا نخورده بودند همه روز او به جمع آوری اثاثیه گذشته بود .

مدتی از پشت پنجره باین جماعت مفتخور نگاه کرد وزمانی نه چندان

طولانی کنار پنجره آهنی اطاق ایستاد ، ماه درآسمان پدیدار گشت

وروی بوته های تازه گل سرخ ودرخت مو ویاس بنفش سایه انداخت

نسیم خاموش شد پرهایش بست واز جنبش ایستاد .

جماعت بلند شد : خوب وقت رفتن است باید رفت ، خانه نو مبارک !!

بلی وقت رفتن بود ومرد او مست ولایعقل میان باغچه افتاد ه داشت

پولهای جیبش را وارسی میکرد ، برادرش برگشت وگفت :

تو هم برو بخواب فردا حرف مینزنیم  ، خانه رو به تاریکی میرفت

سوری به سوی ماه نگاه میکرد وگویی از او کمک میخواست روی

تخت افتا دوچشم به سقف سفید دوخت ، دیوارها همه خاکستری ودربها

آهنی وبه رنگ خاکستر، رنگ زندان بودند .

سوری با خود گفت : آیا او من وعشق مرا فراموش کرد؟!

------------------ ثریا / اسپانیا/ از دفترچه روزانه -----------