کوه ها باهمند وتنهایند ، همچوما باهمان که تنهایم !
-----------------------------------------
آشنای من شدی ، هرکجا بیگانه بود
شد گشاده روبرویم درگه هرخانه بود
آنکه از من دور بود ، یار و یاور گشته است
بیگانه از لطفت تو، بامن برادر گشته است
آنکه بشناسد ترا دیگر کسی بیگانه نیست
حاجت رفتن بر درهر خانه نیست
همرهم باش ومرا نگذار برو راه دراز
با یگانه مهر خود از جمله سازم بی نیاز
................................
بیا ، بیا تا در سکوت وتنهاییم ودراین روزهای پرمحنت بهم پیوند
بخوریم
بیا ، بیا تا مانند گذشته ها فارغ از همه رذالت ها درراه یک امید
آخرین روزهارا بگذرانیم
بیا ، بیا تا ترا به جنگلهای سوخته ودریای خون آلوده ببرم ، در
گوشه ای خلوت برایت قصه دلتنگیهام را بخوانم
بیا ، بیا تا بگویم که عمرم با عشق تو چگونه گذشت ، بیا
بیا ودست پر مهرت را برسرم بگذار ولبان گرمت را روی گونه هایم
بفشار ومرا دربازوانت بگیر وتماشایم کن
بیا ، بیا ببین آنگاه که سرزمینم آزاد شد چگونه روحم را که تو دزدیدی
آزاد میسازم ودرمیان نوای ساز خنیاگران به پرواز درمیاید ، بیا ، بیا
-------------------
ثریا/ اسپانیا / 14/2/ 011