پنجشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۹

کدام ملائک ؟

نشستم تنها درکنار تو

نشستم تنها درکنار پنجره تاریک

نشستم تنها برای بهتر گریستن

برای گریستن ویا غمگین بودن ،

از تو دورم

نشستم کنارت برای تسکین یافتن

ودرکنارت ، تنها گریستم ، بی تو

در چهار دیواری این اطاق کوچک

بی دوست ، بی یار ، بی همدل وهمزبان

تنها هستم

همه جا ، درهمه حال ودرهر  گوشه دنیا

تنها هستم

دستهای کوچک ومهربانت را بوسیدم

به هنگام صبح ،

ونتوانستم بگویم ، تنها هستم بی تو

ونتوانستم بگویم ، بشدت خوار شدم

چرا که ، تنها هستم

-----------

آن دوچشم سیاه ، پر آشوب

لبریز شده از اشکهای فروخورده

دل مرا شکست

در آیننه زندگیت ، حبابی دیدم

تاریک

خالی شدم درتاریکی ولغزیدم

در تنهایی

در سوگ عشثق گریستی

با دستهای خالی ، تهی

ومن بیاد آن مرده ریگی بود

بنام میراث شوم

میراثی شو م تراز مرگ

تو لرزیدی ومن درمیان

دستهای تو ، تنها شدم

تنها شدم وتنها لرزید م

----------------------

پنجشنبه /29/12/2010

ثریا/ اسپانیا

چهارشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۹

یک چمدان

مرغ نر را ، خروس میگویند /زن تازه را عروس میگویند

آنچه درچشم میرود خواب است/ آنچه درجوی میرود آب است

؟----------------

با یک کلمه با یک جمله ناقص هم میتوان فریاد کشید ، من غیر از

کلمات چیزی ندارم ، نه پزشکم ، نه وکیلم ، نه روزنامه نگارم ونه

درزی ! تنها یک انسانم دورتا دورم راکلمات مانند ارزن فرا گرفته

هنگامیکه چیزکی مینویسم » او« میگوید : این یکی خوب است وآن

دیگری بهتر است وسومی را نخوانده ام ، با اینهمه کلمات دردستان من

میجوشند وبه اشکال مختلف خود نمایی میکنند.

من نمیخواهم به کسی درس زندگی بدهم ویا مانند کشیشان قرون وسطی

کسی را ازراه بدر برم به همراه تسبیح ( رزاریو) !

در عین حال نمیخواهم فرسوده شوم ،  من یک مسا فرم ،یک رهرو

یک میهمان زود گذر وبا هرچیزی میسازم درس اخلاق به کسی نمیدهم

داستانی مینویسم ودرگوشه ی آنر ا پنهان میکنم به دست چاپگر وچاپ

نمیدهم میل ندارم کسی ارباب این کلمات باشد در روزگار گذشته وضع

فرق میکرد آن روزها آرزویم این بود که نامم را در صفحه ای از

مجلات ویا روزنامه ها  ویادرپشت یک کتاب در ویترین  یک

کتابفروشی ببینم  اما امروز ابدا این تمایل درمن نیست آن کلمه ها

متعلق بخودم میباشند میل دارم مانند آن نویسنده پرتغالی فرناندوپسوا

همه آنهارادرچمدانی پنهان نگاه دارم ، روزی روزگاری درمیان

نهر آبی یک چمدان پیدا میشود که حاوی ( کلمه است ) وکلمه نزد

من بود .

ثریا/ اسپانیا

 

سه‌شنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۹

خون سرخ /خون سیاه

در بدو انقلاب بیست ودوم بهمن آقای » جیمز بیل « شرق شناس

آمریکایی در یک مصاحبه وگفتگو فرمودند

ما ایران قبل از انقلاب را درست نشناخته بودیم واین  دوست ثروتمند

بعد از انقلاب را نیز درست نشناخته ایم چند سال بعد مصاحبه دیگر

همین جناب درروزنامه اطلاعات چاپ شد ( ترجمه شده) !که دولت

امریکا نباید اشتباه شاه را تکرار کند وروحانیون شیعه را دست کم  -

بگیرد ! از قرار معلوم اطلاعاتی که از طریق رایانه ها وخبرگذاریها

وایادی به آنها میرسید ناقص وغلط بود وآنهارا دچار اشتباهات !! کرد

واین اشتباه نه د رایران بلکه درهمه جای خاور میانه تکرارشد .

در لبنان ،؛ افغانستان ، پاکستان ؛ ومصر هم کم کم وارد گود خواهد

شد ودر عربستان سعودی ، آن غول بی شاخ ودم که تا بن دندان خود

مسلح است  با هواپیماهها .کشتی های عظیم خود آرام درکنا ر ساحل

خلیج فارس خوابیده وباد درگلو انداخته  حتی مگس ر ا درهوا میزند .

بیشتر تجهیزات در انبارهای سعودی جا خوش کرده است امریکا در

یک پندار غلط نتوانست بفهمد که مذهب با ستاره سرخ میانه خو شی

ندارد وهرکجا مذهب باشد کمونیست از پنجره فرار  میکند ویا اورا

فراری میدهند .

شتر را از عر ب گرفت وبا و کادیلاک هدیه کرد ، چادروخیمه

را که از پشم وموی شتر بافته شده بود از او گرفت وبجایش چادر

برنزتی با نوارهای طلایی هدیه کرد شاهزاده خانمهایشان دیگر  آن

دختر بنی اعمام سعودی نیستند بلکه عاشقان جواهر ولباسهای آخرین

مد  کار دست بهترین طراحان دنیا میباشند مانند مانکن ها راه

میر وند وگاهی هم از حریم حرم فرار کرده به عقد وازدواج یک

موبور خارجی درمیایند ویا اورا با به قصرهای سر بفلک کشیده

خود فرا میخوانند.

بلای نفت چنان بجان این نقطه از جهان رسیده که آن شیخ خیمه

نشین امروز به کمتر از یک قصر مرمر بزرگ راضی نیست

میخانه اگر صاحب نظری داشت

میخواری ومستی ره ورسم دگری داشت

سالهاست که اسناد گفتگو ها روی میزها خاک میخورند ! وهنوز

تا هنوز است که جاده های پر نشیب وفراز سر زمینها لبریز

از خون سرخ است برای خون سیاه که دررگ زمین میخزد

--------------------

از دفتر یادداشتهای قدیمی

ثریا / 12/ 2010

 

دوشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۹

ناسیونالیزم امروزی

لوئیز هابسپورگ ، نوه قیصر آلمان گفته بود:

انقلاب روسیه یک حادثه غم انگیز بود وانقلاب ما یک لطیفه خنده دار .

من امروز هیچگاه نمیتوانم برای کسانیکه مارا دچار درد وغم واندوه

کرده اند اعتباری قائل شوم من نظر شخصی خودرا بازگو میکنم گمان

نکنم اظهار نظر شخصی جرم باشد ، هرچند امروز نفس کشیدن هم

جرم است .

من نمیتوانم در باره روح ملی گرایی سخن بگویم اینها را کسانی اظهار

میدارند که درخانه های بزرگ وباغهای شخصی وملک املاک خود

رشد کرده ودوران خوش کودکی  درکنار دوستان وفامیل غرق شده اند

این نوع احساسات آنها را میشود درک کرد اما من آن زمینه را

هیچگاه نداشته ام وطن پرستی باید درخصلت انسان باشد وعادتها

وآداب  ورسوم وخوی محلی که درآنجا به دنیا آمده  ، نه دراتومبیل

سواری ها ، خوردن چلوکباب ودوغ آبعلی وکشیدن قلیان امروز این

خوردنیا ونوشیدنیها را درهمه جای دنیا میشود پیداکرد ،

برای من مشگل است که بگویم کی هستم واز کجا  آ مده ام امروز

در سر زمینی بسر میبرم که مرا پذیرفته وحال اگر ناگهان گروهی

بشکل نازیهای زمان گذشته درتمام دنیا فعال شوند ، من میل ندارم

برای آرمانهای که به آنها معتقد نیستم وبرای یک دیکتاتور جانم را

فدا کنم آنچنان هم معتقد به ( ناسیونالیزم ) نیستم اگر خطایی هست

بخودم مربوط میشود از تملق گوییها وستایشهای بی اساس که همه

وقت خودرا با آن تلف میکنند بشدت بیزارم همیشه نقطه ضعفم

دلبستگی فوری به اشخاص بوده است که آنرا هم از برکت این

دنیای بی عاطفه کنار گذاشته ام .

حال اگر کسی جرئت دارد اینگونه خودرا عریان کند من دست اورا

صمیمانه میفشارم .

در زمان ریاست جمهوری فرانکلین روزولت بحران اقتصادی شدیدی

امریکارا فرا گرفت وروزولت قول داد که به زودی بحران پایان

میگیرد وهر خانواده دوجوجه دردیگ ودو اتو مبیل درگاراژ خانه

خود خواهدداشت منوط براینکه ملت سخت تلاش بکند اما آیا ملت

ما میتواند به تلاشی بی امان تن دردهد برای شکوفایی سر زمینش؟

---------------------

جواب نامه دوستی که برایم ایمیل داده ومرا به خود فریبی محکوم

کرده است .

شنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۹

شام نوئل

این نخستین ضربه ناقوس بود بازهم ضربه های دیگری به دنبالش خواهند آمد ؛ یک ، دو ، دنگ ، دانگ ، دانگ ، زیر این اینهمه نورچراغ من میلرزم ، میلرزم ، اندوهم را دردستمالی میپیچم به صورت یک گلوله وآنرا بسوی آسمان پرتاپ میکنم .

شب میلاد مسیح است دور میز همه جمعند غذاهای دریایی بطری های شراب سفید وقرمز جشنی یخ زده ، گلهای روی رومیزی فرصتی ندارند که خودنمایی کنند میز پر است .

هنگام خوابم رسیده  منظره شام درنظرم  منعکس میشود خودم گویی میان زمین وآسمان معلق مانده ام  سرم گیج میرود وباد کرده ام مجبور بودم خودم را شاد نشان بدهم ودر  مسخرگی وحرفهای بی ربط شرکت کنم حال درمیان این لحاف سنگین وکلفت  اینجا و آنجا غلط میزنم  به میان دریا سقوط میکنم  هیچکس نیست بمن کمک کند واین ظالمانه ترین شکنجه است ، آهای گذشته ها مرا رها کنید بگذارید بخوابم به هنگام خواب مرا تکه تکه کنید زمانی فرا میرسد که دیواره های ذهنم نازک میشوند وچیزهای زیادی را جذب میکنند ، سکوت فرار رسیده  همه جا ساکت است  افکار من  به دور آن حوضچه کوچک زیر زمین میلغزد ، تنهای تنها هستم درکنار آن حوضچه با فواره کوچکش نیز تنها بودم  صدای همهمه میهمانان خوشگذران درمیان ابری از دودهای مختلف بیرون میزند  من با گلهای پیچ  وارغوان باز ی میکنم  وآنهارا بو میکشم تا کمتر آن بوی تعفن به مشامم بخورد اما حالا این سکوت دارد مرا سوراخ میکند دارم آب میشوم مانند همان آدم برفی که دربالای تپه های شهر روی برفها ساخته اند ویک هویج بجای بینی ودوسنگ سیاه بجای دوچشم برایش گذاشته اند او نیز زیر اشعه آفتاب آب خواهد شد .

آه ، شام خوبی خوردیم ! اما هیچ معجزه ای ( در شب نوئل ) بوقوع

نپیوست وهیچ برگی  نیافتاد هیچ پرنده ای آوازی سر نداد تنها دنیا دارد میان پرتگاه فضایی خود گم میشود ما سالهاست  که از نوار روشن تاریخ گذشته ایم ، از پادشاهان ، تا جمهوری ، تمدنهای برباد رفته رودخانه نیل به گل نشسته  دریاچه زندگی ما روبخشکی میرود وهمه زندگی به قطره ها بند است ، آیا دوران ما سپری شده وما درپرتگاه زمان درتاریکی سر به نیست خواهیم شد ؟ .

ثریا/ شب کریسمس دوهزارو ده میلادی / اسپانیا/

 

پنجشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۹

جزیره رنگین

در انتهای افق ،دریای شور

درتب وتاب است

در هر گوشه ای ، درختی ، برگی

غرقه درآب است

شهر رنگ گرفته از فریب

درپندار من پرشده از :

( رنگ سبز درختان )

از هر گوشه گرد بادی سر میکشد

من درانتظارم که سیمرغ

از کوه قاف پربکشد

پر بکشد وبفشرد گلوی تشنگاه خون را

دشت رویاها ، پر شده از یادها

در برگ ریز پاییز

از بارش پیا پی باران

که صحرای خشک را سیراب میکند

آباد میکند

من درانتظارم !

در انتظار پرواز سیمرغ

تا شادمانه درآسمان غمگین ما

پر بکشد ، پر بکشد

----------------------

ثریا/ 23/12/2010