یکشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۸

روز مردگان !

من مرگ را سرودم ، مرگی بزرگتراز امواج دریا

من عشق را سرودم ، عشقی متعفن تراز بوی ماهیان مرده

از آبشخور ماهیان مرده دور شدم

به گفتگوی پرندگان خانه به دوش ، نشستم

دلم میسوزد ، ای یار

که دیگر قمری ها نمیتوانند آواز بخوانند

که مردان عاشق نمیتوانند گل به معشوقه هدید بدهند

سر زمین آنها ، سر زمین گلهای نفرین شده است

با یک ابر تیره وملال آور

شوم ترین اندوه را دربوته های جوان میبینم

زمین آنها را می بلعد

هان ! ای مردابهای بدشگون

گلخانه ما لبریز از گلهای بهاری است

اما درخلوتگاه کلا غان پر نیرنگ ، اسیرند

.........

قدم آهسته بردار ، قدم هایت نشان آشنایی دارند

این دشت پرخار ، آیا روزی دوباره گلستان

خواهد شد؟

دنیا زیر پای توست

کشتی نور  ترا تا افق هدایت خواهد کرد

وفواره ها دوباره سر میکشند

نور چراغهای الوان بر پیکر نورستگان

خواهد تابید

دنیا زیر پای توست

باید خار هارا از دامن زدود

خارهای چسپنده وکهنه های دیروز را

که هنوز بر طبل جوانی میکوبند

مرگ آنها روزی فرا خواهد رسید

وجنگل ما سبز خواهد شد

اگر چه من در مسیر نور آفتاب درحرکت باشم

.........ثریا اسپانیا .یکشنبه

 

شنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۸

خیانت بزرگ

زندگی جنگ است وجنایت وخیانت وکسیکه تجاوز میکند اگر بر تو

غالب آید صاحب هر حقی میشود وآنکه شکست خورده اگر به شکست

خود تسلیم شود ، حتما نفعی در میان دیده است . ؟ !

................

این ، یک تن ، که درکوچه های تنهایی یک معامله بزرگ با طبیعت

انجام داد آسوده خاطر به همه اعتماد کرد خاطرش جمع بود که همه

برادر وخواهر یکدیگرند!!!  اما روز ی فرا رسید که دیدتنها وخیانت

دیده درجاده بیکسی دارد راه میرود ، با همه اینها دندانها وپنجه هایش

را تیز کرد وگفت :

بک تنه به جنگ سرنوشت میروم ، دیگر رویا بس است باید این

واقیت شوم را درک کرد که دنیای ما یک جنگل است .

طبقات اجتماعی یکپارچه در برابرش بی پروا ایستادند واورا از

مرزهای خود بیرون راندند وکاررا بجایی رساندند که خود مهاجرت

کند ، آنها درکمین نشستند تا کمترین خطای اورا بینند و بزرگ کنند تا

نشان دهند که طرد او از جامعه پورژوازی خودشان عادلانه بوده است

........حال از کجا بدانم که ، درگذرگاهم هر کلامی بی معنی ویا

پر قدرت است  وآیا میشود آنرا در هوا گرفت ؟ .

از کجا بدانم درگوشم نوای کدام پرنده نهفته در قفس هوسناک سینه

نجوا میکند ؟

نه من آن اسب پیر درشکه کهنه نیستم که در زیر آفتاب در جاده خاکی

به چرت فرو روم ، ویا بر توبره حایل گردنم به نشخوار مشغول باشم

هیچ چیز در من نمرده است تنها امروز ارواح گم شده دیروز در پهنه

دشت زندگیم پرا کنده اند .

هنوز زمانی آرزوهای خفته سر میکشند در سودای یک عشق ، یک

مهربانی و...........پایان

از : یادداشتهای قدیمی وروزانه .ثریا .اسپانیا

 

جمعه، آبان ۰۸، ۱۳۸۸

هالوین !

از زمان جنگ جهانی دوم تا بامروز ، دود نیم سوز کهنه سرزمین

جزیره شیطان ، در خیلی از کشور ها وملت ها فروکش نکرده است

وامروز با فرستاد ن تعدا د زیادی سربازان اجیر شده بامید پیروزی و

بهره بردن از سر زمینهای فلاکت زده وبرگرداندن جنازه های آنان

در دل خیلی از مردم کینه بجای گذاشته است .

مافرزندان ( دائئ جان ناپلئون) وبازماندگان کوروش کبیر درعین

حالیکه پشت به آنها کرده ایم در اعماق دل آرزو داریم که ای کاش

دوباره  آش تازه ای برایمان دردیگ آماده نداشته باشند.

از کمک ومهربانی آنها نمیخواهیم بهره مند شویم آنها که تاج را به

زیر پا انداختند وبجایش عمامه گذاشتند ایکاش روزی دست از سرما

وملتهای زیر یوغ خود بردارند ومارا رها کنند تا بلکه خود بخود آئیم

دیگر چیزی در آن سر زمین باقی نمانده است حتی درختان جنگلها را

نیز به تاراج بردند وبجایش برایمان درخت مصنوعی میکارند آنهم

به دست مردان خودمان در ازای خرید یک خانه ومقداری آشغال کهنه

در حراجیها ی سرگذر که خاک را توبره کرده تحویل میدهند.

ما در سرزمین خودمان انسانهای فرهیخه ای داریم که میتوانند دوباره

( وطن را بسازند ) ! .

ایکاش  مردمان را بخود فروشی وادار نساخته تا درازای هیچ همه

هستی خودرا در راه یک آرمان ناشناخته تحویل دهند .

هالوین بر شما مبارک باد !!!!!!!!

.......ثریا. اسپانیا. جمعه

چهارشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۸

بشر فرو میریزد

نوشتن بر یک صفحه ورها کردن اندیشه ها وسپردن آنها به دست باد

کار چندان دلپسندی نست ، هرچند خاطرات خوش ویا ساعات نا امیدی

ورنجها را بیدار ساخت ، اما کمی مرا تسکن داد ، خواندن بعضی از

نوشته هایم ویاد آوری دوران دردناک وکشمکش ورنج وتنهایی وستیز

با سرنوشت مانند یک رودخانه گلهای چسپیده به دیوار را میشوید وبا

خود میبرد .

یک ساختمان قدیمی ( پنجاه ساله) هفته گذشته در جزیره مایورک فرو

ریخت چندین نفر مرده وعده ای زخمی وبی خانمان شده اند وهستی ها

بباد رفت ومن به ساختمان بشریت فکر کردم به اندام وساختار او که تا

چه حد سست بنیاد وبی پایه وبی ستون است وتنها از روی عادت

بر جای خود ایستاده است حال بشریت هم کم کم فرو میریزد واز بین

میرود ، اسباب بازیهای قدیمی اورا خسته کرده است چندی به میان

پاهای خود واجزاء آن سر گرم  آنهم به صورت جلف وچندش آوری

وسپس این یکی هم اورا خسته میکند .

از ایمان خسته ، از دروغ خسته ، از ساختمان بیقواره وشهر ها خسته

ودر آخر از خودش نیز خسته خواهد شد ودیگر هیچ دروازه ای نیست

تا بازشده واورا به آغوش خود بپذیرد .

بشر قربانی خودش شده ، قریانی سگهای نگهبانی که تربیت کرده است

زندانهای مخوف ، جایگاه اعترافگیری ، وبیدادگاهای قانونی  همه دامن

اورا خواهد گرفت وما؟ ومن ؟ ....وتو ؟ واو ؟......

حاصل یک سر زمین اهانت دیده ویک ملت لگدمال شده زیر پای سم

غریزه های حیوانی مشتی آدمهای خود خواه که سینه هارا هدف قرار

داده اند ، دشمنی ، اسارت وننگ وبدبختی را چون زخمی عمیق بر

پیشانی این ملت گذاشته اند ، هنوز نمیدانیم که میدان نبرد ما از کدام

سو میگذرد ودر کجا باید آنرا دنبال کرد ؟ .

جنون چنگ همه  وهمه جارا فرا گرفته است ودرا ین سوی دنیا

نرینه های ساحل آ بی وسرزمین های لاتین پس از سالها اسارت

تازه بیاد آنچه که درلابلای پاهایشان پنهان است ، افتاده اند .

.......ثریا .اسپانیا .چهارشنبه

سه‌شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۸

وداع

آخرین فریا د، آخرین تحقیر از دهانی که ،

تنها یک مقلد بود

چشمانش بی گفتگو بی رمق

هر گوشه ای را جستجو میکرد

الماس آسمانم دلم به همراه ستارگان روشن آن

خاموش شد

در قلبم را بروه اوهم بستم

.............

گریزانم از شب ، شب تاریک شما

به تنهایی تیری در ترکش دار م

برای یک نبرد  ویک فردای نوین

بر شما مبارک باد آن جامه زرین

شمارا بخشیدم

دلمرا دردست گرفتم وبه میهمانی گلها رفتم

دلی که لبریز از درد بود

رفتم تا ننوشم جام زهر چرکین شمار ا

به صبح سلامی دیگر گفتم

به پهنای آسمان پرستاره خانه ام

به آفتاب مهربان ویاران پاک بین

که تنشان بی عیب وجانشان پاک است

نه ترسی دردلم هست  ، نه خوفی

دیگر به همراه کرکسان بال نمیگشایم

تنها یکبار ، فقط یکبار بگو که :

هر چه گفتی ، هرچه کردی ،

یک دروغ بود ، دروغ ، دروغ

..........ثریا .اسپانیا ،

فرناندو کامپوس

انسیم آسا از این صحرا گذشتیم

سبک رفتار وبی پروا ، گذشتیم

چو ناف آهوان صد پاره ی جان

بیفکندیم   واز هر جا ، گذشتیم

................. رشید یاسمی

امروز در این سر زمین جنازه مردی را تشییح میکنند که

مردانه وا ستوار جلوی ارتش وحکومت نظامی را گرفت

وتاج وتخت پادشاه اسپانیا را محکم نگاه داشت وتا آخرین

لحظه عمر نود ویکساله اش باو وخانواده سلطنتی وفادار

بود .

امروز ، از هر طبقه ، وهر حزب وهر قومی برای تشییح

جنازه از میروند وبه خانواده اش دلداری میدهند .

از پادشاه خوان کارلوس وهمسرش تا دختر او که شبانه از

واشنگتن خودش را باینجا رسانید ، رهبروپدر حزب کمونیست

رئیس صنف کارگری ، و فرماندهان ارتش وگارد سیویل ،

همه اورا تا خانه ابدیش مشایعت خواهند نمود .

خوزه فرناندو کمپوس ، رییس دفتر ودست راست شاه وحمایتگر

خانواده سلطنتی وکسی که به هنگام حمله گارد سیویل مستقیم

جلوی آنها ایستاد وسپس شیوه سلطنت را به رفرندام گذاشت

واز همه پرسی توانست تاج وتخت اسپانیا را حفظ کند .

برای من این همه اتحاد وهماهنگی ویگانگی برای حفظ یک

سرزمین قابل تصور نیست در این مواقع برای نشان دادن

اتحاد خود همه باهم یکی میشوند ودشمنی هارا کنار میگذارند

انها تنها برای سر زمینشان زنده اند ومیجگند وتا امروز انرا

حفظ کرده ودست مومنین کلیسا را نیز کوتاه در عین حال با

احترام وگذاشتن حرمت به دین خود ، حفظ اراضی وخاک

خود  رامقدم بر هر چیز میشمارند .بیخود نیست که همه میخوانند

زنده باد اسپانیا ، ویوا اسپانیا . وویوا ال ری _ زنده باد شاه -

ثریا .اسپانیا . سه شنبه