سه‌شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۸

وداع

آخرین فریا د، آخرین تحقیر از دهانی که ،

تنها یک مقلد بود

چشمانش بی گفتگو بی رمق

هر گوشه ای را جستجو میکرد

الماس آسمانم دلم به همراه ستارگان روشن آن

خاموش شد

در قلبم را بروه اوهم بستم

.............

گریزانم از شب ، شب تاریک شما

به تنهایی تیری در ترکش دار م

برای یک نبرد  ویک فردای نوین

بر شما مبارک باد آن جامه زرین

شمارا بخشیدم

دلمرا دردست گرفتم وبه میهمانی گلها رفتم

دلی که لبریز از درد بود

رفتم تا ننوشم جام زهر چرکین شمار ا

به صبح سلامی دیگر گفتم

به پهنای آسمان پرستاره خانه ام

به آفتاب مهربان ویاران پاک بین

که تنشان بی عیب وجانشان پاک است

نه ترسی دردلم هست  ، نه خوفی

دیگر به همراه کرکسان بال نمیگشایم

تنها یکبار ، فقط یکبار بگو که :

هر چه گفتی ، هرچه کردی ،

یک دروغ بود ، دروغ ، دروغ

..........ثریا .اسپانیا ،

هیچ نظری موجود نیست: