نوشتن بر یک صفحه ورها کردن اندیشه ها وسپردن آنها به دست باد
کار چندان دلپسندی نست ، هرچند خاطرات خوش ویا ساعات نا امیدی
ورنجها را بیدار ساخت ، اما کمی مرا تسکن داد ، خواندن بعضی از
نوشته هایم ویاد آوری دوران دردناک وکشمکش ورنج وتنهایی وستیز
با سرنوشت مانند یک رودخانه گلهای چسپیده به دیوار را میشوید وبا
خود میبرد .
یک ساختمان قدیمی ( پنجاه ساله) هفته گذشته در جزیره مایورک فرو
ریخت چندین نفر مرده وعده ای زخمی وبی خانمان شده اند وهستی ها
بباد رفت ومن به ساختمان بشریت فکر کردم به اندام وساختار او که تا
چه حد سست بنیاد وبی پایه وبی ستون است وتنها از روی عادت
بر جای خود ایستاده است حال بشریت هم کم کم فرو میریزد واز بین
میرود ، اسباب بازیهای قدیمی اورا خسته کرده است چندی به میان
پاهای خود واجزاء آن سر گرم آنهم به صورت جلف وچندش آوری
وسپس این یکی هم اورا خسته میکند .
از ایمان خسته ، از دروغ خسته ، از ساختمان بیقواره وشهر ها خسته
ودر آخر از خودش نیز خسته خواهد شد ودیگر هیچ دروازه ای نیست
تا بازشده واورا به آغوش خود بپذیرد .
بشر قربانی خودش شده ، قریانی سگهای نگهبانی که تربیت کرده است
زندانهای مخوف ، جایگاه اعترافگیری ، وبیدادگاهای قانونی همه دامن
اورا خواهد گرفت وما؟ ومن ؟ ....وتو ؟ واو ؟......
حاصل یک سر زمین اهانت دیده ویک ملت لگدمال شده زیر پای سم
غریزه های حیوانی مشتی آدمهای خود خواه که سینه هارا هدف قرار
داده اند ، دشمنی ، اسارت وننگ وبدبختی را چون زخمی عمیق بر
پیشانی این ملت گذاشته اند ، هنوز نمیدانیم که میدان نبرد ما از کدام
سو میگذرد ودر کجا باید آنرا دنبال کرد ؟ .
جنون چنگ همه وهمه جارا فرا گرفته است ودرا ین سوی دنیا
نرینه های ساحل آ بی وسرزمین های لاتین پس از سالها اسارت
تازه بیاد آنچه که درلابلای پاهایشان پنهان است ، افتاده اند .
.......ثریا .اسپانیا .چهارشنبه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر