شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۸

شام روزه داران

چند روزیست که بیاد توهستم ، نمیدانم اگر زنده میماندی عقیده ات

درباره این رویدادهای امروز چه بود ؟ وآیا حوصله داشتی دوباره

یک شب دروغین را به تصویر بکشی ؟ .

بیاد آن شام خوردنی افنتادم که در» چاتانوگا « به همراه دوستم و

عمو» میم  «در یک شب زمستانی با هم باصرار دوستم جمع شده بودیم

دوستم دختر یکی از اشراف بود وسخت دلباخته تو وچه بسا با همان

پشتوانه خانواده اشرافیش در دل آرزوهایی را میپروراند ، تو آن

روزها دراوج بودی ودر قصر جاوئیت با غروز تمام راه میرفتی

من هم تازه فرزند چهارم را به دنیا آورده بودم با  اینهمه شیفته تو

وغروز تو وآن قصر عاج تو بودم ، چند سالی میشد که از بند رهایی

یافته وتنها عشق تو هما ن ( پوپک ) تو بود.

خوشحالم که امروز نیستی تا ببینی چه برسرهمه آمد ومیاید ،

تو فریاد برداشتی وآن صبح را دروغ پنداشتی که به راستی

درست گفتی وحال ما مانده ایم وشب تار ومعلوم نیست که کهن

دیار ما چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد ، گرگها دندان تیز کرده

وبانتظار نشسته اند وجوانان مانند برگ گل سرخ بر روی زمین

میان خون خود بخواب ابدی فرو میروند ، همه را کتک میزنند

ومیگویند که این ( حق شماست که کتک بخورید ) آیا چیزی در

زیر این کلمات نهفته است ؟ آیا رازی خفته است .

گاه که از سر گله بر میخیزم

که نفسی تازه کنم

بر فراز سرم پرواز لاشخوران را

با گرزی در دست ، افق زیبای مرا

از من میگیرند

آنگاه به تدبیر مینشینم ، که چه چاره کنم ؟

این چنین شد نسل تو ، نسل من

آنهمه مردان کهن ، درپهنه » دیار کهن «

طعمه لاشخوران در شوره زار جهل شدند

فرصتی نیست مرا

همچنان که برای تو فرصتی نماند

تا ببیینی وبسرای وبگویی از تجربه هایت

من با تو از پله های شصت بالا رفتم

وقدم به قدم باتو بودم ونشستم به شمار

روزها وشبها.

روزی دیگر توان همرایت درمن نبود

امواج کف آلوده را تاب نیاوردم

تنها توانستم روحم را نثار تو کنم که :

در ساحل ابدیت خفته ای

..................برای نادر نادر پور

 

جمعه، تیر ۲۶، ۱۳۸۸

فریب بزرگ

بر گردیم به همان : ذکر مصیبت نویسی ها « معلوم نیست سر نخ اصلی در دست کدام امام زمان است ؟ امام غایب ؟ یا اما م ظهور کرده ویا امامی دیگر ظاهر خواهدشد ؟ ، تنها در این  میدان نبرد مردم بیگناه قربانی میشوند ودنیا بکام خوکان همچنان خواهد گردید ،

گوش اگر گوش تو ناله اگر ناله من

آنچه البته بجایی نرسد فریاد است .

اخبار ما خیلی جالب است وگویی همه کانلها یک فیلم با چند کپی دارندیک زن مراکشی در اثر ابتلا به گریپ فوت شده ، بار داربوده بچه اورا با سزارین به دنیا آورده اند بچه هم پس از چند روز فوت شده حال دولت مراکش از دولت اسپانیا بازخواست میکند که چرا این بچه دربیمارستان زیر دستگاه مرده ؟ و....غیره ....اما هیچکس نپرسید چرا آن دختر بیگناه سوخت وجسد سوخته اش درخیابان پیداشدوهیچکش نپرسید چه بر سر آنهایی میایاد که در زندانهای مخوف در زنجیر اسارت مانده برای نجات روحشان وآزادی که حق قانونی هر بشر است ،سقوط هواپیما با یکصد و شصت سرنشین در حاشیه قرار گرفت ، گفتند ودورشدند ، اما هفته هاست سر یک بچه یک ماهه بلوا ها بپاست .

گویا دولت فرانسه کوتاه آمد وقرارداد سفت وسختی بسته شد وتخت سلطنتی ریاست جمهوری ورهبری پایه اش محکمتر شد.

حال من بنشینم وبرای کوه دماوند گریه کنم ؟ مگر آن کوه بمن چی داد؟ غصه هایم را درون کیسه های پلاستیکی وچمدانهای ارزان قیمت بردوشم کشیدم وراهی دیار غربت شدم برای آنکه روحم آزاد باشد وهمچنان برای آ ن سرزمین محبوب گریستم وهنوز هم میگریم واین اشگ تا پایانی عمرم ادامه دارد .

تنها آخر ین سئوال را دارم :

آیا حضرت سیدالعالمین والمومنین مجتبی خامنه ای اینهمه پول را از سر وصدقه روضه خوانیهای حضرت ابوی در مجالس وسر قبور مردگان جمع کرده وبه دست دولت فخیمه سپردند ؟ وامروز درامن وامان است ؟ یا خدای نکرده چیزی را یا قسمتی از آن خاک را درتوبره کرده وبفروش رساندند ؟ ویا چاههای نفت را به تصاحب درآوردند ؟ وملتی را در فقر وبدبختی واعتیاد وفحشا نگاه داشتند وخود رویای ولایتعهدی را در سر میپرورانند که حتما به تخت خواهند نشست ، با این فریب بزرگی که ملت خورد.

............. و... به پاین آمد این دفتر وحکایت همچنان باقی است

 

پنجشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۸

ای دیو سپید پای دربند

ای دیو سپید پای دربند  /  ای گنبد گیتی ای دماوند

از سیم بسر یکی کله خود / ز آهن بیمان یکی کمر بند

تا وارهی از دم ستوران  / وین مردم نحس دیو مانند

با شیر سپهر بسته پیمان   / با اختر سعد کرده پیوند

تو مشت بزرگ روزگاری / از گردش قرنها پی افکند

بنواخت زخشم برفلک مشت / آن مشت درشت تویی دماوند

» ملک الشعرای بهار «

................

کمر بند این دیو سپیدراگشورند ، درونش را غارت کردند

وحال کم کم خود او به قعر زمین فرو میرود همانند ارک بزرگ

بم ، این دیوانگان از بند رها شده ،این گرسنگان سیری ناپذیر

این مردم نادان وبی ایمان به مهر وطن وچسپیده به قبای عمرواین

دزدان وغارتگران امروز سر نیزه را به سوی مادربزرگ سرزمینمان

کج کرده اند واگر کمی دیر بجنبیم نه از خاک خبری هست ونه از

آب ومیشویم همان خار وخاشاکی که آن میمون مارا به آن تشبیه کرد

درحال حاضر سر مردم با چیرهای احمقانه گرم شده وسوداگران و

دزدان همیشه درصحنه مشغول توبره کردن خاک سر زمین ایرانند

وما تنها ، پیام میفرستیم، راه میرویم ، سرود میخوانیم وآواز سرمیدهیم

وزمانی روی برمیگردانیم که آن ( گربه هه از روی نقشه جغرافیا )

محوشده وچشمان بچه ها تنها به دنبال جای خالی اوست .

..........

تا در میان اوباش ،تقسیم شده وزارت

کردند مملکت را سرمایه تجارت

طلاب گرسنه را خواندند از حماقت

در مسند شرافت در مرکزحماقت

.......... با امید پیرزوی وسر بلندی ایران سر زمین ما

..........................................................

ثریا / اسپانیا / پنجشنبه

 

چهارشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۸

تحلیف و......تسلیت

سرنوشت قهرمانا ن ا صلی د استان ( ندا، سهراب ، وسایرین ) ،

حوادٍ ث غم انگیز وخونین این روزها دارد به نوعی فروکش میکند

جناب رئیس جمهور اینبار نه با آن کاپوشن معروفه ! بلکه با

کت وشلوار ( خاکستری !!) بانتظار تحلیف ایستا ده اند ؟....

گویی انکار نه انگار که ایشان از  قوطی جادو ناگهان بیرون

جستند ودوباره برتارک سر زمین اهورایی ایران چسپیدند آنهم

چسپی چنان محکم که بر کندن آ ن احتیاج به جنگ جهانی سوم را

دارد .

گروه هشت ، گروه نه ، گروه دوازده ، رژه کشتیهای جنگی اسرائیل

وزیردریایها  همه برای ایز گم کردن مشتی مردم تیره بخت است که

از بحران وخستگی وشعور انسانی ویک محکومیت ابدی وتاریخی  به

جان آمده اند وفرد فرد آ نها میخواهند درشکستن این دیوار کهنه سهمی

داشته باشند .

محیط اجتماعی سر زمین ایران بقول نویسنده ومترجم ومورخ این زمان

( کاتوزیان) یک سرزمین کلنگی است وهیچگاه برای دراز مدت یک

فرد جامعه نمیتواند برای خود وفردایش برنامه ای طرح ریزی کند .

درنوشته ها چیز دیگری است ودرعمل نوعی دیگر شکل میگیرد

وواقع گرایی اجتماعی با نشان دادن خشونتها وتغییرات زیاد در زندگی

باید به همراه شخصیتهای برجسته ای باشد که سازندگان تاریخ ما

هستند ، حال کدام شخصیتی درتاریخ پیدا میشود که سرنوشت ساز ملتی

چون ملت ایران بوده است ؟ تنها میتوان از  رضا شاه نام برد که آنهم

به مددنوشته ها وتز ریق افکار انحرافی چیپیها در پرانتز

(دیکتاتوری ) !

قرار گرفته است ، درحالیکه او حتی نظیر همین ژنرال فرانکو ی

اسپانیا نیز قدرتی نداشت که گورهای دسته جمعی ایجاد کند ، او

صبورتر ومهربانتر از بقیه بود ، او مجبور بود برای ایجاد امنیت

با مشتی دزد وراهزن در بیفتد .

امروز پای به مرحله ای گذاشته ایم نه دوگانه ، بلکه چند گانه  وهیچ

تصویر جامعی نداریم که به پیروی از آن بتوانیم تغییراتی در جامعه

مدنی ، اجتماعی بوجود آوریم ، ما در بدترین نقطه جغرافیا یی زمین

قرا گرفته ایم ، مانند یک یاقوت درخشان که درمیان زباله ها افتاده

یا باید بدرخشیم ویا در زیر چکش مشتی دیوانه ومستبد خورد شویم

................

همه یکی شدند ! همه جا موج آواز

موج یگانگی بر خاست ، وجادوی سیاه باطل شد

مجسمه های گچی که در آب راکد مرداب وافیون

تصویر گنگ ومنحوس خودرا تماشا میکردند

زیر پای مردان وزنان جوان

خورد شدند

ومن چه سعادتمندانه باین پیروزی مینگریستم

.....................................................

ثریا /اسپانیا / چهارشنبه 15-7-2009

 

 

سه‌شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۸

هوای بدی است !

زمانی فرا میرسد که ، مرگ یک موهبت است

در یک زوایه رنگین ونمناک ، پیکر لرزانی که از مناره ی

سرنگون است ، به کوه پیروزی مینگرد

ومن ....حوصله ام مانند غباری از گوشه ای

به گوشه دیگر میخزد

وبا چه صبوری میپوسم

در پهنای دشت بیکسی وسرزمینی که به پهنای بهشت است

همه جا ابی است ، به غیرا زدنیای من

پرنده ها درجنگل یکی یکی راهی دیار نیستی میشوند

از دوستی پرسیدم :

هوای آنجا سنگین است ؟

آهسته جوابم را دادکه ، نه ، همه جا ساکت است

او نمیدانست که صنوبران جوان ، چگونه با تبر بیعدالتی

بر خاک میفتند

او داشت  به سجاده اش مینگریست ونگران بود که مبادا

چادر سپیدش لکه دارشود!!!!

هوای بدی است

من نگران ماری هستم که جلوی پنجره ام چنبر زده

و به آخرین جرعه جامم چه شاعرانه مینگرم .

........ ثریا /ا سپانیا

 

دوشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۸

خانه گمشده

اینجا زیباترین قسمت این سرزمین است  وهمه مردم اطراف کشورهای

غرب اروپا برای استفاده از آفتاب زیبا ودرخشان ، آسمان آبی و دریای

مواج مدیترانه وکوهنوردی در اطر اف این شهر وبرای تمدید قوای خود

از شهرهای دلگیر وآسمان خاکستر ی خود فرار میکنند وباینجا پناه

میاورند سر زمینی لبریز از تاریخ پر بار وبناهایی که قدمت آنها

به دوهزار بلکه چهار هزار سال میرسد وبا چه افتخاری از آنها

پاسداری میکنند ، سر زمینی که هجوم اعراب با هشتصد سال

حکومت ، نتوانست آنهارا از ایمان ووطن پرستی

خود دور سازد ، اینجا بهشت است ، هرشب میتوان چهره

ماه را د رآسمان آبی دید ، میتوان چراغهای رنگین دهکده ها را

دید ، میتوان کلیسا هارا درکنار مناره ها دید ، میتوان خندید ،

میتوان رقصید واواز خواند کاری که شغل هرروزه این مردم است

مذهب را با رقص وآواز آمیختند وچیزی بسیار مطبوعی از آن

ساختند ، ملتی که با فخر بخود واجدادش وتاریخش گویی یک

طاووس مست میخرامد ، اگر مهربان باشی ، مهربانند واگر تلخ

باشی از تو روی برمیگردانند ، شراب مینوشند ، میرقصند وهر

یکشنبه در نماز اعشا ربانی خود شرکت دارند وبا خضوع قلب

در نماز مینشینند ، زنهایشان برای بدست آوردن حقوقشان بسیار

جنگیدند ، امروز زنان حاکمند ، بیشتر کارها در دست زنان

است ، زنان در راس شهرداری ها ، معاونت ووزارت وسفیر

وحتی وزیر دفاع جای دارند ! زندگی دراینجا مانند یک رودخانه

آرام میگذرد ، صرف نظرا زشبهای تابستان ، مردم بشدت کار

میکنند ، اما خوشحالند ، خوشحال ، سر زنده ، واز همه امکانات

که دولت دراختیارشان میگذارد بخوبی بهره میبرند ، واما ، اما

اینجا سر زمین من نیست ، آسمان آنها متعلق بمن نیست ، حتی

گاهی گمان میکنم که ماه هم رویش بسوی دیگری است ، زمین

متعلق بمن نیست ، خانه من نیست ، وگفته ها وسخنان من برای

آنها مفهومی ندارد ، گاهی از سر دلسوزی مرا دلداری میدهند

این بهشت خداوند برای من آواره هیچ لذتی ندارد ، هیچ ، هیچ

من به دنبال خانه گم شده ام هستم ، خانه ایکه از دست دادم و

دیگر هیچگاه نخواهم توانست آنرا به دست بیاورم ، هیچگاه .

آه که امروز چه دلتنگم ، دلتنگ .