سه‌شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۸

هوای بدی است !

زمانی فرا میرسد که ، مرگ یک موهبت است

در یک زوایه رنگین ونمناک ، پیکر لرزانی که از مناره ی

سرنگون است ، به کوه پیروزی مینگرد

ومن ....حوصله ام مانند غباری از گوشه ای

به گوشه دیگر میخزد

وبا چه صبوری میپوسم

در پهنای دشت بیکسی وسرزمینی که به پهنای بهشت است

همه جا ابی است ، به غیرا زدنیای من

پرنده ها درجنگل یکی یکی راهی دیار نیستی میشوند

از دوستی پرسیدم :

هوای آنجا سنگین است ؟

آهسته جوابم را دادکه ، نه ، همه جا ساکت است

او نمیدانست که صنوبران جوان ، چگونه با تبر بیعدالتی

بر خاک میفتند

او داشت  به سجاده اش مینگریست ونگران بود که مبادا

چادر سپیدش لکه دارشود!!!!

هوای بدی است

من نگران ماری هستم که جلوی پنجره ام چنبر زده

و به آخرین جرعه جامم چه شاعرانه مینگرم .

........ ثریا /ا سپانیا

 

هیچ نظری موجود نیست: