دوشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۸

خانه گمشده

اینجا زیباترین قسمت این سرزمین است  وهمه مردم اطراف کشورهای

غرب اروپا برای استفاده از آفتاب زیبا ودرخشان ، آسمان آبی و دریای

مواج مدیترانه وکوهنوردی در اطر اف این شهر وبرای تمدید قوای خود

از شهرهای دلگیر وآسمان خاکستر ی خود فرار میکنند وباینجا پناه

میاورند سر زمینی لبریز از تاریخ پر بار وبناهایی که قدمت آنها

به دوهزار بلکه چهار هزار سال میرسد وبا چه افتخاری از آنها

پاسداری میکنند ، سر زمینی که هجوم اعراب با هشتصد سال

حکومت ، نتوانست آنهارا از ایمان ووطن پرستی

خود دور سازد ، اینجا بهشت است ، هرشب میتوان چهره

ماه را د رآسمان آبی دید ، میتوان چراغهای رنگین دهکده ها را

دید ، میتوان کلیسا هارا درکنار مناره ها دید ، میتوان خندید ،

میتوان رقصید واواز خواند کاری که شغل هرروزه این مردم است

مذهب را با رقص وآواز آمیختند وچیزی بسیار مطبوعی از آن

ساختند ، ملتی که با فخر بخود واجدادش وتاریخش گویی یک

طاووس مست میخرامد ، اگر مهربان باشی ، مهربانند واگر تلخ

باشی از تو روی برمیگردانند ، شراب مینوشند ، میرقصند وهر

یکشنبه در نماز اعشا ربانی خود شرکت دارند وبا خضوع قلب

در نماز مینشینند ، زنهایشان برای بدست آوردن حقوقشان بسیار

جنگیدند ، امروز زنان حاکمند ، بیشتر کارها در دست زنان

است ، زنان در راس شهرداری ها ، معاونت ووزارت وسفیر

وحتی وزیر دفاع جای دارند ! زندگی دراینجا مانند یک رودخانه

آرام میگذرد ، صرف نظرا زشبهای تابستان ، مردم بشدت کار

میکنند ، اما خوشحالند ، خوشحال ، سر زنده ، واز همه امکانات

که دولت دراختیارشان میگذارد بخوبی بهره میبرند ، واما ، اما

اینجا سر زمین من نیست ، آسمان آنها متعلق بمن نیست ، حتی

گاهی گمان میکنم که ماه هم رویش بسوی دیگری است ، زمین

متعلق بمن نیست ، خانه من نیست ، وگفته ها وسخنان من برای

آنها مفهومی ندارد ، گاهی از سر دلسوزی مرا دلداری میدهند

این بهشت خداوند برای من آواره هیچ لذتی ندارد ، هیچ ، هیچ

من به دنبال خانه گم شده ام هستم ، خانه ایکه از دست دادم و

دیگر هیچگاه نخواهم توانست آنرا به دست بیاورم ، هیچگاه .

آه که امروز چه دلتنگم ، دلتنگ .

هیچ نظری موجود نیست: