جمعه، تیر ۲۶، ۱۳۸۸

فریب بزرگ

بر گردیم به همان : ذکر مصیبت نویسی ها « معلوم نیست سر نخ اصلی در دست کدام امام زمان است ؟ امام غایب ؟ یا اما م ظهور کرده ویا امامی دیگر ظاهر خواهدشد ؟ ، تنها در این  میدان نبرد مردم بیگناه قربانی میشوند ودنیا بکام خوکان همچنان خواهد گردید ،

گوش اگر گوش تو ناله اگر ناله من

آنچه البته بجایی نرسد فریاد است .

اخبار ما خیلی جالب است وگویی همه کانلها یک فیلم با چند کپی دارندیک زن مراکشی در اثر ابتلا به گریپ فوت شده ، بار داربوده بچه اورا با سزارین به دنیا آورده اند بچه هم پس از چند روز فوت شده حال دولت مراکش از دولت اسپانیا بازخواست میکند که چرا این بچه دربیمارستان زیر دستگاه مرده ؟ و....غیره ....اما هیچکس نپرسید چرا آن دختر بیگناه سوخت وجسد سوخته اش درخیابان پیداشدوهیچکش نپرسید چه بر سر آنهایی میایاد که در زندانهای مخوف در زنجیر اسارت مانده برای نجات روحشان وآزادی که حق قانونی هر بشر است ،سقوط هواپیما با یکصد و شصت سرنشین در حاشیه قرار گرفت ، گفتند ودورشدند ، اما هفته هاست سر یک بچه یک ماهه بلوا ها بپاست .

گویا دولت فرانسه کوتاه آمد وقرارداد سفت وسختی بسته شد وتخت سلطنتی ریاست جمهوری ورهبری پایه اش محکمتر شد.

حال من بنشینم وبرای کوه دماوند گریه کنم ؟ مگر آن کوه بمن چی داد؟ غصه هایم را درون کیسه های پلاستیکی وچمدانهای ارزان قیمت بردوشم کشیدم وراهی دیار غربت شدم برای آنکه روحم آزاد باشد وهمچنان برای آ ن سرزمین محبوب گریستم وهنوز هم میگریم واین اشگ تا پایانی عمرم ادامه دارد .

تنها آخر ین سئوال را دارم :

آیا حضرت سیدالعالمین والمومنین مجتبی خامنه ای اینهمه پول را از سر وصدقه روضه خوانیهای حضرت ابوی در مجالس وسر قبور مردگان جمع کرده وبه دست دولت فخیمه سپردند ؟ وامروز درامن وامان است ؟ یا خدای نکرده چیزی را یا قسمتی از آن خاک را درتوبره کرده وبفروش رساندند ؟ ویا چاههای نفت را به تصاحب درآوردند ؟ وملتی را در فقر وبدبختی واعتیاد وفحشا نگاه داشتند وخود رویای ولایتعهدی را در سر میپرورانند که حتما به تخت خواهند نشست ، با این فریب بزرگی که ملت خورد.

............. و... به پاین آمد این دفتر وحکایت همچنان باقی است

 

پنجشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۸

ای دیو سپید پای دربند

ای دیو سپید پای دربند  /  ای گنبد گیتی ای دماوند

از سیم بسر یکی کله خود / ز آهن بیمان یکی کمر بند

تا وارهی از دم ستوران  / وین مردم نحس دیو مانند

با شیر سپهر بسته پیمان   / با اختر سعد کرده پیوند

تو مشت بزرگ روزگاری / از گردش قرنها پی افکند

بنواخت زخشم برفلک مشت / آن مشت درشت تویی دماوند

» ملک الشعرای بهار «

................

کمر بند این دیو سپیدراگشورند ، درونش را غارت کردند

وحال کم کم خود او به قعر زمین فرو میرود همانند ارک بزرگ

بم ، این دیوانگان از بند رها شده ،این گرسنگان سیری ناپذیر

این مردم نادان وبی ایمان به مهر وطن وچسپیده به قبای عمرواین

دزدان وغارتگران امروز سر نیزه را به سوی مادربزرگ سرزمینمان

کج کرده اند واگر کمی دیر بجنبیم نه از خاک خبری هست ونه از

آب ومیشویم همان خار وخاشاکی که آن میمون مارا به آن تشبیه کرد

درحال حاضر سر مردم با چیرهای احمقانه گرم شده وسوداگران و

دزدان همیشه درصحنه مشغول توبره کردن خاک سر زمین ایرانند

وما تنها ، پیام میفرستیم، راه میرویم ، سرود میخوانیم وآواز سرمیدهیم

وزمانی روی برمیگردانیم که آن ( گربه هه از روی نقشه جغرافیا )

محوشده وچشمان بچه ها تنها به دنبال جای خالی اوست .

..........

تا در میان اوباش ،تقسیم شده وزارت

کردند مملکت را سرمایه تجارت

طلاب گرسنه را خواندند از حماقت

در مسند شرافت در مرکزحماقت

.......... با امید پیرزوی وسر بلندی ایران سر زمین ما

..........................................................

ثریا / اسپانیا / پنجشنبه

 

چهارشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۸

تحلیف و......تسلیت

سرنوشت قهرمانا ن ا صلی د استان ( ندا، سهراب ، وسایرین ) ،

حوادٍ ث غم انگیز وخونین این روزها دارد به نوعی فروکش میکند

جناب رئیس جمهور اینبار نه با آن کاپوشن معروفه ! بلکه با

کت وشلوار ( خاکستری !!) بانتظار تحلیف ایستا ده اند ؟....

گویی انکار نه انگار که ایشان از  قوطی جادو ناگهان بیرون

جستند ودوباره برتارک سر زمین اهورایی ایران چسپیدند آنهم

چسپی چنان محکم که بر کندن آ ن احتیاج به جنگ جهانی سوم را

دارد .

گروه هشت ، گروه نه ، گروه دوازده ، رژه کشتیهای جنگی اسرائیل

وزیردریایها  همه برای ایز گم کردن مشتی مردم تیره بخت است که

از بحران وخستگی وشعور انسانی ویک محکومیت ابدی وتاریخی  به

جان آمده اند وفرد فرد آ نها میخواهند درشکستن این دیوار کهنه سهمی

داشته باشند .

محیط اجتماعی سر زمین ایران بقول نویسنده ومترجم ومورخ این زمان

( کاتوزیان) یک سرزمین کلنگی است وهیچگاه برای دراز مدت یک

فرد جامعه نمیتواند برای خود وفردایش برنامه ای طرح ریزی کند .

درنوشته ها چیز دیگری است ودرعمل نوعی دیگر شکل میگیرد

وواقع گرایی اجتماعی با نشان دادن خشونتها وتغییرات زیاد در زندگی

باید به همراه شخصیتهای برجسته ای باشد که سازندگان تاریخ ما

هستند ، حال کدام شخصیتی درتاریخ پیدا میشود که سرنوشت ساز ملتی

چون ملت ایران بوده است ؟ تنها میتوان از  رضا شاه نام برد که آنهم

به مددنوشته ها وتز ریق افکار انحرافی چیپیها در پرانتز

(دیکتاتوری ) !

قرار گرفته است ، درحالیکه او حتی نظیر همین ژنرال فرانکو ی

اسپانیا نیز قدرتی نداشت که گورهای دسته جمعی ایجاد کند ، او

صبورتر ومهربانتر از بقیه بود ، او مجبور بود برای ایجاد امنیت

با مشتی دزد وراهزن در بیفتد .

امروز پای به مرحله ای گذاشته ایم نه دوگانه ، بلکه چند گانه  وهیچ

تصویر جامعی نداریم که به پیروی از آن بتوانیم تغییراتی در جامعه

مدنی ، اجتماعی بوجود آوریم ، ما در بدترین نقطه جغرافیا یی زمین

قرا گرفته ایم ، مانند یک یاقوت درخشان که درمیان زباله ها افتاده

یا باید بدرخشیم ویا در زیر چکش مشتی دیوانه ومستبد خورد شویم

................

همه یکی شدند ! همه جا موج آواز

موج یگانگی بر خاست ، وجادوی سیاه باطل شد

مجسمه های گچی که در آب راکد مرداب وافیون

تصویر گنگ ومنحوس خودرا تماشا میکردند

زیر پای مردان وزنان جوان

خورد شدند

ومن چه سعادتمندانه باین پیروزی مینگریستم

.....................................................

ثریا /اسپانیا / چهارشنبه 15-7-2009

 

 

سه‌شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۸

هوای بدی است !

زمانی فرا میرسد که ، مرگ یک موهبت است

در یک زوایه رنگین ونمناک ، پیکر لرزانی که از مناره ی

سرنگون است ، به کوه پیروزی مینگرد

ومن ....حوصله ام مانند غباری از گوشه ای

به گوشه دیگر میخزد

وبا چه صبوری میپوسم

در پهنای دشت بیکسی وسرزمینی که به پهنای بهشت است

همه جا ابی است ، به غیرا زدنیای من

پرنده ها درجنگل یکی یکی راهی دیار نیستی میشوند

از دوستی پرسیدم :

هوای آنجا سنگین است ؟

آهسته جوابم را دادکه ، نه ، همه جا ساکت است

او نمیدانست که صنوبران جوان ، چگونه با تبر بیعدالتی

بر خاک میفتند

او داشت  به سجاده اش مینگریست ونگران بود که مبادا

چادر سپیدش لکه دارشود!!!!

هوای بدی است

من نگران ماری هستم که جلوی پنجره ام چنبر زده

و به آخرین جرعه جامم چه شاعرانه مینگرم .

........ ثریا /ا سپانیا

 

دوشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۸

خانه گمشده

اینجا زیباترین قسمت این سرزمین است  وهمه مردم اطراف کشورهای

غرب اروپا برای استفاده از آفتاب زیبا ودرخشان ، آسمان آبی و دریای

مواج مدیترانه وکوهنوردی در اطر اف این شهر وبرای تمدید قوای خود

از شهرهای دلگیر وآسمان خاکستر ی خود فرار میکنند وباینجا پناه

میاورند سر زمینی لبریز از تاریخ پر بار وبناهایی که قدمت آنها

به دوهزار بلکه چهار هزار سال میرسد وبا چه افتخاری از آنها

پاسداری میکنند ، سر زمینی که هجوم اعراب با هشتصد سال

حکومت ، نتوانست آنهارا از ایمان ووطن پرستی

خود دور سازد ، اینجا بهشت است ، هرشب میتوان چهره

ماه را د رآسمان آبی دید ، میتوان چراغهای رنگین دهکده ها را

دید ، میتوان کلیسا هارا درکنار مناره ها دید ، میتوان خندید ،

میتوان رقصید واواز خواند کاری که شغل هرروزه این مردم است

مذهب را با رقص وآواز آمیختند وچیزی بسیار مطبوعی از آن

ساختند ، ملتی که با فخر بخود واجدادش وتاریخش گویی یک

طاووس مست میخرامد ، اگر مهربان باشی ، مهربانند واگر تلخ

باشی از تو روی برمیگردانند ، شراب مینوشند ، میرقصند وهر

یکشنبه در نماز اعشا ربانی خود شرکت دارند وبا خضوع قلب

در نماز مینشینند ، زنهایشان برای بدست آوردن حقوقشان بسیار

جنگیدند ، امروز زنان حاکمند ، بیشتر کارها در دست زنان

است ، زنان در راس شهرداری ها ، معاونت ووزارت وسفیر

وحتی وزیر دفاع جای دارند ! زندگی دراینجا مانند یک رودخانه

آرام میگذرد ، صرف نظرا زشبهای تابستان ، مردم بشدت کار

میکنند ، اما خوشحالند ، خوشحال ، سر زنده ، واز همه امکانات

که دولت دراختیارشان میگذارد بخوبی بهره میبرند ، واما ، اما

اینجا سر زمین من نیست ، آسمان آنها متعلق بمن نیست ، حتی

گاهی گمان میکنم که ماه هم رویش بسوی دیگری است ، زمین

متعلق بمن نیست ، خانه من نیست ، وگفته ها وسخنان من برای

آنها مفهومی ندارد ، گاهی از سر دلسوزی مرا دلداری میدهند

این بهشت خداوند برای من آواره هیچ لذتی ندارد ، هیچ ، هیچ

من به دنبال خانه گم شده ام هستم ، خانه ایکه از دست دادم و

دیگر هیچگاه نخواهم توانست آنرا به دست بیاورم ، هیچگاه .

آه که امروز چه دلتنگم ، دلتنگ .

یکشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۸

معمای گوگوش بودن

چه نیروی مرموزی تا به امروز اورا سر پا نگاه داشته است ؟

همه مردان زندگیش ، از پدر تا همسرانش ، از محبوبیت واستعداد

او استفاده کردند واو را وسیله معاش قرار دادند ، امروز دوباره

برخاسته باقامتی رساتر وانرزی بیشتری ، و قوه مرموز دیگری

در پشت سرش ایستاده که اورا به گریه وا میدارد .

درگذشته در قلب بسیاری ار زنان ومردان آن زمان  کمی احساسات

توام با دلسوز ی بود برای دختربچه ای که میبایست در آن ساعت

شب دررختخوابش ودرکنار خانواده خود بخواب باشد، حال دریک

کاباره دورافتاده روی دستهای پدرش جابجا میشد ویا درپاچه شلوار

گشاد او پنهان گشته وسپس بیرون میپرید  ، کلاه مخملی روی سرش

میگذاشت وکوچه باغی میخواند :

من از عقرب نمی ترسم اما از موش میترسم ، رطیل لامروت از پس

دیوار میاید وها ها ها وچه چه میزد ، ومردم را به شورو شوق وا میداشت

آن نایت کلاب از برکت وجود او ، برکت فراوانی یافت .

از آن پس همه کاباره داران وپااندازان اقتصادی  برای بردن او روی

صحنه به رقابت برمیخاستند ، نه صدای رسایی داشت ، نه قامت

کشیده وبلندی  اما زیبا بود ، جذاب بود ، وصورت محجوب او که

با احساس تمام شعر و ترانه را کلام به کلام به قلب وروح شنونده

میرساند ، شاعران از برکت وجود او پای به جاده شهرت گذاشتند .

خیلی ها آمدند ، خواندند وسرو صدای وگردخاکی بر  پاکردند وحتی پا

به صحنه ای گذاشتن که او روزی در آنجا میرقصید و میخواند ، اما

همانند یک حباب روی آب تر کیدند واز یادها گریختند ، اما او ماند

وماندگار شد وتبدیل به تندیس جاندار ویک اسطوره وقسمتی از تاریخ

سرزمین ما شد .

امروز روی کدام شانه ها حمل میشود ؟ وچگونه سه نسل را باخود

میکشد ؟ او ، این پدیده زمان ما با چه دستی بالا وپا یین میشود ؟

امروز چه نقشی در سرنوشت خود ودیگران بازی میکند ؟چگونه

میشود که همه پارسی زبانان از  قندهار گرفته تا دوشنبه  از دور 

افتاه ترین دهکده های ایران تا قلب بزرگترین شهرهای دنیا صدای

اورا بعنوان یک آوای پرشور بشنوند و......هزان معما وسئوال

وباید نوشت که او یک معمای غیر قابل حل است ،

در روزگار گذشته یک شاعر _ خلقی _ در باره اش سرود :

» علیا مخدره خانم آتشین ، شاه ماهی گرداب گوالکویر

قانقاریا ی رحم دار د ، پس عالیجناب خدایار ....... وغیره »

( اشعار بیژن خلیلی ، شب شعر انستیوتو گوته )

امروز همان شاعر خلق با کمر خمیده میشنیند وبه پای شاه ماهی

گریه میکند.

امروز هم در مقابل گروهی بی مایه ایستاده  باز هم استوار  ومحکم

بازهم ( شهبانو وار ) با همان چشمان غمگین آن لبان نمکین وآن

صورتی که هیچگاه از بچگی خارج نمیشود وگویی با گذشت زمان

میانه ای ندارد ...... باقی بمان گوگوش

همچنان رودخانه ای افسرده آز سرما ی زمستان

بر شده تا دل افلاک ، فریاد برمیدارد

( من همان ایرانم )

ابرها ، ابرهای سیاه آسمان

از چه روز نمیبارید ؟

این صدای ناله که ازغرش رعد قوی تر است

ابرهای سیاه را پراکنده میکند

وروزی اوست که :

آستین هارا بالا میزند  ودر افق تیره سر زمین ما

هزاران فانوس روشن خواهد ساخت

پرنده ما ، درجنگل گم نخواهد شد

چشمان او هیچگاه دریک بهت نانجیبی

فرو نرفتند پرنده زخم خورده ما

با کوله باری از غصه ها

اما برایمان آواز ی میخواند ، به رنگ آبی ، نارنجی

به رنگ لیموهای شیراز  و به رنگ گل ارغوان

.....................................................

ثریا . اسپانیا .