جمعه، تیر ۰۵، ۱۳۸۸

همان پیدای نا پیدا

بدون هیچ اشارتی ،به یکی » آری « غریو شوریده

باحالی دگرگون ، با شوری جدید ، غرش کنان گفت :

» نه «

باور ها گریختند ، دلتنگیهااز حد گذشت

و.. به یک شعله جنون تبدیل شد

آیا مخاطبی هست ؟

آیا کسی خواهد پرسید ، چرا ؟ وفریا ونیاز از چیست ؟

همان مفهوم نا پیدا وگریزان که نامش آزادی است

سر زمین ( سرخ ها ) گفت :

آری

او به واژه ها اعتنائی ندارد و......

ناله مرگ را درقبیله آدمخواران ، نمیشناسد

او نمیتواند بفهمد چگونه روزی تیر از چله کمان

خارج خواهد شد

او تنها میخواهد چراغش روغن داشته باشد

وبا نامردان در آستانه فصل زایش یک نوید تازه

با غول دیکتاتور شریک است

سه‌شنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۸

ندایی برای نداها وفریادها

رشته زندگیش فرو افتاد، ورشته بی انتهای سرخ خون ،

در طول هیکل زیبایش ، از گرهی بزرگ گذشت

از صف طویل مردان وزنان ودختران وپسران ازجان گذشته

او عبور کرد ، گام برداشت ، اما

دستهایش آویزان وسرش پائین افتاده داشت جانش را

از آزار  » تدین وطهارت » رها میساخت

مگر خود نخواست که به سراب آزادی برسد ؟

آسمان سنگین وغبار آلود

سوگوارانه پشت به خورشید وماه کرده بود

خط سنگین ولرزانی بر افق نمایان بود

جانوران گرسنه  ران اورا به دندان گرفتند

وبه همراه خون پاک او بلعیدند

او چنان قویی زیبا ، مغروز ، در زلال چشمان بیگناهش

که رو به تاریکی میرفت

همچنان به آسمان مینگریست

..........................

برای ندای جوان وبیگناه که زیر پای اسبان

وحشی لگد مال شد ، روانش شاد

 

دوشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۸

الرهربن ؛ ابن ، ابن صاحبالقران ، وملیجک

پرودگارا! روی کاغذ یک کلمه دیدم که نامش بوسه بود ،

فریاد کشیدم ، بوسه ، بوسه ، آیا کسی از شما ها خوشحال

نیست ؟

کسی درگوشم گفت  : من آنرا میخرم !!!!

چه ؟ آنرا میخری؟ نه ، این اولین بوسه ای است که روی

کاغذ سبز نقش بسته است با رنگ زعفرانی ونامش آزادی است

کسی درجوابم گفت : آزادی ؟ کدام آزادی ؟ منکه نمیدانم آزادی

چیست  وچگونه  دست میاید ؟

گفتم تنها با اراده شخصی وخواست خودت ، آن اراده ای را که

خواست حاکمیت است وبتو میدهند ، نامش آزاد نیست ، اراده کن

وبخواه وبه دنبالش برو

باچی ؟ تنها با ارده شخص خودت نه آنکه دستاویز دیگران شوی

در کوچه هیکل آشنایی را دیدم ، سلام گفتم داشت لنگ میزد !

پرسیدم آیا چیزی شده ؟

گفت نه ! تنها یک تیر به پایم خورد به دنبال همان بوسه بودم که

نامش آزادی است

ملیجک به پیشگاه رهبری وصاحب القران رفت وگفت :

اجازه بدهید دست شمارا ببوسم برای هزارمین بار میبوسم آن یک دست

را که هنوز رمق دارد وبوی مردانه ! میدهد شما گواه من هستید ؟!

من مظلوم وبیگناه مورد اتهام قرار گرفته ام ، من میدانم که شرف

آدمی به از هر چیزی است ، اما من متاسفانه آنرا گم کرده ام ،

حال باید به کجا بروم  وچگونه آنرا بیابم ؟

صبح آرامی بود ، هنوز مغازه ها باز نشده بودند درکوچه پس کوچه ها

صداهایی بگوش میرسید ، اما در باغ خصوصی صاحبالقران کسی

نبود ، باغبان داشت با بیلچه اش خاکها را زیر ورو میکرد ودر همان

حال بفکر این بود که فردا دوباره کجا یک گورستان دسته جمعی دیگر

پیدا خواهد شد و.... ملیجک داشت چای داغ خودرا درنعلبکی فوت

میکرد وآنرا هورت میکشید.

 

یکشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۸

با با ، بیا ، ایران شده ......

آهای توده ایهای پیر وفرتوت واز کار افتاده ، شما ای فدائیان خلقی ،

آهای مجاهدین پشت درهای بسته ، ای تجزیه طلبان فرصت طلب ،

شمارا سوگند میدهم که جنبش این جوانان را که تنها برای احقاق

حق خود بلند شده اند دچار مشگل نکنید وآـنهارا به کشتن ندهید

این شور ش نیست ، این انقلاب نیست ، این یک رستاخیز بزرگ است

که جوانان میخواهند ثابت کنند  فریب نمیخورند ، مانند پدرانشان

مادرانشان ،آنها تنها حق ضایع شده خودرا میخواهند ، واگر خبرنگار

خارجی مینویسد که : این شورش ! بدون کمک خارجی !! اوج

نمیگیرد وبه سرانجام نمیرسد ، شاید راست بگویند اما تنها هدفشان این

است که مارا نیر مانند عراق ، افغانستان، پاکستان، وسایر کشورهای

بدبخت توسری خورده از زیر قبای اطلسی خود دربیاورند ،ویا نهایت

آنکه یک یا چند جمهوری کوچکتر بسازند وسر زمین بزرگ وپهناور

ایران را به چنیدن قسمت کنند وجنگهای داخلی راه بیاندازند وخود

زرادخانه هارا بکار انداخته وشکم ها را بزرگتر کنند ، جوانان که

اکثریت آنها با زنها ست میخواهند بگویند که : آرآء ما چه شد؟

کجا رفت وآیا دیکتاوری مخملی بقول خودشان مانند سایر کشور

ورهیری مانند جناب هوگو چاوز میخواهد برای ابد بر سرآنها

رهبری کند ؟ ، آنها این را نمیخواهند وشما آنتش بیاران معرکه

از آب گل آلود به دنبال ماهی نروید که تنها ممکن است سوسمارخورها

شمارا ببلعند .

آخرین کلام

 

شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۸

رستاخیز جوان

هنگامیکه رستاخیز _من نامش را رستاخیز _ گذاشته ام ! سربلند کرد

جناب رهبری در برابر مردم ظاهر شدواز خشم وانتقامجویی نیروی

خود بر علیه مردمی که بر ضد ظلم ودیکتاتوری برخاسته اند ، سخن

گفت ، طبیعی است برای دزدان وغارتگرانی که خون مردم را نیز در

کاسه سر میکشند فرصتی است که باین جنون غارت ادامه دهند .

امروز هر نوع اعتراض ومقاومت وسر سختی با اسلحه قدرت ایشان

واطرافیانشان روبروست وهنوز باور ندارند که مردانی شریف وزنانی

با همت وجود دارند که بانان خالی میسازند واز رفتن به شبچره های

این نوکیسه ها خودداری میکنند ، هنوز باور ندارند که ملت ایران از

نژاد شاخهای های قدیمی آریایی است وبا نژاد سامی وعرب تفاوت دارد

زبان ایرانی ، زبان آریایی است وهیچگاه عربها نتوانستند مردم ایران

را به خود شبیه سازند هرچند که روزی ارتش عرب به همه جا تاخت

ومذهب وزبانش را به بسیاری از کشورها از قبیل سوریه ومصر و

لبنان داد وهمه در فرهنگ اعراب جذب شده  وتحلیل رفتند وزبان

عرب زبان عادی و رسمی آنها شد واز نظر نژادی نیز با اعراب

آمیختند  ، اما ...اما نژاد ایرانی روی پای خود ایستاد وهیچ قدرتی

قاد ر نبود ه ونیست که این نژادرا تغییر دهد اگر چه مذهبی را با

زور سر نیزه وزیر قدرت چند ین نفر خود فروخته بر ایران تحمیل

کردواین مذهب تازه مقداری فعالیتهارا ایجاد کرد ، اما هنر وفرهنگ

عربی زیر تاثیر ایران قرار گرفت  ، تجمل وشکوه زندگیها ودربارهای

ایران در زندگی فرزندان چادر نشین و صحرا گرد اثر گذاشت وآنها

نیز به پیروی از این شکوه وجلال خودرا  بدان گونه ساحختند که

امروز میبینیم وباید بر این باور باشیم که ایرانی همیشه ایرانی است

از نزاد پاک وخالص سرچشمه خورشید آریایی جان گرفته است

وگمان نکنم که حتی امروز به زور قدرت بمب واسلحله ایران

گردن به قید بردگی اعراب بدهد وعرب زاده شود اگر چه عده ای

باین امر افتخار میکنند ودر آخور پر سخاوت ایران سر گذاشته .

برای دیگران سینه میزنند ودستمال ابریشمی آنهارا بر گردن وشانه

خود حمل میکنند ، نه ، آنها ایرانی نیستند واز ما نیستند ونخواهند بود

 

پنجشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۸

قلب جوانان

واهمه !؟ ....چه کسی درجنگل انبوه با پاهای بی صدا شمارا

دنبال میکند؟ چه کسی سگهای خودرا به میان شما میاندازد ؟

چه کسی میخواهد دوباره سرنوشتها را به راه خطرناکی بکشاند ؟

ای جوانان عزیز ، شما قلب ملت ایران هستید ، یعنی تنها چیزیکه

باقیمانده است ، آنها آن مردان خدا ! جوانی ومردانگی پدران شما

ونشاط وخنده وشادی مادران شمار را گرفتند وبجایش گریه وخون دل

نشاندند ، سلامت همه درهم شکست ، نهال زندگی ها از بیخ وبن کنده

وآداب ورسوم وسنن دیرینه مملکت را درهم ریختند ، بنیان سعا دتها را

ویران کردند وصدها سال همه را به عقب بردند وبرشانه های کودکان

آن سرزمین وجوانانی که میبایست در مدرسه درس زندگی را بیاموزند

.پیرمردان وپیرزنان که میبایستی در تابش نور آفتاب ه بی دغددغه

استراحت کنند ، باری سنگین نهادند  ، بار شدیدی که نامش را هیچکس

نمیداند این بار کمر همه را شکست وخرد کرده است بار فقر ، بار

فحشا وبار قاچاق وبار دزدی ودروغگویی وریا.

امروز شما بپا خاستید ومیتوانید که گذشته هارا از نو ترمیم سازید

میتوانید آن سر زمین را از وجود جانورهای موذی پاک کرده وایران

را از نو بسازید ، ما سالخوردگان میدانیم که قلبهای پرطپش شمارا داریم

ومیل داریم که بشما وقلبهایتان اطمینان کنیم ،

تا وقتیکه شما هستید ، هیچ قدرتی در دنیا نمیتواند آن سرزمین را از هم

بپاشد، رسانه ها هروز به دستور اربابانشان خبری دیگر میدهند ، آن

مردانیکه در اطاقهای دربسته نشسته اند ، تنها به منافع خودشان

می اندیشند ، نه به قلبهای صاف ومهربان شما.

و...... من دراین سر زمین دورافناده بر گور مرد وزن دیگری گل میگذارم  وشمع روشن میکنم بیاد کسانیکه در راه آرمانشان ووطنشان  جان دادند میدانم که صیادان بزرگ  به دنبال صید میگردند