دیگر خبری از برگذاشت وجشن های هزاره فردوسی نیست وکم کم
نام حکیم ابوالقاسم فردوسی مانند حکیم عمر خیام وخواجه حافظ
شیرازی در ذهن ایرانیان ونسلهای آینده گم میشود ، او که در زمان
حکومت غزنویان یعنی حدود یکهزار سال واندی پیش زندگی میکرد
در زادگاهش در دهی بنام ( باژ ) از دهات طوس روزگار را میگذراند
واز سود املاکش در آن ده زندگیش بخوشی و بی نیازی میگذشت .
به هنگام حمله اعراب به ایران واز هم پاشیدن سلسه شاهنشاهی
ساسانیان کتاب ها وابنیه های پیش از اسلام از بین رفتند ودر طی دو
قرن حکومت اعراب بیم آن میرفت که تاریخ قدیم ایران بکلی فراموش
شود واثری از زبان وفرهنگ باستانی ایرانیان باقی نماند .
بسیاری از ایرانیان وطن پرست داستانها وافسانه ها ی مربوط به آنچه
را که گذشته بود برای فرزندانشان بازگو میکردند وآنها هم به نوبه خود
آن قصه ها و سرگذشت ها را برای آیندگان نگاه میداشتند وباین ترتیب
قسمت بزرگی از تاریخ ایران سینه به سینه نقل شد وموبدان زرتشی هم
تا جایی که توانستند نوشته ها وکتب ایران باستان را دوراز نظر دشمنان
ایران پنهان داشتند ودر حفظ آن کوشیدند.
فردوسی جوانی وطن پرست بود ومیخواست در حفظ تاریخ کشور
ایران با دیگر میهن پرستان شریک باشد به همین علت با بیشتر آنها
آشنا سد ونوشته های آنان را خواند وچون شاعری را بخوبی میدانست
همه آن سرگذشت هارا بصورت شعر در آورد وبزرگترین حماسه
ملی را بودجود آورد وبزرگترین خدمت را به تاریخ وادبیات ایران
انجام داد.
حدود سی سال برای سرودن این کتاب رنج برد ووقت صرف کرد
ونام آنرا که سرگذشت شاهان وقهرمانان ودلاوران ایران زمین بود
» شاهنامه « گذارد .
جهان کرده ام از سخن چون بهشت . ازین بیشتر تخم سخن کس نکشت
بناهای آباد گردد خراب زباران واز تابش آفتاب
بر افکندم از نظم کاخی بلند .که از باد وباران نبیند گزند
بسی رنج بردم در این سال سی . عجم زنده کردم بدین پارسی
نمیرم از این پس که من زنده ام . که تخم سخن را پراکنده ام
هر آنکس که دارد دهش رای ودین . پس از مرگ برمن زند آفرین
او تنها دلش میخواست که تاریخ ایران حفظ گردد وزنده بماند
در اواخر عمرش دیگر ثروتش به پایان رسید وناچار شد که کتاب
پر بهای خودر ا به سلطان وقت محمود غزنوی هدیه کند وچه بسا
جایزه ای بگیرد !! پس شاهنامه را در هفت جلد بخط خوش نوشت
واز طوس به غزنین پایتخت محمود رف وبه توسط (احمد حسین )
وزیر محمود غزنوی شاهنامه را به او هدیه کرد.
سلطان محمود چیزی از این کتاب نمیفهمید پس با اطرافیانش مشورت
کرد آنها هم که مانند مردمان امروزی منافع خودرا در خطر میدیدند
بعلاوه با ویر سلطان محمود هم چندان میانه ای نداشتند گفتند که :
پنجاه هزار درم برای این کتاب کافی است ! چرا که این مرد (فردوسی)
اعتقاد محکمی به دین اسلام ندارد وتنها در کتابش از شاهان قدیم و
مذهب زرتشت نا م برده وآنهارا ستوده است !
فردوسی از این جایزه ناچیز بسیار غمگین شد وپنجاه هزار درم را
بین مردم فقیر تقسیم کرد وسپس کتابش را برداشت وراهی مازندران
شد وآنرا به سپهبد شهریار ( طبرستان) تقدیم داشت .
داستان فردوسی وزندگانی او طولانی است همین قدر یاد آور میشوم
که سلطان محمود بعد ها از کرده خود پشیمان شد وشصت هزار دینار
طلا برای فردوسی فرستاد اما..... اما دیگر خیلی دیر بود وزمانیکه
بارهای طلا بر پشت اشتران وارد خانه حکیم فردوسی میشدند از درب
دیگری جنازه اورا بیرون میبردند. مانند همیشه ! وباین ترتیب فردوسی
در زمان حیاتش هیچ بهر ه ای از این همه خدمت و حس وطن پرستی
خود نبرد متاسفانه امروز هم مانند دیروز او به گوشه فراموشی خزیده
ودیگر نامی از او نه درمیان کتب مدارس دیده میشود ونه یاد واره ای .