پنجشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۸

جاسوسه

چشمانش لبریز از اشک وبغض گلویش را میفشرد

آب دهانش را فرو برد وسپس سرش را بالا گرفت وگفت :

خانم عزیز : شما به هیچوجه اجازه ندارید بمن توهین کنید

من اجازه نمیدهم زنی که از سر زمین دیگری به کشور من

آمده وآب ونان این کشور را مینوشد ومیخورد ومسکنی را که من

میبایست اشغال میکردم او نشسته حال بمن درس نجابت میدهد

ومرا در زمره زنان ودخترانی میاورد که هر ساعت وهر دقیقه

به آغوش دیگری میافتند ؟ نه خانم عزیر ! من بهیچوجه اجازه

نمیدهم که شما دهان بزرگتان را باز کنید ومرا که صاحبخانه میباشم

به گناه ناکرده متهم نمایید .

پیرزن چند لحظه ای سکوت کرد وخیره خیره به دختر جوان چشم

دوخت  ، باورش نمیشد که این دختر چشم وگوش بسته ومظلوم

بتواند چنین سخنانی را بر لب بیاورد . پیرزن چند سالی بود که

به ایران آمده ودر یک پرورشگاه دولتی پرستار بود اصل ونسبش

نامعلوم وزبان هم نمیدانست ، تنها چند کلمه ، آنهم بطرز غیر قابل

فهم ، درحد سلام وتعارف خشک وخالی ، به ظاهر از جنگ

فرار کرده وبه ایران پناهنده شده بود اما کمتر کسی میتوانست آنرا

باور کند چند بچه کوچک وبزرگ هم با خودش همراه آورده بود

ویکی هم درراه بود ، هیچکس نمیدانست او از کجا آمده وزادگاه

واقعی او کجاست ؟ هرچه را که خودش گفته بود مورد قبول واقع شده

وامروز دارای شناسنامه ایرانی بود ومیتوانست فرزندانش را نیز به

مدارس دولتی بگذارد خودش در همان پرورشگاه زندگی میکرد .

کم کم آوازه اش بالا گرفت وچند شاگرد دور خودش جمع کرد تا

به آنها درس زبان بدهد ، خانه اش محل رفت وآمد جوانان شده

وهمه را بنوعی سرگرم میکرد جوانان لری که تنها آرزویشان

این بود که به خارج سفر کنند و یا با( خارجیها) رفت وآمد

نمایند ، روزی نخست وزیر وقت به ملاقات شاه رفت وگفت :

من باین زن مظنونم ، از کجا معلوم که یک جاسوسه نباشد

شاه حرف اورا نشنیده گرفت ورفت تا از پرورشگاه بازدید

کند .

ادامه دارد

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۸

کتاب وکتابخانه

در خانه عروس جوانم کتابهای زیادی بچشم میخورد که همه به زبان روسی است وسی دی های موسیقی کلا سیک که آنها هم از شاهکارهای آهنگسازان بزرگ روس ا ست ، من خیلی کم به آنها چشم میدوختم چرا که برای من تنها موسیقی از سر زمین جرمن ( آلمان ) برخاسته وادبیاتی که با آنها آشنا شدم بیشتر  از نویسندگان فرانسوی ، انگلیسی وآخر از همه ادبیات رمانیکی آمریکایی .بود

حال بادیدن این شاهکارهای نویسندگان بزرگ از جمله آیوان سرگیئی تورگینیف / الکساندر سر کوئیچ پوشکین / میکائل یورویچ لرمانتف /دیمتری سرگئی مرژکوسکی حسابی گیج شد م .

من کم وبیش با آثار ونمایشنامه ها واشعار ونوشته های آنها آشنا بودم وامروز آرزو میکردم ایکاش میتوانسم همه آنها را بخوانم !....

متاسفانه زبان روسی بلد نیستم حتی کتاب قصه های نوه هایم نیز به زبان روسی است وروزی نوه ام از من خواست که قصه ای برایش بخوانم باو گفتم من این زبان را نمیدانم پرسید با مادرم با چه زبانی حرف میزنی گفتم همین زبانی که باتو حرف میزنم !

ایوان تورگینف  زمانی گفته بود که : ما همه از زیر شنل گوگول  بیرون آمده ایم  وبا این سخنان زیرکانه وشیطانی  یکدستی ویکنواختی وسنت پرستی تعصب آمیز ادبیات روس را دریک جمله خلاصه کرده بود .

تورگینیف داستانهای بلندی نوشته که بیشتر در زمینه مسائل اجتماعی است مانند :

یادداشتهای یک شکارچی  که ضربه محکمی به سیستم برداری روسها بود ورمان آشیانه نجیب زادگان  ورود رین. / پدران وپسران یا پدران وفرزندان  که این اثر آخری  عده ای از پیروان متعصب اورا گریزان ساخت  بخاطر تصویر بیرحمانه ای که از ( پازارف ) جوان نهیلیست بوجود آورده بود.

تورگنیف  سالهای  آخر عمرش را درخارج از روسیه گذراند.

.............

نیکلای گوگول  - اولین موفقیت خود را مدیون داستانهایی بود که در اطراف عشق درمیان قزاقهای روس دورمیزد  مانند :

عصرها درمزرعه / تاراس بولبا / وبزرگترین آنها همان شنل است

شاهکار دیگر گوگول  ارواح مردگان است که مکتب رئالیسم روسی را بنیان گذارد

در یکی از بحرانهای روحی مذهبی  واخلاقی خود قسمت دوم اراواح مردگان را ازبین برد / نمایشنامه بازرس که هجوی است از خصوصیات اخلاقی ماموران دولت در روستاهها.

................

الکساندر پوشکین  بزرگترین شاعر روس که خاندان او به قدیمیترین خانواده های روس میرسد ویکی از نیاکانش ( هانیبال ) سردار سیاهپوست پیتراول بود .

بهترین آثار او نمایش نامه بوریس گودونف / یوگی آنگین / روسلان ولودمیلا واشعار زندانی قفقاز / فواره باغچه سرای  وکولیها میباشد

پوشکین بیشتر آثار خودرا تحت تاثیر ( لرد بایرن) شاعر انگلیسی سروده است  ویک نماتیشنامه سبک عامیانه بنام بی بی پیک .

پوشکین در یک دوئل کشته شد .

اینها خلاصه ای از زندگانی مردانی است که روزی پیشرو مکتب ادبیات عالم بودند .

برا ی من جای بسی خوشحالی  است که عروس خیلی جوان من این آثار گرانبهارا درخانه اش جمع کرده وبه آنها عشق میورزد .

یکشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۸

میروم و.... میگذرم .....

بی رمق ، بی نفس وبی هدف ، بردوش میکشم

هراسم را ، از وحشت مردن درمیان مشتی ملافه

سپید درمیان مشتی بیگانه

کسی چه میداند ، این هراس از چیست

درب زندان باز است اما صلیبی راکه حمل میکنم

بسیار سنگین است سنگین و...سنگین

تصویرم نقاشی شده درچهار چوب قاب

مرا مینگرد به هرکجا که میروم بمن خیره میشود

چشمانم زندانی قاب وخود رها شده از بند

میروم ...

چشم انداز زیبای درختان کاج  درختی که

هم برگور مینشیند وهم درکاخ روشنییها

.....

دیگر مزه مزه کردن حماسه ها برایم بی معنا ست

کلمات گم شدندوعشق ها نابود درسینه سرد

خاکستر

و...فردا که باد خاکستر مرا با خود بسوی

شما میاورد تصویر مرا نیز با خود خواهد آ ورد

آنرا نگاه دارید ویکبار دیگر آنرا به دیوار خانه تان

آویزان کنید

وبگذارید طعم عشق را بچشم

چقدر دوست داشتن خوب است

وچقدر بودن با دیگری خوب است

و...دوست داشتن گریه های تو بر

خاکستر سرد من.

چهارشنبه ششم مارس 2009

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۸

دل آرام

خورشید بر دیوار  پنجره ها لغزید وسا یه ها کم کم گم شدند

در بیرون هیاهو بود ، پرنده ها آوار میخواندند ، چلچه ها بها ررا

نوید میدادند درختان سر درگوش یکدیگر  زمزمه عشق سر داده بودند

همه جا سرود آهگین وپر طنینی پخش شده بود.

درون این چهاردیواری همه چیز خا موش وبی احساس بودوبنظرم آمد

حلقه گردی برگردنم پیچید ، کمی لرزیدم ، دیوار روبرو از نور

میدرخشید

تخته ای زیر پایم صدا کرد احساس کردم رنگم پریده وبه سپیدی

گرائیده است  صدایی میشنیدم چیک چیک چاک چاک گویا کسی

چیزی میخواند.

درنظرم یک کره کوچک نمودارشد به رنگ آبی این زمین بود که

داشتم آنرا ترک میکردم یک منگوله کنار گوشم به صدا درآمد

صدای کوبیدن چیزی را شنیدم صدای پای حیوانی عظیم الجثه

که پای میکوبید پای می کوبید ، جلوی چشمانم تارعنکبوتی پدیدار

شد که روی تارهای باریک آن قطره های آبی بچشم میخورد

گویا گریسته بودم .

برگهای جوان سبز گرد پنجره در گوشه ایوان جمع شده بودند

سایه به راه افتاد ونزدیکتر شد و.... ناگهان زیر پایم خالی شد

آه ... جزیره های شناور روی زمین چشمان پرندگان بمن خیره

مانده وشب پره ای زیر سبزه ها با پاهای خود به گرد ساقه چسپیده

بود روی کوهای دوردست هنوز برف باقیمانده زمستان دیده میشد

اطرافم را پرندگان  گرفته ومیخواندند از آن بالا خانه مان را دیدم

سفید پاک وبراق پرده های پشت پنجره تکان میخوردند کسی از پشت

آنها مرا مینگریست دیوارهای اطراف خانه هنوز شکاف داشتند چیزی

از دهانم بیرون ریخت  گلویم بهم چسپید یک پرستو روی شاخه درخت

بی برگی نشست و ... ناگهان هجوم وزوز زنبوران درگوشم پیچید

من زیر این آفتاب  در میان سایه ها میلرزیدم  میلرزیدم  وتاب میخوردم

همه دنیا زیر پاهایم بود همه رفتند ، من تنها ماندم .

هنوز صبح زود است  همکلاسیهایم  بمدرسه میروند  ومن در ژرفای

درد ناکی میان زمین وآسمان معلق بودم .

اندوهم را در چشمانم جمع کردم که بصورت یک قطره بزرگ اشک و

.....به روی زمین ومردم بی شرم آن افتاد .

.........................................................

تقدیم به زنان ودخترانی که بر بالای دار رفتند ویا خواهند رفت

........................................................

 

یکشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۸

آوای لیلی

ترا زچه نیمه راه برگشتن ؟

ترا که خم شده زیر تزویر یاران

و...زپا افتادگان !

ترا چگونه باید دید ، در زیر ظلمت

زیر ابر ها ودرکنار سیاهی شب

ترا که با یک یک بر گ درختان پیوند بستی

وگفتی :

" ریشه ام درخاک است  "

کدام ریشه ؟ کدام خاک ؟

با کدام دست میخواهی دوباره در باغچه خانه ات

گل بکاری ؟

........

فریب " دیو سپید پای در بند " را مخور

که فردا زیر یک مرداب غرق میشود

قصه " سهراب " را فراموش کن

که شرنگی  آنرا با یک جام ارغوانی سر کشید

حکایت " ضحاک " دروغ بود

زال ورودابه تنها یک شب در بستر عشق

شراب وصل را نوشیدند

تهمیه خودرا فروخت

کتاب بیژن ومنیژه را سوختند

بیژن به چاه برگشت

ومنیژیه با دیگری به بستر رفت

وتیر آرش ؟ .......

آخرین تیری بود که به یک دیوار سنگی

اصابت کرد

........

آه  !چه افسانه  هاخواندیم از شب سیاه خفته

درچشمان لیلی

چگونه عشق مجنون را تاج سرکردیم

وچگونه دربند عشق های خیالی

نشستیم ودل به افسانه

قیس ورامین سپردیم

ناگه ار گور لیلی ناله  ای برخاست

که ای شب زدگان ، ای مجنون صفتان

ایکاش در بزم شما هم خنده جامی بود

کاش در شب تاریک شما یک آسمان پرستاره

ویک آینه صافی از نقش دلهای نورسته

میدرخشید

ای کاش میشد از کاسه نبات زعفرانی گل عشق را چید

وایکاش...... لیلی اینچنین به خاک دل نمی سپرد

............

به مادر دل آرا ولیلی های زمانه

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۸

خلیج همیشه پارس

خلیج همیشه پارس _ دریای فارس

سبز دریایی که بهنگام روز فیروه گون است

وبه هنگام شب از ان |آتش بر جهد

...................................

هزاران سال پیش  بزرگترین شهریا ر، ناخدای رامهرمز درکتاب خود

زیر نام  » شگفتیهای هند »  نوشت :

از شگفتی یهای دریای (پارس) چیزی است که مردم به شب هنگام ببیند

درآن هنگام که موجها بر هم خورند وبر یکدیگر شکسته شوند از آنها آتش

بر میجهد وآنکه درکشتی سوار است میپندارد که بر دریایی از آتش

روان است .

این دریا بسبب عمق کمی که دارد ووجود پستی وبلندی های زیر دریا

از دیگر دریاها پرجوش وخروش تر است وبه اقیانوس هند میپیوندد

وسرتاسر مرزهای جنوب غرب وجنوبی وجنوب شرقی کشور مارا

در بر میگیرداین دریا بنام خلیج ( فارس ) نامیده میشود ونام دریای

پارس از روزگار هخامنشیان بر روی این خلیج گذارده شده است

در کتیبه ای که از داریوش بزرگ شاهنشاه هخامنشی در تنگه سوئز

که درآن زمان زیر قلمرو پادشاهی او بود  نام خلیج پارس را یافته اند

ودرکتابهای قدیم درمتن جغرافیایی نوشته شده است که نام این دریا :

(پرسیکوس سینوس ) یا (سینوس پرسیکوس ) یعنی خلیج فارس

است . به هنگام شب خلیج فارس زیبایی خاصی دارد، تلاتم دریا

.برخورد امواج که از آنها نور میجهد در روشنایی مهتابی رنگ

ماهیان پرنده که شامگاهان به جست وخیزبر میخیزند هزاران هزار

از |آنها به حرکت وبازی وپرش در میایند واز بدنشان پرنو سپید

رنگی ساطح میشود وپهنه این درای ی نیلگون را مانند آسمان پر

ستارهای میاراید که درگوشه وکنارش آتش افروزی کرده باشند .

خلیج فارس وسعت زیادی دارد ودر تقسیم بندیهای دریاها در ردیف

کم عمق ترین دریاهای دیگر قرار گرفته است.

توده های مرجانی  که مانند شهر گمشده ای در اعماق آبهای خلیج

فارس به فراوانی .بیشتر به موازات ساحل یافت میشوند  از عمق

آب میکاهند.

حال امروز این مرجانها با کمک عربهای ی نوکیسه در بازارهای

اطراف خلیج بفروش میرود ونمیمئ از دریاخشک شده برا ی

مردمان خوش گذران تبدیل به جزیره شده است .

حال اکر ما انقدر بیحال وسست وبی تفاوت هستیم ومیگذاریم که چند

عرب سوسمارخور وچند نومسلمان از نوع کشورهای حاشیه چین

.مغول خلیج مارا مانند خورشیدمان از ما بدزدند ؟ پس بنا براین

.......باید بمیریم

یا آقا یان حاکم بر سرزمین ایران میدانند ونمیخواهند بدانند ! ویا

خلیج راهم ماندد سایر چیزهای دیگر بفروش میرسانند .

وسرانجام نام ایران وایرانی از صفحه روزگار محو خواهد شد

وچیزی درحدود مصر ولیبی وسوریه وپاکستان وبنگلادش خواهیم

ماند ومغرور به خاک اجدایمان .

........30-4-2009

اسپانیا