روزها وشبها در این فکرم که چه کسی مسبب همه بدبختیهای بشراست؟
ونمیدانم چه کسی خوشبخت است وخود را واقعا خوش شانس میداند
وچه کسی بدبخت ، تنها فکر میکنم زمانی انسان یک خوشبختی نسبی
یافت ، ناگهان شروع به دیدن جنبه های وحشتناک زندگیش میکند وچشم
خود را به روی چیزهای خوب میبندد.
حال از تو میپرسم که درکجا وچه کاری باید انجام بدهم وما کجا ایستاده
وچه راهی را باید طی کنیم ؟.
من از دیدن رنجهای تو رنج میبرم واز اینکه در دنیا اینهمه مردم گرسنه
بیچاره ، بیماروبدبخت وشرور وفاسد وجود دارند احسا س بدی بمن
میدهد ، از تو میخواهم چشمانت را خوب باز کنی وخوشبختی های
نسبی را که بما عطا شده ببینی وگرنه از دست هیچکس کاری ساخته
نیست.
سلامتی من روز به روز رو به تحلیل میرود زمانی فرا میرسد که
آرزوی مرگ را دارم واز اینکه تا این اندازه ضعیف شدم تعجب میکنم
نیمدانم ، شاید بالا رفتن سنم باشد ویا مشگلات دیگری است .
گاهی شدیدا خودم را سرزنش میکنم اما گاهی با دید دیگری به محتوی
شخصیت خودم مینگرم ومیبینم که آنچه را که میاندیشم پاک وواقعی
است وآنچه کوشش کرده ام چندان بی ثمر نبوده است ، بنا براین
دست از سرزنش کردن خودم برمیدارم .
هر روز که آفتاب درخشانیکه بر این سرزمین میتابد وهوای پاک وتازه
را میتوانم به درون ریه های علیلم بفرستم سرشار از خوشی میشوم
یک نگاه به باغچه لبریز از گلهای رنگارنگی که با دست خودم کاشته
وهر صبح بمن میخندند ، بمن نیرو میبخشد ویاد آوری میکند که :
زندگی چندان هم زشت نیست وگاهی زیباتر از آنچه فکر میکنم هست
وباید آنرا زیبا تر کرد
زمانیکه به کنار دریا میروم وامواج کف آلود دریا را میبنم که فرزندان
نامشروع خودرا چگونه به ساحل میفرستند احساس میکنم که بین من
وطبیعت یک پیوند ناگسستنی است وزمانیکه شناگران با شادی وخوشی
بسوی آب میروند آرامش من از دستم میرود وبخانه برمیگردم ومشغول
نوشتن میشوم و از اینکه هنوز میتوانم بنویسم شکر گزارم .
نمیدانم این اشعار زیبارا کجا دیده ام واز چه کسی است آنهارا میان
یادداشتهای پراکنده ام پیدا کردم :
آنکس که عمیقتر از همه اندیشیده است ،آنچه را که زنده تراز همه
است دوست میدارد.آنکس که به دنیا نگریسته است تکامل اخلاقهارا میفهمد.
سرانجام انسان عاقل بسوی زیباییها متمایل میشود .
حال تو سعی کن جنبه های منفی را دور بریزی وبه زیباییها بنگری
به عکسهای زیبایی که میگیری وروزی نمودار ذوق وهنر بی حد
تو خواهند بود وچه بسا تو هم روزی توانستی آنهارا به نمایش بگذاری
همانطوریکه من بانتظار چاپ نوشته هایم نشسته ام !!
آرزو بر هیچکس عیب نیست حتی برای زنی پا به سن گذاشته مانند
من .
امروز تننها من میتوانم از نور وهوا وآب بهره ببرم دیگر اثری از
سرزمین اجداد وآبادیم نیست حتی مالک قبر از دست رفته هایم
نیز نیستم وسر انجام حتی یک متر زمین دراختیار ندارم با این
همه خود را ارباب میدانم ! تا نظر تو چه باشد
میبوسمت