یکشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۷

و... چنین گفت زرتشت

آنچه که به بشر اهدا شد ه که اورا خدا گونه میسازد ، وخدا بودن را به او یاد آوری میکند ، شناخت سرنوشت است . چنین گفت زرتشت

ما هزاران بار از سرنوشت خو وملت خود شکوه وشکایت داریم ، اما این سرنوشت ما نبود ونیست ، سرنوشت یک کشور بیگانه ومهاجم است و متعلق به خدایی بیگانه که ما اورا به درستی نمی شناسیم .

سرنوشتی که مانند یک تیر زهر آگین از تاریکی ها بیرون آمد وسینه ومغز هارا آماج خود قرارداد وخدایانی را به ما عرضه داشت که نه نام ونه نصب آنها را به درستی میشناختیم به همین علت سرنوشت خودرا گم کردیم وخودمان نیز گم شدیم وندانستیم که خود خدای خویش وسرنوشت ساز خویشیم .

عده ای سالها کوشش کردند که سرنوشتها را تغییر دهند هر کوشش آنها بی فایده بود وسرنوشت جلوتر از آنها رفت وجای گرفت .

به عقیده من سرنوشت انسان با او به دنیا میاید مانند رنگ پوست وچهره  همان گونه که نمیتوان رنگ پوست را تغییر داد سرنوشت را هم نمیتوان عوض کرد چون قابل تغییر نیست .

ما خاک زر خیز وپر برکتی داشتیم  ومیتوانستیم  همه بر روی آن زمین و آن خاک به شادی وخوشحالی وسلامت روح وعقل ، زندگی کنیم ، اما از چهار سوی دنیا  بما هجوم آوردند ومار ا به زیر یوغ خود وبردگی بردند بدون آنکه خودمان آنرا احساس کنیم .

زمانی در زیر یک پندار نیک میزیستیم وسعی داشتیم که کردار وگفتارمان با آن اندیشه هم آهنگ باشد اما ، کم کم همه چیز را فراموش کردیم وحتی برای یکبار هم نخواستیم به خود وفرهنگ خود محترمانه نگاه کنیم وسرنوشت خود را مورد بررسی قرار دهیم .

امروز به سوگواری وشیون نشسته ایم وسرنوشت تلخی را که بر وطن وملت ما نازل شده است به راحتی پذیرفته ایم.

سه‌شنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۷

خواب دوشین

 

پسر عزیزم ، بازهم برای تو مینویسم برای تو وبه خاطر تو که بیمار هستی وبرای خودم چون تنهای تنها شده ام ، دراین گوشه نمناک که روبرویم هر روز کوه کوچک فرو میرود وبا انفجارهای پی درپی درون آنرا خالی میکنند تا کوههایی بزرگتری وطبقه طبقه بجایش بسازند من نیازز یادی برای درددل کردن دارم  با آنکه میدانم چندان روبراه نیستی ومدتهاست که از وضع نا بسامان تو بیخبرم  ومیدانم که به استراحت وکمک احتیاج داری با اینهمه باز برایت مینویسم .

در حال حاضر نمیدانم اطاق وآپارتمان تو چگونه است  من هنوز همان خانه قدیمی ترا در ذهنم دارم اماگاهی هم فکر میکنم ما چندان چیزی را از دست ندادیم وهنوز سقفی بر بالای سرمان وکاسه  ای که در آن سوپ گرممان را بخوریم وفنجانی که در آن چای داغ خودرا بنوشیم

گمان نکنم  که سرزمینمان چندان احتیاجی بمن وتو داشته باشد ، از نظر مردم آنجا ما بیگانه ایم ما دررفاه وآفتاب داغ زندگی میکنیم وهیچگاه در جدال آنها باسرنوشت شریک نبوده ایم همانطوریکه آنها با ماشریک نبودند ونیستند ونخواهند بود .

امروز احساس کردم تنها وسیله ایکه بتوانم بین خودم وتو پل بزنم وراحت سخن بگویم همین ( صفحه) کوچک است که تو با ظرافت فطری وسلیقه عالی خود آنرا آرایش میدهی  .در گذشته من میتوانستم با هر آدمی از هرنوع سلیه ای وهر ملیتی بجوشم وکنار بیایم حتی هنگامیکه پدرت میهمانان خارجی  وبخصوص هندیان  رابخانه میاوردومن سخنان آنان را میشنیدم یک تصویر خیالپرور وشاعرانه وهیجان انگیز دردهنم به وجود میامد ، اما امروز حتی با همشهریانم نیز این همزیستی سخت وگاهی دردناک میشود چرا که ما دردرونمان یک دنیای کامل ، سلامت وبا نظم وترتیب حمل میکنیم وبه همین دلیل هم از روی نقشه دنیای خودمان سخن میگوییم درحالیکه دیگران با یکنوع آنارشیزم درونی وفکری خو گرفته اند وباری به هرجهت زندگی خودرا پیش میبرند ، درعین حال ما تجربه هایی داریم که دیگران کمتر آنرا به چشم دیده اند .

در دوران ما یک عالم پاک وروحانی که از نیاکان ما به ارث رسییده

رشد کرده است خوشبختانه ما قصه دیو و فرسته را نشنیده وندیده خواندیم من چیزهای زیادی نوشته ام حتی اگر آنهارا بسوزانم وبه دست چاپ ندهم باز خوشحالم  که تکه ای از وجودم را درمیان آنها به ودیعه گذاشته ام .

گاهی اوقات آروز دارم با تو در باره چیزهایی که امروز در نظرم عوض شده اند حرف بزنم مانند مادرم وپدرم که مانند دوشعله درخشآن  بدون آنکه متوجه وجودشان باشیم در میان ما زیستند سپس خاموش شدند ، انسانهایی که برای دنیا ودرمان آن رنج بسیار کشیدند اما خم نشدند ، خریده نشدند واز فروش خود به هر قیمتی سر باز زدند تا انسانیت وغرور خود را حفظ کرده باشند ومن میل ندارم که این موهبت را که از آن دوموجود بمن به ارث رسیده به سادگی از دست بدهم ، نمیدانم تا چند سال دیگر دنیا چگونه خواهد شد خوشبختانه من دیگر نیستم تا شاهد نابودی بیشتر آن باشم اما آیا هر چیز اصیلی به جای خود میماند ؟ .و آیا حقیقتی در دنیا باقی خواهد ماند  ؟ وانسانها خواهند فهمید  که فرقشان با حیوانات چیست ؟

آیا ارزش های معنوی را درک خواهند کرد ؟ نمیدانم ، تصورش برایم امکان پذیر نیست .

گاهی با نمی باران که درپائیز به روی زمین غبار گرفته مینشیند به گذشته می اندیشم وبوی آن زمانها را احساس میکنم وزمانی به قله بلند کوههای دماوند وتوچال که برف آنها را زیر خود پنهان ساخته واز گزند روزگار در امان داشته میانیدشم ، چه ابهتی داشتند آن کوهای بلند

ومن .... امروز به این تپه بی مقدار دل خوش کرده ام وآنرا کوه مینامم واز اینکه هرروز آنرا خالی میکنند رنج میبرم وبا خود میگویم :

دیگر کجا میتوان مقدار کمی اکسیژن به همراه مهربانی برای نفس کشیدن پیداکرد ؟ .

..........................

ثریا /  6/1/2009

 

جمعه، دی ۱۳، ۱۳۸۷

مارسل

هرسال روز اول سال نو ما دراینجا این شانس را داریم که بطور مستقیم برنامه ارکستر سنفونیک وین ( اتریش) را که به رهبری مارسل اجرا میشود ببینم ، امسال مارسل کمی فربه تر وموهای سپیدش سپیدتر شده اما آن چشمان غمگین ودرخشانش هنوز به چهره او یک ابهت دیگری میداد ، از دوران جوانی او من دلباخته اش بودم همیشه آرزو داشتم که ایکاش میتوانستم اورا ازنزدیک ببینم .

دیروز آنچنان به صفحه تلویزیون چسپیده بودم که مبادا لحظه ی را از دست بدهم ،  برنامه به (اشترواس ها ) اختصاص داشت ومارسل هنگامیکه خواست والس معروف دانوب آبی را شروع کند ناگهان با دستش بسوی ارکستر دستور توقف داد ورویش را بسوی جمعیت حاضر در سالن کرد و گفت:

امیدوارم که سال دوهزار ونو برای همه خوب وخوش باشد وبرای خاورمیانه نیز صلح وارامش را به ارمغان بیاورد

وارکستر به کارش ادامه داد ودر همان حال میشنویم که در فلان شهر مذاکرات صلح شروع شده واقای فلان وبهمان اجلاسیه پراهمیتی رابه  صلح خاور میانه اختصاص داده وبه خاطرپراهمیت بودن کریسمس یک شب آتش بس اعلام نموده اند وبخوبی میدانند که این صلح ناپایدار   به جنگ پایداری خاتمه میبابد .

کلمات انجیل بزرگ بر زبان آقایان دولتمران جاری میشود وهمه خواهان صلح میباشند .

درحال حاضر چشمان دنیا به روی دوکشور دوخته شده  یکی اعراب ( فلسطینی ) ودیگر ی اسرائیل  بدون اشاره ای به مصیبتهایی که برسر مشتی مردم بیچاره اهم از زن وبچه ونوجوان میاید .

همیشه در تمام ادوار تاریخ بشر جنگ وخونریزی وجود د اشتنه ست وهمیشنه هم ادامه خواهد داشت در بعضی از کشورها خونیین ترین وتلخ ترین وبیرحم ترین وترسناک ترین نبردها ادامه دارد اما پرده سکوت روی آنها را پوشانده است .

گمان نکنم  بجز عده معدودی  به ادامه جنگها علاقه داشته باشند تنها عده ای متعصب بیمار ، جانیان بالفطره وسازندگان سلاحها باین جنگها

عشق میورزند .آیا بشر همیشه لایق جنگ است .ر 

چهارشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۷

هله ، هشدار

مطلبی ترجمه شده ار روزنامه لوس آنجلس تایمز خواندم که نوشته بود :

هالیود یکپارچه در دست یهودیان است !

اینکه مطلب تازه ای نبوده ونیست این موضوع را سالها پیش خانم بتی دیویس هنر پیشه مشهور هم اظهار داشتند که :

هولیود یکپارچه در د ست یهودیان وهمجنس بازان است تصو نکنیدکه چیز تازه ای را میخوانید ویا میشنوید ، همه رزونامه ها ، مجلات

سازمانهای تولید لباس ومد ، کارخانه های لوازم آرایش ، کانالهای تلویزیونی ورادیو ها ، همه در اختیار آنهاست .

جنگ جهانی دوم  دوچیز را برای دنیا به ارمغان آورد یکی اینکه سرزمین اسرائیل را از ( نیست ) به ( هست ) آورد ودوم روسیه شوری را بر اروپا مسلط ساخت تاجا ییکه در برلن خانه کردند، مهم هم برایشان نبود که چندین میلیون کشته دادند ، برایشان یک پیروزی بود ومیتوانستند عده دیگری را جایگزین کنند !.

امروز سرزمینی که هیچگاه آفتاب در آن غروب نمیکرد یکی یکی از مستعمراتش را از دست داد ه وتبدیل شد ه به یک بازار مشترک جهان سومی وپاریس عروس شهرهای دنیا ومرکز مد وزیبایی وهنر ،

یکپارچه در آتش سوخت وجایش یک .... خانه بین ا لمللی را گرفت

در حال حاضر این دو قدرت درحرکتند حال اگر چین هم با اقتصادش وارد معرکه شود که میشوند سه قدرت .

اما .... درحال حاضر دنیا در میان بازوان قوم بنی اسراییل است

چه بسا فردا کوروش را هم از آرمگاهش درایران زمین بیرون بکشند

واز او یک خدای دیگری بسازند ماکه نتوانستیم اینکاررا بکنیم .

عده ای بدبخت ومحروم وسیه روز بانتظار یک معجزه آسمانی نشسته

بانتظار یک ناجی که هیچگاه ظهور نخواهد کرد ( مگر به موقع ) !!

واین ناجی هیچگاه هم آنها را نجات نخواهد دادبلکه مانند اشتران بارکش بار ظلم دیگران راهم بر شانه هایشان میگذارد، هیچ عدالتی در دنیا بموقع اجرا نمیشود وهیچ منجی هم نخواهد آمد

مگر عیسی مسیح یک یهودی نبود ؟

پس از گفتگوها  وراه دراز / رسیدیم آنجا که بودیم باز

ثریا/ اسپانیا

یکشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۷

کوچه های بیکسی

این صفحه کوچک وناقابل ، نه سیاسی است ، نه مذهبی ، ونه ورزشی !

تنها برای تسکین دردهای درونی بیادگار ماندن خطی زدلتنگیها ست ، گاهی

هم لگدی پرانده میشود که خوب به هیچ کجای کسی نمیخورد ، کسانی گه گاهی

سری باین صفحه میزنند که مهربانی ودوستیهای بی پیرایشان را ارج میگذارم

وکسانی هم با نقاب ناشناس مانند دزدان شبانه باین صفحه کوچک میتازند که باید جای پای کثیف وآلوده شان را پاک کنم ، زمانی فرا میرسد که دیگر خسته میشوم وآنرا رها میکنم.

دراین سرای بیکسی این صفحه تنها مونس ، همدم وهمراز من است گاهی از اوقات هم چیزهایی مینویسم که در جایی دیگر پنهان از چشم عسس است .

متاسفانه زبان وادبیات ما چه درغربت وچه درداخل به سراشیب بدی افتاده

است نمیتوان هم چندان خرده گرفت زمان ، زمانی است که دنیا بسرعت د ارد

بسوی پیشرفتی میرود که یک عقب گرد بزرگ به دنبال دارد بنا براین کمتر کسی دیگر گوش به ناله ها میدهد ویا حوصله خواندن را د ارد ، رسانه هایی از قبیل تلویزیون وکامپیوتر دیگر وقتی برای کسی باقی نگذاشته تا به پیشنیان بیاندیشد

ویا از زندگی آنها پندی بگیرد همه د رحال دو هستند درحال فرار درحال پنهان شدن درحال درجا زدن درحال دورخود چرخید ن واگر بعنوان مثال شعری یا مطلبی از گذشتگان نوشته شود میگویند :

فلانی در زمان خودش قفل شده است !

مگر شاهبانوی شعر وادبیات ما سیمین بهبهانی ، در زمان خودش قفل شد ؟ نه ! اونشان داد که میتواند با به پای این نورسیده ها بتازد واز آنها جلوهم بزند .

درغربت هیچگاه نباید بانتظار یک شاهکار نشست چرا که هرچه درنوشته ها ویا اشعار میاید درزمان ومکانی شکل میگیرد که با آن زندگی کرده ویا میکنیم

خیلی کمتر کسی توانست مانند مولای رومی درغربت یک مثنوی معنوی خلق

کند .

غربت ومهاجرت های خود خواسته ویا ناخواسته  آنچنان دردآورند که دیگر رمقی برای کسی باقی نیمگذارند وهیچگاه نمیشود در غربت ( چیزی ) ویا

( کسی ) شد با چند استثناویا چند شاخه گل بهار نمیشود.

در هیچ دوره ای از تاریخ ایران اینهمه اهل فکر وذوق خارج نشدند ومهاجرت

نکردند ونباید این امر را چندان ناچیز وکوچک شمرد.

مولوی غریب آمد وغریب هم رفت وتا پس از مرگش کسی اورا نشناخت او

پدید آورنده آن همه اشعار پر شور ومثنوی معنوی  یکی از آارگان روزخویش بود .

بزرگ علوی در جایی گفته بود :

کسیکه لانه ای در وطن ندارد آوارهای بیش نیست ولو اینکه در غربت در یک بهشت زندگی کند  >

به گلشن کاش میشنیدند  از قفس ، کاش

هم آوازان ما ، فریاد مارا

یک هموطن میلیارد ما که دریکی از پایتخت های بزرگ اروپا در یک هتل گرانقیمت ومجلل ومعروف زندگی میکند ، درجایی گفته بود اگر صد سال

دیگر هم در این هتل زندگی کنم تازه از بهره پولی که آورده ام زندگیم را

میگردانم اما......

واما ایکاش بجای این همه خدمه خوشگل ومامانی وگارسن های مودب د ست به

سینه ایستاده ، صبح یکی درب اطاق مرا باز میکرد وبا زبان فارسی شیرین

بمن میگفت :

پدر سوخته مادر فلان ......تو در اینجا چکار میکنی ؟

علت این فرارها چه بود؟ جمال زاده در ژنو ساکن وهمانجا به رحمت خدا رفت

بزرگ علوی آنقدر دربرلین بانتظار نشست  تا جان به جان آفرین تسلیم کرد

نوشین در روسیه غریب ماند ، صادق هدایت در پار یس مرد وآخرین آنها بهمن

محصص که در آمریکا جان سپرد وامروز همه به ذکر مصیبت پرداخته اند

ای بند به پای قفل بر دل ، هشدار

وی دوخته چشم ، پای در گل ، هشدار

عزم سفر مغرب ورو به مشرق

ای رهرو پشت به منزل ، هشدار

همه به کوچه پناهندگی گریختیم حال اگر صاحب هزارن هنر هم باشیم

باز در دیار دیگری هیچ هستیم وبقول زنده یاد نادر نادر پور :

ایا ، ای نسیم سحر گپاهی

تو ، کوچه هارا جرئت ده، که از سیاهی بن بست

بگذرند .

بلی بادی وزید ولانه مارا بباد د اد ، بر خیز تا دوباره بسازیم لانه ای

چه کسی بر میخیزد ، تو ؟ او؟ یا من تنها !

.........

ثریا /اسپانیا

 

شنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۷

کریسمس

Merry Christmas and Happy New year

روز کریسمس وسال نو برای همه مبارک باد ، با آرزوی صلح وصفا وآرامش برای دنیا .