آنچه که به بشر اهدا شد ه که اورا خدا گونه میسازد ، وخدا بودن را به او یاد آوری میکند ، شناخت سرنوشت است . چنین گفت زرتشت
ما هزاران بار از سرنوشت خو وملت خود شکوه وشکایت داریم ، اما این سرنوشت ما نبود ونیست ، سرنوشت یک کشور بیگانه ومهاجم است و متعلق به خدایی بیگانه که ما اورا به درستی نمی شناسیم .
سرنوشتی که مانند یک تیر زهر آگین از تاریکی ها بیرون آمد وسینه ومغز هارا آماج خود قرارداد وخدایانی را به ما عرضه داشت که نه نام ونه نصب آنها را به درستی میشناختیم به همین علت سرنوشت خودرا گم کردیم وخودمان نیز گم شدیم وندانستیم که خود خدای خویش وسرنوشت ساز خویشیم .
عده ای سالها کوشش کردند که سرنوشتها را تغییر دهند هر کوشش آنها بی فایده بود وسرنوشت جلوتر از آنها رفت وجای گرفت .
به عقیده من سرنوشت انسان با او به دنیا میاید مانند رنگ پوست وچهره همان گونه که نمیتوان رنگ پوست را تغییر داد سرنوشت را هم نمیتوان عوض کرد چون قابل تغییر نیست .
ما خاک زر خیز وپر برکتی داشتیم ومیتوانستیم همه بر روی آن زمین و آن خاک به شادی وخوشحالی وسلامت روح وعقل ، زندگی کنیم ، اما از چهار سوی دنیا بما هجوم آوردند ومار ا به زیر یوغ خود وبردگی بردند بدون آنکه خودمان آنرا احساس کنیم .
زمانی در زیر یک پندار نیک میزیستیم وسعی داشتیم که کردار وگفتارمان با آن اندیشه هم آهنگ باشد اما ، کم کم همه چیز را فراموش کردیم وحتی برای یکبار هم نخواستیم به خود وفرهنگ خود محترمانه نگاه کنیم وسرنوشت خود را مورد بررسی قرار دهیم .
امروز به سوگواری وشیون نشسته ایم وسرنوشت تلخی را که بر وطن وملت ما نازل شده است به راحتی پذیرفته ایم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر