چهارشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۷

دوست من

روزی بمن گفتی  که حوصله ات سر رفته ومایوس وناامیدهستی ، ودیگر نمیدانی به چه امیدی زنده باشی ؟! ونمی دانی که آیا واقعاخدایی وجود دارد که انسانها اینهمه بر سرآن میجنگند ، آیا دیگر میتوانم وطنی راکه سالها از آن دورم به آن عشقی داشته باشم ؟ دراین دوران فلاکت بار که از هر سو بلایی برمیخیزد برای چه تلاش کنم ؟ تنها برای سیر کردن شکم خود وخانوداه ویا به راستی معنویاتی نیز هست که درباره ان بیاندیشم وچه بسا بتوانم تلاشی بکنم ؟ .

آنروز ، نتوانستم جوابی به تو بدهم زیرا که خودم نیز دچار همین دگرگونیهای روحی بودم ، که آیا واقعا خدایی وجود دارد ؟ آیا روز جزاو پاداشی هست ؟ آیا نیکی کردن درمورد دیگران پاداش نیکی میدهد ؟ !

تا امروز آن پاداش را که نگرفتم هیچ ، بدهکار هم شدم وباین نتیجه رسیدم که دشمنی نه تنها خطای بزرگی نیست بلکه سر موفقیت نیز میباشد .

سالهاست که مردم بدون هیچ باوری به جنگها و به دنبال آن میروند وبسوی آن مشتاقانه می شتابند چه بسا آنها نیز دچار همین بی خدایی شده اند میروند تا بمیرند ! آنها درست بهترین سالهای عمر خودرا هدر میدهند وسپس نا امیدانه برمیگردند ( اگر زنده برگردند ) وباین فکر میکنند که چرا وبه چه علتی سلاحی آتشین به دست گرفتند واز کوه وکمر بالا رفتند در  گودالها پنهان شدند ودر پشت تانکهای غول پیکر نشستند ، یا کشتند ویا میخواستند کشته شوند ویا دوباره میکشند .

آنها با زخمهایی که بر پیکر و روحشان نشسته در این جدال پایان ناپذیر بسر میبرند وحتما در آن روزهاکه برای خدای خود می جنگیدند پیش خود مجسم میکردند که یک خدای غول پیکر .پر ابهت حامی وپشتیبان آنهاست وباید هزاران قربانی را باو تقدیم کرد .

در این جنگها ونبردها میلیونها انسان تکه تکه شدند وخدای جنگی آنها از هر حیوانی خونخوار تر و بی رحم تر بود وباز هم خون میخواست دراین میان مردان ( الهی ) نیز به رجز خوانی های خود می افزودند وناگهان همه جا ساکت شد ، همه قلبها راکد ماند وآخرین روح مذهبی که درسینه هاجای د اشت ناپدید گردید مردان خدا که مامور خدمت به مردم بی پشت وپناه وحافظ صلح وعشق ودوستی بودند نفرت را درسینه ها کاشتند آنها که آمده بودند تا به بشریت خدمت کنند وروح آسیب پذیر آنهارا از صافی کدورتها بگذرانند در خدمت قدرتمندان قرار گرفتند ومامور راهنمایی شدند ! .

کلیسا ها ، مساجد ، مراکز مذهبی ، کنیساها ، وخانقاها راکد ماندندومن تو حیران ماندیم که درکجا به دنبال تسلی دل خوش باشیم ، وکجا میتوان خدای خوب وتازه تری را یافت که بما تعلیم عشق ودوستی بدهد .

من نتوانستم در میان کتابهای مذهبی ویا عرفانی ودینی این خدای خوب خودرا بیابم وباین نتیجه رسیدم که جایی بزرگتر ووسیع تر هست که خدای من در آنجا قرار دارد جاییکه ابدا نامی از آنجا درکتابها نیامده است جائیکه هیچ پیامبری با افکار نوین در آنجا ظهور نکرد خدای من نه در طورسینا زندگی میکند ونه در میان چهار انجیل ویا درکتاب مقدس دیگری .

او آنجا درون ما ، سینه ما وقلب ماست که باید در آنجا به کاووش بپردازیم وبجای آنکه مانند بچه ایکه اسباب بازی خودرا گم کرده وبه دنبال یک بازی جدید میرود ، ما دنباله روی دیگری نشویم ، به دورن خویش سفر نماییم وتنها دریک لحظه کوتاه مدت  از خود بپرسیم که چه کرده ایم ؟ وکجارا خطا رفتیم ؟ من به گناه هیچ اعتقادی ندارم وهیچگاه نباید اشتباهات را بجای گناه نوشت ، تنها چیزی را که نمیبخشم مغرور بودن ولاف وگزاف بیهوده زدن  وویران کردن روح وهستی دیگران است .

وجدان ما یک قاضی بزرگ است  وخوب هم قضاوت میکند ، تنها یک فریاد است وتنها یکی است ودیگر هیچ .

دوست دارتو

ثریا

هنگامیکه درد ها برمن فشار میاورند به نوشتن میپردازم .........

 

هیچ نظری موجود نیست: