دوشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۵

ایران و آمریکا

 

هشتاد ونه ساله از ویرجینای غربی و مسن ترین (Robert Byrd) سناتور رابرت برد

عضو کنگره آمریکاست. موضع ضد جنگ این سناتور دموکرات و مخاتفتش با سیاست خارجی جرج بوش و حمله به عراق در یکی از سخنرانیهایش در تاریخ 19 مارچ 2003
و پیش از اولتیماتوم بوش به صدام قابل تأمل و باز خوانیست:

 

« من امروز برای کشورم میگریم؛ رویدادهای ماههای اخیر را با قلبی درمند دنبال کرده ام؛ دیگر امریکا وجهۀ کشوری قدرتمند اما صلح جو را ندارد.  در سراسر دوستانمان از ما سلب اطمینان کرده اند.  حرفهایمان را باور ندارند و اهدافمان را زیر سؤال می برند.

 

به جای استفاده ازاستدلال و منطق و تعتق با کسانی که با آنها توافق نداریم  انتظار داریم که بی چون وچرا از ما اطاعت کنند و گرنه آنها را تهدید به انتقام گیری می کنیم.

 

بجای منزوی کردن دیگران بنظر میرسد که خودمان منزوی شده ایم؛  از نظر پیشگیری که کمتر کسی آنرا درک میکند و اکثر مردم از آن وحشت دارند به نوعی پیروی می کنیم و میگوئیم که ایالات متحده این حق را دارد که آتش خود را به هر گوشه ای از جهان نشانه گیری کرده و آن را (جنگ با تروریسم) و مضنون قلمداد می کنیم.

 

ما مدعی این حق بدون تایید و یا تصویب سازمان بین الملی هستیم؛ در نتیجه اوضاع جهان بمراتب از پیش خطرناک تر شده است.

 

ما با نخوت و تکبری که قدرت در پی می آورد خودرا یک ابر قدرت معرفی میکنیم؛ با اعضای شورای امنیت سازمان ملل افرادی حق ناشناس رفتار می کنیم زیرا جرأت می کنند با حرفها و عقاید خود مقام والا و متشخص ما را زیر سؤال ببرند…»

 

ادامه دارد

تعصب خرکی

 

«...... ما زبان عربی را شریفترین زبان دنیا و موهبتی الهی که خداوند به بشریت داده میدانیم؛

ما اصلا روی این زبان تعصب داریم» ؟؟؟؟

 

آقای هاشمی رفسنجانی  خرداد ماه 64

 

بردگان را در جوانی پر بها تر میخرند

خود فروشی زودتر میخواستی حالا چرا ؟؟؟

 

**

 

مارکس گفت : تاریخ همواره تکرار میشود: بار اول تراژدی است و دگر بار بصورت کمدی.

 

از یادداشتهای  شصت و چهار

رایش سوم!

 

 

پدرهانریش هیلمر رئیس گشتاپوی هیتلر مدیر یک مدرسه (کاتولیکی) درشهرمونیخ بود.

عموی او کشیش عالی رتبه از فرقه (ژزوئیت) ها بود و برادرش کشیش از فرقه (بندیک) و خودش در

کلیسا نزد یک اسقف (ژزوئیت) درس خوانده بود !!!!!!.

 

ژوزف گوبلز آرزو داشت کشیش شود  اما رئیس تبلیغات هیتلر شد .

 

هس یک کاتولیک دو آ تشه بود. 

****

 به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

که در برون چه کردی که درون خانه آیی؟

 

ایران گرچه به اسلام گروید اما در برابر سلطه عرب سر فرود نیاورد و مسلما ن بودن را مرادف با

قبول استیلای کسانی نشمرد که دین را مجوزی برای سروری داشتن خود بهانه قرار داده بودند.

 

21 فرورین 1362

 

 

شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۵


کرمان

در ولایت ما کرمان که در آن هزاران روستایی، کسبه، شهر نشین، سالها به سختی زندگی میکردند کمتر به دنبال شر و شور و جنگ و ستیز بودند.

اکثر مردم طبعی لطیف و ظرافت اندیشه داشتند؛ متواضع و فکور بودند از زندگی سپاهی و جنگجویی به کنار و مستعد آنها نبودند. بیشتر به امور ذهنی و فکری و الهامی میپرداختند.

اکثرا هنرمند بودند قالیهای دستبافت و پته دوزی های کار دست زنان ودختران شهرت به سزایی داشت. از بیشتر خانه ها صدای موسیقی و شعر بر میخاست؛ سرودهای عامیانه و فولکلور ورد زبان همه بود. زنان و مردان روستا کنار هم به کار میپرداختند. همه به زبان فارسی اصیل سخن میگفتند. تعداد با سوادان بیشتر بود؛ همه طالب علم و هنر بودند. همگی اهل ادب و حتی از دانش غرب هم بهره مند بودند.

امروز نمیدانم آن شهر به چه شکلی درآمده. من در آنجا پا به دنیا گذاشتم و در آغوش شعرو شور و احساس زندگی را شروع کردم و با دانش و یکتا پرستی آشن شدم. شعر و ادبیات جزئی جدا نشدنی از وجود من بودند. همیشه در مکتب و مدرسه بهترین شاگرد و در انضباط بهترین نمره را داشتم.

وامروز ؟ ............

زیر لب میخوانم:

الا مرغ سفید خونه من

حلالت باد آب و دونۀ من

به هر سر چشمه ای آبی بنوشی

بکن یاد از دل دیوونۀ من

مسلمونون دلم یاد وطن کرد

نمی دونم وطن کی یاد من کرد

نمی دونم پدر بید یا برادر

خوشش باد اونکه یاد من کرد

ول من ای ول من ای ول من

بکرمون میبرند آب و گل من

به کرمون میبرند قلیون بسا زند

که تا دلبر کشد دود از دل من

یادداشتهای پراکنده

لاهوتی - الف  

 

بشنو آوای مرا از دورای ایران من

ای گرامی تر زچشمان خوبتراز جان من

اولین الهامبخش و آخرین پیمان من

طبع من  تاریخ من ایمان من  ایران من

من جدا افتاده از پیش تو فرزند توام

لیک روحا پای بند تو و پیوند توام

 

 

 

شادروان نادر نادر پور

 

مرا همیشه طلب این بود

کز این دیار جدا باشم

ضمیر (من) بر زبن راندم

که همزبان خدا باشم

مرا قصاص کنید ای مردم

گراز نژاد شما باشم

اگر شما هم نفرین اید

مرا سزد که دعا باشم

که از دهان پراز دشنام پیام یارنمی آید.

 

 

سعدی

 

صا حبدلی به مدرسه آ مد زخانقاه

بشکست صحبت اهل طریقت را

گفتم : میان عابد و عالم چه فرق بود؟

تا اختیار کردی از آن این فریق را

گفت:

آن گلیم خویش به در میبرد در موج

وین سعی میکند که بگیرد غریق را

 

 پرنده

 

اگر پرنده بودم بدون توقف پرواز میکردم به سوی پنجرۀ تو برای تماشای تو و کسانیکه رد میشدند.

 

 پس از آن و پس از اندکی توقف پر می کشیدم بسوی درخت کوچک خود که در آنجا پرنده های کوچک من انتظارم را میکشند.

 

 

 

غروب دریا

 

به یاد میاورم رنگ غروب را هنگامیکه خورشید میرود تا دورها در دریا پنهان شود.  تشعشع آن روی آب در روح من باقی است.

 

دریا ترا بیاد من میاورد؛ من آه می کشم و دریا اشکهای تلخ مرا که از درد ریخته ام در خود پنهان میکند.