پرنده
اگر پرنده بودم بدون توقف پرواز میکردم به سوی پنجرۀ تو برای تماشای تو و کسانیکه رد میشدند.
پس از آن و پس از اندکی توقف پر می کشیدم بسوی درخت کوچک خود که در آنجا پرنده های کوچک من انتظارم را میکشند.
غروب دریا
به یاد میاورم رنگ غروب را هنگامیکه خورشید میرود تا دورها در دریا پنهان شود. تشعشع آن روی آب در روح من باقی است.
دریا ترا بیاد من میاورد؛ من آه می کشم و دریا اشکهای تلخ مرا که از درد ریخته ام در خود پنهان میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر