جمعه، اردیبهشت ۰۷، ۱۴۰۳

آمد ،،،،اما !

ثریا ایرانمنش ، لب پر چین  اسپانیا 
همانند
بک سایه دراسمان ابری  من هویدا شد کرنشی  کرد و رفت  رد پایش را گم کردم  شوری در من انداخت اماو، نه چنه بخششی  دز کار نیست من اصلا نمیدانم بخشیدن یعنی چه در قاموس من راستی ودرستی همگام میروند ودر زمانی که اشتباهی  انجام دهم  پوزش میخواهم اما تو را هیچگاه نمیبخشم  فراموش می‌کنم،

سپس از خودم پرسیدم اینهمه تقلا و دوندگی  ‌جمع آوری عده ای کج وکوله به دور خود  و عجله او برای صحنه آرایی  ودویدن هارچه بود  امروز به کجا رسیدی و نامش چیست فرصت هارا اژ دست ذاذی  انهم فرصت های طلایی را  برگشتم اورا دیدم  چه فرسوده و پیر شده ای جوان ، آن روژها بخیال خود زیر پای مرا میکشیدی تا اقرار کنم  دوستی من از نوع دیگری بود حریر ا ب ندیده گوهری نایاب  اصولا  در برابر همه دوستانم یک رنگم اما متاسفانه تعداد بو ققلمون صفتهتا هرروز بیشتر می‌شود وتازه می فهمی چه کلاه بزرگی بر سرست گذاشته اند ،اینگونه هستم بازی  را بلد نیستم نفسم را ویران می‌کنم در من حقیقتی موج میزند  که گمان نکنم دیگران صاحب چنین هدیه  آسمانی باشند ،
این چند خط را در تاریکی نیمه شب ودر کنار درد بی آمان مینویسم  نه در من خفته ای بیدار نشد وتکانی نخوردم   سایه ابری آمد و ‌رقت پایان 

 
بیست وششم اپریل 2024  میلادی ،،،،، وبس 

هیچ نظری موجود نیست: