یکشنبه، فروردین ۲۶، ۱۴۰۳

یک یادداشت کوچک


ثریا ایرانمنش  لب پر چین .‌اسپانیا
دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلاخیزد ،،،،،و من به این سکوت وتنهایی بد جوری ذلبسته ام   برایم پرستاری فرستادندکه تنها مونس  گفتگوی من است نه بیشتر سعی دارم بیشتر کارهایم را خودم انجام دهم با کمک عصا بچه ها دو تن بیمارند   تنها دختر کوچکم هست که بیشتر وقتش ر ارصرف من وبیماری و داروهای من میکند 

گویا جنگ زرگری بین اسراییل و ایران شروع شده وسر انجام اسراییل موفق خواهد شد فلسطینی هارا به کنار پدر بیشرمشان بنشاند نیمی را افغان‌های  گوناگون گرفته آند ونیم دیگر تقدیم دولت تروریست فلسطین خواهد شد و اان شهر مبارک با گنبد آهنین در انتظار ظهور عیسی ایستاده خواهند مرد ، دنیای غریبی است نازنینم دیگر به بیماری وتنهایی خود خو‌گرفته ام وهرچه زباله در درون وافکارم بود همهرا بالا آوردم  حال راحت هستم  مانند یک حلزون در لاک خودم به دریای پر طلاطم زندگی مینگرم دیگر احتیاج به این دنیا ومردمش ندارم   خودم هستم  دیگر به رویا فرو نمیروم واز رویاهای کاغذی مدد نمیگرم  دوستان یک بیک امتحان کردم  همان بند کیفم  که آنها قربانی بودند بند کیف بسته شد حال حقوقوقم بین نوه  هایم پخش می‌شود درون گنجه نمیدانم چند دست لباس دارم ودیگر جواهری  را بخود نمی آویزم .  این همان تنهایی همیشگی من بود .
بیاد پدرم بودم  شبی مردی   هراسان بخانه ما آمد وگفت ملاها آمدند سازت را پنهان کن رضا شاه همرفت ،
پدرم‌ در جواب گفت  میدانم  شب  گذشته بر حسب تصاددف در مغازه یکی از دوستان تریاک کشیدیم او نمیدانست که من اورا شناخته ام و‌قبل از رفتن پنج تومان بمن هدیه داد حال انرا قاب گرفته ام  بعد از این هرچه اسکناس  داشته  باشم درون همان قاب  میگذارم  از راه بندر عباس به تبعید گاهش میرف مرد بزرگی بود بی نظیر بود ، افسوس …..
،،،،،،،
حال هیچکدام نیستند نه أنقاب  نه اسکناس پنج تومانی  ونه رضا شاهی  که مملکت را از دست مشتی دیوانه معتاد بیرون بکشد وما در حسرت زندگی دوباره جانخواهیم دادا  همه چشمانمان را به پشت دوخته ایم از جلو رفتن بیزاریم  وبه آینده نگاه کردن را فراموش کردیم  خدارا شکر گذارم که هنوز عقل ومنطق خودرا دارم و،،،،،دیگر هیچ ،،،،،پایان  
ه14/04/ 2024  میلادی 

هیچ نظری موجود نیست: