ثریا ایرانمنش لب پر چین، اسپانی
خانه نبود زندانی بودبا دیوارهای بلند اطاقهای تودر تو و دکوراسیونی تهوع اور . تو خوشبختی . خوشا بحالت نه من در مواقع خاص روحی دچار بیماری خواب میشوم ومیخوابم از ناهار ورستوران چیزی نمینویسم رسم این جماعت است حتی لیوان شراب هم نتوانست مر آواز آن حالت بیزاری رخوت پوک بیرون بکشد دشت وسیع با در ختان خشک شده بی آب زمین های رها شده خانه هر یک بشکلی عجیب اما این یکی خانه نبود زندان بوداز نوع زمان حمله فرانسه خوا بیدم تا آنجا که دخترم آمد ومرا باخود برد ،،
خانه نبود زندانی بودبا دیوارهای بلند اطاقهای تودر تو و دکوراسیونی تهوع اور . تو خوشبختی . خوشا بحالت نه من در مواقع خاص روحی دچار بیماری خواب میشوم ومیخوابم از ناهار ورستوران چیزی نمینویسم رسم این جماعت است حتی لیوان شراب هم نتوانست مر آواز آن حالت بیزاری رخوت پوک بیرون بکشد دشت وسیع با در ختان خشک شده بی آب زمین های رها شده خانه هر یک بشکلی عجیب اما این یکی خانه نبود زندان بوداز نوع زمان حمله فرانسه خوا بیدم تا آنجا که دخترم آمد ومرا باخود برد ،،
اه زندگی با همین اطاق بالای تپه حد اقل از آنهمه همسایه فضول و راهروهای تاریک زندان مانند خبری نبود . این روستایان این مردان د ه بد جوری به تاریکی ها خو گذرفته آند و بر عکس ارامنه که در کشور ما در سوراخها واپارتماتمانهار وعرق فروشی ها زندگذی میکردند در این سر زمین ارباب شدند در خانه هاوباغها بسر میبرند اتومبیل بنز دارند شغلشان م نا معلوم ،،،،، شاید فرستاده باشند؟ ربهر روی دلم گرفت گویی یک روز تمام در زندان سکندر بودم خسته بر گشتم ویک سره به تختخواب رفیق همیشگی پناه بردم. ! شاید دیگران از داشتن زندان تاریک خوشحال باشند آما بر من دیدار یکبار کافی بود ، کوچه های تنگ همسایه های فضول و بماند ، زندگی از تو بیزارم با همه هستی از تو بیزارم،!
پایان سوم فروردین سال نوی ایرانی
بیست و سوم مارس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر