حافظ میفرماید که
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند / وانکه این کار ندانست در انکار بماند .
شاعر پسند سالار بزرگ میفرماید که :
از من حکایتی نو از حال گل تو بشنو در نوبهار جانپرور
،،،،،،،،، گل سرخ وسپیدی ز همان گلها که دیدی. به خدا شهریار گلها بود
زده پیوندی «فرح»زا. به کلی سرخ وفریبا که به رنگوصفا چو« دیبا » بود
.ترانه ای از معینی کرمانشاهی با خوانندگی مرضیه بمناسب ازدواج شاهنشاه واخرین آنها ،
کاری به آن خود فروشان زمانه ندارم وامیدی هم ندارم که سر زمینی به نام ایران روی نقشه جغرافیای جهان بماند همه تن به خود فروشی داده ومیدهند کاری ندارد ابدا ، فکر هم ندارد اگر هم روزی همتی شد وسر زمینی یک پارچه به وجود آمد تازه میشویم بشکل کاریکاتور از اسپانیای عهد فرانکو
و….. سر انجام این گل سرخ وسپید فرح زا ر ا که روسیه شوری رنگ وابش داده بود بر تخت نشست تاج بر سر نهاد و شد یکه تاز میدان ورهبرش اربابش را و همسرش را هم به کناری زد وگفت که من شیر غرانم ،
جهان اقتصاد جهان مد وجواهرات بسویش روی آوردند چه پیش کشی ها وچه فیلمها وچه عکسها هر روز روی مجلات زرد. با چاپ میرسید که جهان را پر کرده بود وما همچنان اشعار را زیر لب زمزمه میکردیم دلمان برای مردی میسوخت که زمانی پدر ما بود اما زن پدری نا جنس غریبه وارد شده فرزندان رآستین هریک به گوشه ای رفته حرام لقمگان کاسه لیسان ونوکران ارتجاع سیاه و مستخدمبن کوچه سرخ بر سر زمین ما حاکم بودند.
اشعارلطیف گلها وان مرد مهربان دانا مرحوم پیرنیا خودرا باز نشسته کرد دیگر رادیوتلویزیون در دست مردی بود که. گویا در کودکی با ملکه تاجدار بزرگ همخون بودند ؟ و سایر خوانندگان همه گوشه نشین شدند
نقاشان بزرگ صاحب تام در کوشه ای به دور از تازه. رسیده ها خودرا کنار کشیدند ونو رسیدگانذ عریان زیر عبای بانو مشغول شدند در عوض نقاشی عریان واشتوک هاوزن وارد شدند دنیای ما ناگهان تغییر کرد باز صدای مادرم از ته اطاق که داشت قلیون میکشید بلند شد که ؛ نگفتم این مملکت را بباد میدهد ،،و هیس ،مادر هیس مادر …هیس ، دیوار گوش دآرد و موش دارد وهوش دارد و،،،،
ای رهبر مسلمین خمینی / یاد اور نهضت حسینی. / ای دست خدا که بت شکستی / بر مسند جد خود نشستی ،
معینی کرمانشاهی. برای ورود خمینی به ایران
من رفتم از ایران رفتم قدرت نداشتم با نوکیسگان وتازه به دوران رسیده ها وتتمه پس مانده های قاجار در بیفتم ویا مبارزه کنم من آزاد به دنیا آمده بودم آزادیم را میخواستم جهنم که خانه نیست مبل نیست لباس های گران قیمت بوتیکها نیست درعوض آزادیم را دارم خودم را دارم با همان شلوار جین وهمان تی شرت ،،،،،…چه ازادی ؟!بشر هیچگاه آزاد نیست شاه بیمار شد از ورود دکتر مخصوصش جلو گیری کردند نخست وزیر با وفارا به زندان انداختند ودکترها از فرانسه میآمدند ، ،،،،، شورشی را که لازم بود وتاریخ آن فرا رسیده بود بر پا کردند وخانم خوشحال وخندان رفت حتی کلاه گیسهایش را نبرد خوشحال بود که بر میگردد صد درصد باوقول داده بودند که اورا بر میگردانند وایران نظیر هلند تنها با ملکه تاجدار اداره میشود شاه بیمار تنها بی هیچ پشتیبانی مجبور بود به او لبخند بزند چه تلخی ها وسر زنش ها در این لبخند دیده میشد ب چه فریبی خورده بود وچه نقش جهنمی بازی کرد این عفریته ، .
آلبته رفقا اورا رها نکردندد گهواره دیگری برایش مهیا کردند یک خانه با هیجده اطاق در کلرادو خرید. شاه سهام شرکتهای زیادی را بنام اوکرده بود واو داشت روی ان ثروت باد آورده تاب میخورد هرچیزی را هم که میل دارد از سر زمینش ببرد وبه پادشاهان هدیه دهد مانند فرشهای کرانبهای قصر ها وعتیقه جات وتابلوهای قدیمی همه به خارج سفر کردند ودر موزه نشاندند و ایشانرا بعنوان یک ملکه بدبختی که حالا تاج ، ونخت خود وهمسرش را از دست داده پذیرفتند البته خبر از داراییهای او داشتند همراه هدایایی که اوپیش کش میکرد و،،،،،نیمی از جواهرات در صندوق فروشگاه معتبر کارتیه قرار دارند مجله آش موجود است وبقیه بماند چرا که نه بمن ونه به شمای آواره گرسنه مربوط میشود
، میبایست از اول یاد میگرفتید که خودرا گران بفروشید نه ارزان مهریه راهم ببخشید
سه شنبه داغ 27/06//2023 میلادی .
دارم صبحانه میخورم یک بیدل خالی یک قهوه تلخ
سه پایان
———————-
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر