ثریا و….لب پرچین . ساکن اسپانیا ه
هوای گریه دارم
میل ندارم. داستان نویسی کنم .اما تمام شب در میان خواب وبیداری. ناله میکردم . ناله ام از چه بود؟
این چندین بار است که دختر بزرگم از من میپرسد چرا رنگ پوست ما مانند بقیه نیست ؟! کدام بقیه؟. اکثر ما ایرانیان قهوه ای هستیم بخصوص آنهاییکه در جنوب. زندگی میکردند. طبیعت بیشتر انهارا قهوه ای کرده است
گفتم !
نمیدانم ، مادرم سفید پوست با چشمانی آبی وخاکستری موهای بور داشت ،اما پدرم مردی لاغر اندام و پوستش به رنگ پوست من یعنی مانند همه اهالی کویر. بود حال باید از مادرم بپرسم که چرا رنگ پوست من بتو نرفته ؟
بغض راه گلویم را گرفته بود بیاد گفته آن پیر کفتار افتادم که گفته بود حتما مادرش کنیز بوده که رنگ پوستش این رنگی آست من مانند همه ایرانیان بودم. حتی رنگ پوست خانم شه بانوهم سفید نبود. تنها اهالی شما ل وشمال غربی رنگ پوستشان . کمی روشن تر بود من سیاه پوست نیستم اگر هم بودم افتخار میکردم چرا که انسانم .اشک چشمانم را پرکرده بیاد همان دوران کودکی افتادم که همه بمن میگفتند سیاه سوخته. یا شیره تریاک حق هم داشتند اصل کاری تریاکی بود
بیاد فیروزه قوم خودمان افتادم که او هم درد مر داشت هردو اهل کرمان ودر کویر وزیر خاک های داغ وحرارت پنجاه درجه رشد کرده بودیم .
حال در جنوب اسپانیا در کنار این مردمی که همه رنگ پوستشانرا زیر آفتاب داغ و أب دریا سیاه میکنند. من باید مورد مواخذه قرار بگیرم که چرا اکثر ایرانیان سفید پوست هستند ورنگ ما ،،،احمق تمام مدت. زیر آفتاب خودت را برنزه کردی حال هم زیر آفتاب زندگی میکنیم …. اه اه…. چیزی ندارم به این زن احمق بگویم نگاهی به دستهای لاغر و برنزه خود میاندازم نه سیاه پوست نیستم اگر هم بودم افتخار میکردم. درخانه هایمان. در گذشته داشتیم زنانی که اهل بلوچستان بودند ورنگشان تیره بود برای ماکار میکردند وعجب آنکه دایه ام سفید پوست باچشمانی روشن بود من شیر اورا نوشیده بودم بیشتر رنگ من از آفتاب است اگر چند سال به کوههای بلند سوییس بروم حتما سفید بر میکردم …..
صبحانه ام سرد شد اشکهایم روی صفحه نشسته اند. از ماست که بر ماست
هیچکس نمیتواند مرا مورد سئوال قرار دهد ویا دور من مرز بکشد
هیچکس هم نمیتواند راه عبور مرا ببندد
من در همه گسترده هارا بی شناخت مرز مانند قطره ای باران
راهم را پیدا میکنم
برای رفتن یا بودن یا ایستادن درکنار شما
احتیاجی به هیچ ندارم
من ولگرد زمانه هستم
نیاز به راه. دارم نه راهنما ومیل ندارم کسی برایم دیوار بسازد
تا مانند او همراه او شوم .
مرا وکینه مرا ندیده ای
مرا نشناخته ای
زمانی که از فشار درد سیاه میشوم
تو نیستی تا رنگ گلگون خودت را که مصنوعی است
بمن نشان دهی
امروز من نعره میکشم. ودرختان باغچه از وحشت خواهند لرزید
ترا از باغچه خانه ام بیرون میکشم
پایان28/05/2023 میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر