چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۴۰۲

مرد،گآن بر خاسته اند


ثریا ایرانمنش و….. لب پرچین .‌
ساکن اسپانیا 
با فرا رسیدن سپیده دم. بیاد. آن چند پاره استخوان افتادم  سپیده دم سروشی برایم نداشت آوازی تلخ  هشتصد یورو باید بدهم تا آن 
چند استخوان باقیمانده را به خاکستر تبدیل کنند همان استخوان‌هایی که روزی انهارا پاهای محکم زندگیم میپنداشتم بلند بودند ومن پاهای بلند را دوست میداشتم  .
انسان‌های دیگر. سرودی  برایش میخواندند  که باهم شنیده نمی‌شد آنها به کیسه پر او چشم داشتند . ‌من به قامت کشیده  وصورت هممیشه درهم وچشمانی  که از شدت الکل به رنگ خون در میامدند  ترسناک میشدند  .
امروز آن رویا ها و ورویاهای دیگر با هم مخلوط شده اند  دیگر چشمانم به. دنبال هیچ رویایی نیست  انرا بستم حال در بیداری باید  به دیدار   سوختن آن دوپاره  استخوان باشم ، لعنت بر تو .
من از خانه گریخته  رمیدم. به گوشه عزلت پناه بردم. روح پلیدت به دنبالم بود  ودر بیداری مرا پاره پاره میکردی ،
هرچند زخم این پارگی هنوز پنهان است وکسی آنرا نمیبیند .

فراموشی ….. این مهم‌ترین. کاری بود که توانستم انجام دهم ناگهان سر از گور  در آوردی  وتتمه دارایی مرا میخواهی برای سوختن آن چند تکه استخوان ،

دیگر از خود گذشتگی بس است اما ابروی کودکانمان در بین است  .بده مهم نیست یکماه حقوقت را  …..پسرکم بفریادم رسید. .
اورا بسوزانید منهم به سفر می‌روم گور پدرش.
به به این بهترین کلام وهدیه ای بود که گرفتم ،
 دیگر سعی دارم شبها راز با  سروشی أغاز وبه  پایان برم ،
آن سروش تو نیستی  تا در. دل شب تاریک بسوی من حمله بری تو دارای چندین شخصیت بودی. همان دکتر جکیل ومستر هاید  ،
از دل تاریکی شب بیرون میامدی  هنوز پارکی قلبم. روی سینه ام هویداست .

چشمانی داشتم مانند خورشید  همه چیز  را روشن میساختند   تو خاک در آن چشمان پاشیدی  از آن پس میترسیدم گام هایم را  بردارم برا ی کمک قرص ودارو. به کوچه میرفتم. زنی دیگر را در کنج دیوانه خانه نشانده  بودی نوبت من بود  ،،،،اما  تو مردی
فردا خاکستر  ترا  در توالت 
 شهر میریزند. اگر من باشم  ؟؟!  پایان 
چهارشنبه 10/05/2023  میلادی  

هیچ نظری موجود نیست: