دوشنبه، آذر ۱۴، ۱۴۰۱

دنیای تاریک


ثریا ایرانمنش ، « لب پرچین ».  اسپانیا 

چه زمانه تلخی است نازنین  وچه دنیای تا ریکی ،

من چقدر تنهایم در میان اینهمه دود و تا ریکی 

وتو چه سرخوشی  درمیان دود سبز رادیو اکتیو 

چقدر تنهایم ، چقدر تنهایم 

همه به بیدردی وبی خردی هم  خو گرفته اند 

از هر رابطه ای  دچار شک وجنون میشوند . من تنهایم درونم لبریز از زخم های  باد کرده زمان 

چقدر تنهایم در این تنهایی  چه کسی را میتوان فریاد کرد 

با آنکه هیچکس در این زمانه بسوی تو نخواهد آمد 

از جا بلند  میشوم ، همانند سر زمینم، بلند میشوم وققنوس وار 

پرواز میکنم  ومیپندارم که چقدر تندرستم ،

من زخمه‌ای درونم را تا. بفریاد نیایند نخواهم شناخت 

زمانی که کسی انگشتی روی آن درد نهفته بگذارد 

باز فریادم در گلو. میماند 

 

میپندارم که ان درد از آن دیگریست  همه زخمه‌ای دورنبم بی حس وبی دردند 

از اندوه تنهایی. ، میگریم نه از فشار درد 

اه چه راه طولانی. .از کجا آمدم ، اینجا در چه زمانیست ومن کجا هستم 

چرا اینهمه تنهایم ؟؟!!!!


گنجهایی که در درونم پنهان بودند ، خالی هستند 

کسانیکه در ز‌وایای تاریکی نشسته اند وچشم بمن دارند 

چقدر ناشناسند وچه نمک نشناس .

آنها گنج درون مرا  بی آنکه بفهمم از من دزدیدند حال با هم خوشند 

چقدر از دروغ‌هایشان نفرت دارم 

چقدر از مهربانی های دروغین آنها بیزارم 

آنها گنج درون مرا بی آنکه بشناسند ، از من دزدیند 

حال انرا در بیغوله ها پنهان ساخته اند 

امروز تنها أسمان  وزمین یاور منند  زمین زیر پاهایم سست است 

اما گام های من با قدرت  جلو میروند  وأسمان بالای سرم لبریز از  رنگین کمان است 

کورها آن رنگین کمان زیبا را نمیبینند 

امروز گنج درونی مرا به یغما برده اند 

ومن تنها مانده ام . امروز اولین کلامی که بر زبان راندم 

این بود 

 ،،،،،چقدر تنهایم ، چقدر تنهایم همه ما تنهاییم 

پایان 

ثریا ایرانمنش  05/12/2022  میلادی 

ا

 

هیچ نظری موجود نیست: