جمعه، آذر ۱۱، ۱۴۰۱

خانه اموات

یک دلنوشته ، ثریا ایرانمنش ، « لب پرچین » 

 تا توانستم ندانستم  چه بود / چونکه دانستم توانستم نبود 

آخرین روزهای سال  میلادی را میگذرانیم وچگونه روزهایی که  با آنها أشنا بودیم دیگر انهارا ندیدیم  ناگهان از  نظر هاگم شد ند پنهان شد ند ناگهانزندگی دوطبقه شد   موسیقی رفت. بالا بالاها نشست  ونمایشتای خوب وپر ارزش رفتند بالاتر  عطرهای گذشته ما تا أسمانها  صعود پیدا کردند قیمت هایشان  چند برابر شد  وما از یاد بردیم از کجا أمدهایم واین آمدن بهر چه بود  آمدیم نفهمیدم

چگونه از پله ها سقوط  کردم و به ته زندگی فرو افتادم وچگونه در  کجا ، حال  جای زخم‌ها درد  میکنند زخم‌هایی که پنهانی بر  سینه  داشتم ازهمه پنهان کرده بودم .

حال تنهاروز شماری میکنم   کی ودر چه  زمان وچگونه به قعر زمین فرو خواهم رفت ؟!

چه. خانه شوم وبد قدمی بود  درونش  زندانی شدم  تنهاشدم ناگهان ،همه رفتند  اطرافم  خالی شد .

اهل کلوپ و بازی هم دیگر نیستم. بعلاوه در میان  مشتی غریبه که مرتب میپرسند ازکجاامده ای ؟! 

در بیمارستان  آمبولانسی که مرا حمل میکردبیشتر بصورت یک کامیونت  بود که دو مراکشی انرا میراندند مرتب پیکر  مجروحم بالامیرفتم   وپایین میامد .

موقع برگشتن درخواستکردم.  مرا با یک آمبولانس  درست 

 بفرستندنه. یک بارکش ،

برای کسی من  دیگر ارزش ندارم  پیکری بیمار ومجروح 

هر صبح پر ستارانم  یک بطری اب  ویکلیوان برایم. میگذارند تا ساعت هفت شب  .

تمام روز روی صندلی نشست ام و به چرندیات  تلویزیون‌ها  گوش میدهم بی آنکه حواسم  به آنها باشد 


در مقام مقایسه با زنان ودختران آن سر زمین من باید از بخت خودشکر گذار باشم  که زیر نظر قدرتی نیستم ، أزادم، اما این أزادی دیگر به درد من نمیخورد ،

نگاهم به دنیا عوض شده  ، نگاهم به مردم  نیز عوض شده .بیاد آن دوستی افتادم که ناگهان عاشقانه  وارد خانه من شد. تا ببیند چه ها دارم ، از کجا آمده‌ام ،ناگهان هم غیب شد بی هیچ  علتی ؟!

آن یکی که سالها اندیشه ام را بخود مشغول داشتت بی شرف از أب در آمد برای آدمکش ها ولات های کوچه وخبابان   ساز مینواخت ،

‌خوبانی همه بی صدا رفتند . آرام خیلی آرام  هر یک در سر زمینی که متعلق به آنها نبود در غم وطن بخاک رفتند . سر نوشت. ما این  است که  در غربت لب مرگ رابب‌وسیم و در غربت بخاک. رویم ،

چه میشدالان در  کویر بودم. وماری مرا میگزید ودر خاک. کویر گم میشدم  ،

امروز دیگ ر حتی از فامیلهای نزدیکم نیز  بیخبرم ،

و،،،،،،چه کسی خبر مردنمرا . پخش خواهد کرد ؟

به هر روی. چیزها دیدم. دو رویی ها  ریا کاری ها خود فروشی ها دزدی ها  همه  را باحوصله تماشا کردم وبا قلم روی کاغذ آوردم. وسپس فهمیدم  در دنیای دیگران  زاده شدم در یک سیاره غریبه  درجایی که ابدا متعلق بمن نبود،

حال در زندگی بعدی شاید بتوانم دوباره در بطن مادر واقعی در سیاره خو د زادهشوم کسی چه میداند ،

اخرین نوشتار  در سا ل بیست ودو ،(چه سال شومی بود ) و،،،،چه بسا هرگز نتوانم دوباره. بنویسم  . ؟ 

کسی چه میداند ؟!  . 

پایان 02/12/2022 میلادی ! 


هیچ نظری موجود نیست: