دوشنبه، آذر ۲۱، ۱۴۰۱

سمند جادویی


 ثریا ایرانمنش  « لب پر چین »  اسپانیا 

من، با سمند سر کش و جادویی شراب 

تا بیکران عالم پندار رفته ام 

……. امروز آن شراب. تنها حال مرا دگر گون کرده به بستر بیماریم میکشاند ،. دیگر شراب هم تاثیری در روح وروان 

 من  بر جای نمیگذارد .

دو نسل بعد از من آمد وانچه را که بود پاک کرد. ورفت وبه دست أب داد  نسل سوم در راه است ومن همچنان یک تماشاچی  بی قدرت بر صندلی خود میخکوب شده ام وفریاد بر میدارم هرچه هست از مغز وروان من نیز پاک کنید  مرا نیز از خودم تهی سازید .

بیفایده است  رژه پر هیاهوی گذشته همچنان جلوی چشمانم  یاد اور همه رنج‌ها ودردهایم وخوشی های کاذب است ،

در یک خانه کهنه  روی بورایی دستباف وسنگهای یخ بسته. میلرزم  دیگر گمان نکنم هیچگاه تکه ای از آن فرشهای گرانبها  را  ببینم ، با آنها چه کردی ؟ مرد؟ 

چه دشمنی با من داشتی ؟ که سر نوشت مرا به بیراهه کشاندی ؟ 

تو نیز از همان نسل حلیم وکله پاچه خور ‌عرق سگی بودی  که در البسه مز ها خوش میرقصید. تو نیز نو کیسه بودی تو نیز بی اصالت بودی  اصالت تنها. داشتن یک هجره کوچک در بازار شهر نیست اصالت ذاتی است  مانند رنگ پوست ‌موی تو با تو به دنیا می اید زیر یک تر بیت درست تو حتی تربیت هم نداشتی ،

علف هرزه خود رو در کنار یک جاده سر سبز وخرم بالا امدی وپنداشتی که دنیا را در میان بازوانت گرفته ای. جنایت‌هایت پنهان ماندند و روی انها را مانند یک گربه نر خاک ریختی و پوشاندی . امروز هیچکس در این زمانه  نه ترا میشناسد ونه نامی از تو باقی مانده است ،

اری ، دو نسل پس از تو آمدند وهر چه را که بود شستند  ،

امروز به قامت بلند دختران آن سر زمین وفریادهایشان درود میفرستم  آنها شهامت دارند مانند تو  در گوشه ای پنهان نشدند زیر چادر باجی خانم یا فلان مجتهد  خودرا پنهان نمیکنند آنها عریانند هم روحشان وهم روانشان وهم جسمشان همه در یک فریاد جمع شده وارز گلوی جوانشان بیرون میزند ، ننگ برشما نا مردان ، دزدان ‌قاتلان،


من نمیدانم آن حلیم وکله پاچه چه خاصیتی دارد  که شما هارا وحشی میسازد 

امرو زکله پزان ‌حلیم سازان در کنار روضه خوانان پنج ریالی. روی صندلی های مخمل و طلایی  نشسته اند وحکم میراند وبرای بقای خودشان قربانی میخواهند. آنهم نسل تازه را برای قربانی انتخاب کرده اند ، دنیا  خاموش به اینهمه بیدادگری مینگرد ومن در این گمانم که زباله های گذشته را در کدام٬کاریز ریخته اند ،جاده صاف ، تمیز ، خالی از هر چه که بود تنها چند فسیل  باقی مانده اند با صورتهای عمل شده  لبهای باد کرده وهیکل های قناس گاهی مانند یک لاک پشت بیمار سری بلند میکنندانرا تکان میدهند دوباره زیر لاک خود میروند ،. سنگ لاکشان محکم است وجایشان امن سردم شده دستهایم یخ کرده و صبح تازه طلوع کرده است   وبه فردای نیامده میاندیشم. چقدر فرصت دارم ؟! پایان 

ثریا ، 12/12/ /2022  میلادی 

هیچ نظری موجود نیست: