چهارشنبه، آذر ۲۳، ۱۴۰۱

روا مدار خدایا ..


 ثریا ایرانمنش « لب پرچین »  . اسپانیا

گر دست رسد بر سر زلفین تو بازم /چون گوی چه سر ها که به  چوگان  تو بازم 

نه ! افسوس که دیگر هیچ چیز بجای خود باز نمیگردد  چوگان را رفقا بردند  واز ان  بازی گلف درست کردند چوگان با اسب را نیز بردند هر چه را که داشتیم بردند وبه نام خودشان در دفتر زمانه  ثبت کردند ، 

سر ما با خواندن  کتاب. دختر سر راهی « جودی ابوت  ». گرم بود اه چه مردان مهربانی در این دنیا هستند از یک دختر تیم سر راهی یک بانو میسازند وامروز زنان  قابل وبانوان. فاخر مارا  بسوی سطل های زباله روان ساخته انذ

باید بخودم بپردازم. به سیلی هایی که از چپ وراست بصورتم میخورد زمانه مرا تیز در کنج خلوتی گیر آورده وهمه نوع تجاوزی را بر من روا دارد 

زپا فتادم ، اما دیگر نه رویم به منزل است ونه به جاهای دیگر  شب گذشته نیمی از بدنم بیحس شد ترسیدم  گریه ام گرفت ماه از لابلای پرده خودش را نشان داد ومحو شد خیلی طول کشید تا آن بیحسی  وخواب رفتگی عضلات را دوباره ترمیم کنم  تمام شب گریستم و بی آنکه پرستار شبانه را بیدار کنم. در آن اطاق خرخر او تا أسمان رفته بود و امروز  مانند بک مادر،،، نه ،،، یک زن پدر دست مرا گرفت وگفت  این اداهارا بگذار کنار من خودم اعصابم خراب لست حوصله ندارم ، دستم را به دیوار گرفتم بغض را در گلویم خفه کردم نگاهی به اطرافم ا نداختم نه ! از این زندان انفرادی  هیچ پنجره ای بسوی آزادی باز نمی‌شود درهمین گوشه باید زیر دست پاهای این. گشتاپو جان  بدهم ،

گریه را در کلو خفه کردم. در حال نوشتار کتابی هستم. زنی که سه قاره را پیمود زمین خورد زخمی شد. در لجن ولای اجتماع پیکر لطیفش. آلوده  شد اما از جای بر خاست زخم‌هایش را ترمیم  کرد وانهارا دوباره بر پشت خود سوار کرد تا به قاره سوم رسید. سفره را باز کزرد.  چی دید سنگهای ریز ودرست. هریک درخشان اما کسی به او وناتوانیش اهمیتی نداد خستگی های اورا نا دیده گرفتند ،

در پای سفره پهن شده نشست اما  دیگر  چندان اشتهایی  برای خوردن ویا نوشیدن نداشت با اشک‌هایش که گلوی خشک اورا تر میکردند خوش بود ، اری اشک‌ها گاهی طبیبند و در مان  میکنند ،

امروز در روند گفته ها ونوشته هایم. سر در گم هستم  گرفتار غوغا  در هر عبارتی میان کلمات مکثی دارم. از کجا بنویسم ،

دنیای دلقک‌ها دنیای رسوا گران  دنیای دزدان وریا کاران من در این میان چکاره ام باید پنهان شوم تا گزندی  نبینم ،

گاهی در میان سطر ها جاهای سپیدی باقی میماند این جاها من نشسته ام  ودر فکر ساختار کلمات هستم ، 

اندیشه های من افکار من. همه با هم یگانه ورفیقند. میل ندارم بیگانه ای را  در آنجا جای دهم  .

هنوز نیمی از بدنم بیحس است شاید رطوبت هوا باشد ویا ،،،،،شاید خبر از یک میهمان تازه میدهد که در کنج پیکرم پنهان کنم

.حال به خاموشی  روی آورده ام. خاموشی بهترین است  .

پایان 

ثریا ایرانمنش  14//12/2022  میلادی 

امروز   سالگرد تولد سومین نوه ام می‌باشد ،،،،، راستی چند سال دارد ، ؟ میدانم سال آینده وارد دانشکده حقوق میشود وهمین نه بیشتر ،

فرق است بین انسان ، فرق است بین گلها ، ،،،،،،،ث

هیچ نظری موجود نیست: