حتی. ر ویاهای شبانه نیز وحشتناکند اخیر دیگر به هیچ خبری گوش نمیدهم تنها یکی دو نفر که حرف حسابی میزنند وافکارشان با من نزدیکتر است به تماشای برنامه هایشان مینشینم بقیه را رها کردم حتی خودم را نیز رها کردم نمیدانم کجا هستم برایم هیچ چیز نه مهم است ونه ارزش دارد خرید میکنم همچنان درون بسته آنها با پاکتها در گنجه رویهم تلمبار میشوند. از خودم میپرسم چه کسی روزی آنها را خواهد پوشید ،
مهم نیست. ا فکر نمیکنم. تنها درد میکشم. گاهی دردهایم مرا به فریاد وارمیدا ند اما دهانم را محکم میگیرم ردیف داروها همه را به کلوومعده میفرستم تنها ساعتی بخواب میروم به آهنگی گوش میدهم آهنگها هم دیگ.ر مانند گذشته در ذهنم. جایی ندارند ومرا سر شار از خوشی نمیکنند چندی پیش عکسی از یکی از نوازدگان مشهور. که رابطه خانوادگی نزدیک با ما داشت درون تختخواب بیمارستان دیدم وحشت کردم تازه فهمیدم. منظور از اسکار وایلد چه بود ه چه در ظاهر زیبا وبزازنده بود. در. ساعت مرگدرست مانند میمونی که انر درون دیگ برشته کرده باشند چه نفرت انگیز شده بود همان تصویر پنهانی دوریان کری. که در اطاقی پنهان بود. نقاشان زیادی از اوتصویر کشیدند عکاسان بسیاری از او عکس گرفتند همیشه لبخندی مهربانانه در گوشت لب داشت اما درونش را هیچکس نشناخت. تا دم مرگ که همه چیز هویدا شد .
دیگر سروشی به سراغ من نیامد وان اشعار خام. که در زیر دستها او پخته میشدند کم کم مانند دود به هوا رفتند ومن با دردهایم وغرشی طولانی آن سروش ابدی را گم کردم
شب گذشته خودم. ا در. زاذگاهم دیدم. بک خط قرمز طولانی اطراف زمینها کشیده بودند تنها بک چاه أب بود. من گفتم خوب از چاه ابی میکشیم وزمین را ا دوباره. سبز میکنیم. کسی بمن خندید. گفت کذام أب چاه هم خشک است بقیه را بیاد ند ارم
اما زمانی که بلند شدم. دانستم که شاهنشاه. آن روزی که داشت با گریه وطن را ترک میکرد کفت نگذارید ایران ایرانستان شودنقشه همبن آست ،
او قدرت اجتماع بعد را نمیشناخت توله های نازی آباد وکوره پز خانه وشهرستاتی های گرسنه نا،همان یورش آوردند او ا ارام بود من نیز در خاموشی با اشک او ا بد رقه گردم حال همه کفته هایم در سینه ام زندانی هستند در سینه ام بلوا ها بر پا میکنند وهستی امرا از هم میپاشند .
از صدای گوش خراش دریدن تا پرده های دروغین بیزارم دیگر مبل ندارم برای خود رویایی بسازم ویا دچار توهم شوم ،
روزی روز گاری برای اولین بار. که او برایم نامه نوشت از قول خواهرش. به او اطمینان کردم با همه جنگیدم سخت پشتیبانش بودم اورا ناجی سر زمینم میپنداشتم ،
وای ،که دیدم باز هم به خطا رفته ام. ادم شناس نیستم تنها شعر را خوب میشناسم حال با عقل خودم خلو ت کرده ام با هم میاندیشیم تا زمانی که باز درد. فغانم را به آسمان برساند آنگاه همه چیز را رها میکنم دور اطاق میکردم. …. و دیگر هیچ .
پایان
ثریا ایرانمنش
13/10 2022 میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر