دوشنبه، مهر ۱۸، ۱۴۰۱

به کجا میر‌یم ما ؟


ثریا ایرانمنش  « لب پرچین »  اسپانیا 

بشکسته سر خلقی  سر بسته که من رنجورم  /برده ز فلک حرفه  آورده  که من عورم 

من در تک خویشم  خون  وزخون خوردن خون مستم /گویی که نیم در خون  درشیره انگورم  

گر چهره زرد من در خاک  رود روزی /  روید گل زرد  ایجا ن از خاک سر گورم 

امروز دیگر در خاک  جایی نمانده تا گور شود همه جهان  یک گور دسته جمعی  است  که مانند توپ فوتبال در میان دستهای مشتی دیوانه   واز عقل زایل شده  دست به دست میگردد،

 خدای یگانه در واتیکان نشسته  است حتی نسیم  با احتیاج از آنجا گذر میکند ،

چهار سوار سرنوشت هم اکنون چهره کریه  وننگین خودرا بما نشان میدهند برایمان دهن کجی میکنند  هرکجا لازم باشد برایما  میسازند وهر کجا لازم باشد سیلی بی امان  بعنوان بارش به آنجا جاری میسازند بارانی که روزی  ما را  دچار جنون عشق میکرد وشاعرمبکفت در لطافت طبعش  هیچ چیز با آن برابری نمیکند در حال حاضر گویی  خاک‌ها ‌و زباله های بمبمهای آلوده را میشوید وبر زمین  جاری  میسازد مهم  نیست کجا وکی وچند هزار نفر  سیل جاری میشود زمین  دیگر جایی برای  کشت ندارد گورها دسته جمعی هستند و  دستگاههایی که باید جسد هارا بسوزانند همچنان مشغول کارند  قحطی چهره گریهخودرا نشان داده وبما دهن کجی میکند جنگ‌ها در راهند ویک  دلقک و یک نیو وسزار در سوی دیگری به هم دندان نشان میدهند  برای هم رجز میخوانند  بمب ها  زوزه کسان بر سر مردمی که بیخبر در بستر ویرانشده خود خوابیده  اند فرو میریزد 

کارکانجات  تسلیحاتی همچنان مشغولند وهر ساعت  نوعی جدید را ببازار میفرستند ودر گوشهایی دنیا یک نمایش تراژدی را بر پا میکنند همه سر ها به آنسو بر میگردد  کسی متوجه کار ودستور  أقایان  نیست  زندان‌ها لبربزند  کشته شدگان  غیر عمد ویا به عمد رویهم انباشته شده  حتی زمین دیگر برای پذیرایی آنها جای ندآرد ،

آتشی بر میافروزند  وهمهرا یکجا در درون آتش کباب میکننند به همراه سگهایشان ووحیوانات خانگیشان تنها عده معدودی اجازه زندگی ذارند واجازه نفس کشیدن  ما باید از درون قوطی های فشرده سده کمی اکسیژن به ریه های  بیمار خود بفرستیم  هوای مطبوع  هوای آزاد کوهستانی نم نم  باران وبوی خاک وعطر بید مشک   وبوی نرگس  زمزمه جویبار  ها  همه دیکر افسانه شده اند  رودخانه  به پهنای جهان از گل ولای وجسد  انسان وخیل حیوانات وساختمانها جاریست .

دیگر جای حرفی  نیست ،

پایان  10/10/2022 میلادی 

اشعار متن از دیوان ششمی تبریزی به همت محمد جعفر محجوب 

هیچ نظری موجود نیست: