شنبه، خرداد ۱۴، ۱۴۰۱

شه زاده وسخنان او

ثریا ایرانمنش . « لب پرچین » اسپانیا !

والاگهر  ، شه زاده ایران زمین ، سخنان پر بار واندیشمندانه شما  را با جان ودل شنیدیم و بر این امیدیم که گوشهای که درونشان به عمد یا غیر عمد. موم گذاشته اند باز شود. ومادر مارا از دست اجنبی ها  نجات بخشند .

والاگهر ، پدر گرامی شما در تمام  امور هم مهارت داشتند هم شهامت  وهم دانایی متاسفانه تنها بودند خیلی  تنها واطرافشان را مشتی. مفتخور ، فرصت طلب ووخاین گرفته  بودند شاید  در میان  آنها چند تنی. بودند که از جان و دل شاهنشاه را  میستودند وکمر  به خدمت ایشان ودر نهایت  به مملکت بسته بودند .

اما چشمان حریص ‌گرسنه ودو لتهای  سر زمین کورها اینهمه درخشانی.ر ا نمیتوانست ببیند. پدر شما با سخاوت تمام به آنها کمک کردند کارخانه های فرسوده واز کار افتاده آنها را خریدند  وارزش پولشانرا بالا بردند ودر عوض آنها ایشانرا کشتند ، بلی کشتند. کشتن هزاران راه دارد  ایشان یک نبرد بزرگ را آغاز کرده بودند  با گروه ارتشی بزرگ ‌سربازانی فداکار  اما تاریکی اندک اندک از جانب مردان وزنان  خود فروخته ، گرسنه که هیچگاه سیر نمیشوند  ، شهرت طلب وسر انجام نوکر همان بیگانه ها  بنای نیمه کاره را ویران  ساختند هنوز هم در میان ملت با دلارهای  عربستان وغیره. دارند همان نقش کثیف  خود را بازی میکنند وهریک  تریبونی به دست کرفته خواب نما میشود وبرای فردای ایران خواب‌های طلاییشان را. تعریف میکند کاهی دستوراتی تیز صادر میکنند آنهم ازکنج مطبخ خانه شان ،

تا ریکی اندک اندک  سر زمین ما را  فرا گرفت  وبر گشتگان هر روز افزوده شد آنهم تنها بیگناهان وانهاییکه میل داشتند  ویا نخواستند خودرا بفروشند  ویا در خدمت بیگانه  چکمه هارا بالا بکشند ،  ودر آن میان نیز ناله های  ضعیفی بگوش میرسید که ای مردم نادان فریب نخورید نعلین  می چسپید   وکندنش بسیار مشکل است اما این ناله ها درهمان کنج اطاق در هوا گم میشدند ،

از قصه ها  وبدبختی هایی  که ما عده ای که خودارافدایی آن مرد بزرگ وسر زمینمان میپنداشتیم سخنی به میان  نخواهم آورد که بس دلگیر ورنج اور است ،

امروزمن با نگاهی به آینه  دیدم که  باید کم کم به پیری سلامی تازه بکنم وخودرا باز نشسته ودرکنجی به تماشای رژه خود فروشان بنشینم .

دیدم. قامتم دیگر راست نمی‌شود بیماری همه  وجودمرا  کرفته آنهم در تختخواب تنهاییم ،

 این تیر تیز آنچنان بر قلبم نشست که گریستم  .

درست در حال  تنظیم. یک داستان بودم  زیر نام «ستارگان گمشده» » 

اما دیدم اولین ستاره خودم هستم که سالهاست گم شده ام.  با اینهمه از پای نشستم واز هر فرصتی برای  مردم آن سر زمینم پیام ها دادم  کمک ها کردم ….ونوشتم هنوز هم مینویسم ، 

واین تنها کاری است که از این حقیر ساخته‌است ودر این امیدم که جوانان امروز ما. سخنان  واقعی ودرست شما را خوب درک کرده وبه پا خیزند  ونگذارند  که. مردان وزنان دوره گرد با موهای رنگ شده  گرد جهان که هریک به کاری به ظاهر مشغول است 

 زیر عناوین مختلف  افکار  وجسم انها را مسموم کنند فریب این کلاشان وخود فروختگان را نخورند  وبه دستورات انهااز خارج توجهی ننمایند 

شما بیشتر از من به تاریخ ‌ادبیات جهان. وارد هستید ومیدانم داستان‌های زیادی را خوانده اید. در انقلاب فرانسه. مردم.  ‌رفیقان خودرا حتی در بر ابر جایزه هزاران  لیره هم. به دشمن تحوبل نمیدانند اما درایران ما. برای طنازی وعریانی هم  حتی بیگناهان را به زیر. تیغ اعدام میفرستند. مالش را میخورند. ایران امروز تبدیل به یک جنگل شده بخور یا میخورمت .. .

من از تجربه بزرگی  بیرون آمدم  نگذاشتم مرا بخورند. دادم خوردند نمیدانم آیا سیر شده اند یا نه وامروز. بلی امروز  با حقوق بازنشستگی خود در یک ویرانه سرا. به یک زندگی بسیار محقر بخور ونمیر  ساخته ام. میدانم طبیعت همیشه می‌داند  چگونه باید. خود را سر راهی قرار دهد .

ومیدانم که چه راهی را باید حلوی بسیاری از ما بگذارد. من میل نداشتم بخورم اما میل هم نداشتم  خورده شوم ،

من یک تن دارم ، ویک پیکر نه بیشتر ،

از پر گویی  پر هیز می‌کنم در این امیدم که ان سر زمین به درایت مردان بزرگ ‌شایسته از چنگال اهریمن بیرون اید ویک  سرنوشت خوب برای مردمان سر زمین رقم بزند. تا سر انجام روان پادشاه ما أرام بگبرد،، .

با تقدیم بهترین وصمیمانه ترین آرزوها 

ثریا ایرانمنش .04/04/2022 میلادی 

هیچ نظری موجود نیست: