چنان گم گشته ام واز خود رفته / که گویی عمر جز یکدم ندارم
ندارم دل بسی جستم دلم باز / وگر دارم ازاین عالم ندارم ...." عطا رنیشابوری"
نه ! ابدا دل من دراین عالم نیست روحم نیز با این عالم یگانگی ندارد گویی از یک جهانی دیگر باشتباه دراین سیاره فرو افتاده ام .
شب گذشته بیاد آن فیلسوف بزرگوار بودم که درجوار ما میزیست وکتاب مینوشت وخودش آنهارا زیراکس میکرد با جلد مقوایی وآنهارا به فروش میرساند ویا درمجلاتی که درخازج ازاین مرز چاپ میشدند مینوشت قلم بدون مزد دلش خوش بود که کتب او درایران دردانشگاه ها تدریس میشوند! کدام دانشگاه واو از فشار بدیختی ورنج وتنهایی وبیکسی وبی پولی جان داد فیلسوفی دانا بود از کنه ویرانه ها ایرانرا بیرون کشیده بود خوب مینوشت من چند دست نوشته های اورا خریدم ! وهمچنان دارم اما آنها به درد مردم این زمانه نمیخورند !
او از حقیقت وحقیقت گرایی مینوشت او خدارا از آسمان پایین آورده وبه محاکمه کشیده بود همه تجربیات چندین ساله اش را یکجا دراختیار جوانان گذاشته بود اما ایا میدانست که ما خود با دستهای خود زندگیمانرا رامی پیماییم وهمچنان به دنبال باز کردن گره ها هستیم ؟
دراین زمان باید حقیقت را خدا نامید ویا خدارا عین حقیقت انسان امروزی هیچگاه دیگر به دنبال حقیقت نمیرود گوگل برایش همه را عریان کرده وبازمیکند ! انسان امروز دیگر درپی عشق خداوندی و ایجاد محبت او بخود نیست چرا که از خودش جداشده است . انسان خود ازخود بیزار است ودیگر میلی ندارد وقت خودرا تلف کند وبه جستجوی حقیقت برود عشق ها همه کیلویی خرید اری میشوند .
شاید باشند اندک انسانهایی که فهمیده باشند که ما باخود حقیقت گره خورده ایم واگر از آن جدا شویم یک تفاله ای بیش نیستیم عده ای خودرا با همان حقیقت با خدای نادیده گره زده اند وعده ای خودرا با حقیقت عشق پیوند داده اند تجربیات ما هیچگاه آنچه را که درجستجویش هستیم بما نخواهد داد ..
پیوندها سست ومردم ازهم گریزانند وهمه بر ضد خو برخاسته اند ومیل دارند تجربه کنند چه چیزی را میل دارند پیوند بخورند ! با کی وبا چی ؟ تنها ازاین جهت باهم هستند که ازتنهایی خوف دارند و همیشه در صدد این هستند که گره های را بازکنند تا تنها نباشند ومن زیر لب آواز میخواتم " تنها باگلها گویم غمهارا ....واین ورد شبانه روز من است میل ندارم به میان این مردم بروم وجویده شوم میل ندارم افکار وتجر به های انانرا بر گزیده وآنهارا یکبار دیگر تجربه کنم . من درتاریکی چشم به جهان گشودم ودرتاریکی ها بزرگ شدم کور نبودم هرد وچشم باطن وظاهر من باز بود همه چیزرا چشمان بسته من پوست پیکرم وعطر ریا ودروغ را احساس میکرد بنا براین همیشه از مردم گریزان بودم بوی بدی از آنهابه مشامم میخورد من خودم را داشتم وبا خودم زندگی خوبی را آغاز کرده وبه پایان بردم .
حال بیشتر شبها خواب ازچشمانم گریزان است وازآنکه مرا فریب داد میپرسم ؟ چرا؟ من با پای حقیقت بسوی تو امدم تو چرا میل داشتی این فرمانروایی را که در وجودت گم شده بود بامن وبرمن حاکم کنی " سخت زیر دست بودی وسخت از بدبختیهامیگریستی مرا انتخاب کردی که سپری باشم برای تو وتو فریبم دادی واین سپررا سوراخ کردی تنها خودت نابود شدی من خودرا وزخمهایم را ترمیم کردم واین داستان هرشب من است چرا که از حقیقت وجودم مایه گذاشته بود م ونیمی از خودمرا به او سپرده بودم وحال آن نیمه فرسوده شده بسوی من باز گشته ترمیم آن دیگر امکان ندارد .
حال امروز میبینم که سر زمینم رو به ویرانی میرود ومردم نادان هر سایه ایرا خدا مینامند وهر شمع مرده ای را نوری از عالم هستی میپندارند ودیگر افتخاری از آنچهرا که میپنداشتند دیگر خدایی به معنای توحید واحد وجود ندارد خدایان بیشماری بر جهان ما حاکم شده اند که نان ماواب ما ورشته خون ما دردستهای الوده آنهاست .
امروز همه درهم تنیده وبهم تابیده شده اند همه یک شکل ودرتاریکی ها راه میروند درتاریکی نمیتوان راهی را یافت باز به تاریکی میرسیم وسر انجام به انتهای یک تونل تاریکتر .
وصد البته تنها یک قوم بر گزیده همچنان نخ سرنوشت هارا دردست دارد .
گر بسی معشوق را خواهیم جست / هم وجود خود . عیان خواهیم کرد
ور شود معشوق موسی زمان آشکار / ما همه خودرا نهان خواهیم کرد
ودیگر نمیتوان به جستجوی حقیقت رفت چرا که نابود شده است .
انسان آنچه را که باخود کرد بر ضد خود انجام داد .ث پایان
ثریا ایرانمنش /01/06/2022 میلادی !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر