سه‌شنبه، خرداد ۱۰، ۱۴۰۱

دیار بیقراران

چه شبهای 
ثریا ایرانمش «لب پرچین » اسپانیا !

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد  /به سایه آن درختی رو که او گلهای تر دارد 

دراین بازار عطاران  مرو همچو  بیکاران /. به دکان کسی بنشین که  در  دکان شکر دارد

در این دیاری که من در آن زنده بگور  شده ام. مانند شاخی  که روی بینی اروپا  رشد کرده. .خودش را گم کرده. نه اروپایی شده نه خودش مانده ونه میل دارد به همراه قشون پیشرفته امریکا  جلو برود. چیزی در حد چین وماچبن قدیم که کارخانجات بزرگ اتومبیل سازی در اینجا   دکان باز کرده اند. واز هوای داغ وگرمای وطبیعت زیبای آن لذت میبرند و کشاورزی شان را به ثمن بخشی به غارت میبرند. آنها دلشان  خوش است که پس از هشتاد سال. از زیر یوغ یک دیکتاتور بیرون آمده وأزادی خودرا به دست آورده اند اما این أزادی  دیگربه بک بی پروازی مبدل شده است .ما هم تماشاچی. ومتاسفانه حضور داریم .

چه شبهای را که گریستیم  وچه روزهایی را  همچنان مهمل. به شب رساندیم  روزهایی حال  از هر هیجانی. هیجانات آنها برای خودشان دلپذیر تر وزیباتر  ودل مرده مرا بیدار نمیکنند  بازی های پر شر وشور. پر خوری ها ومشروب خوری ها ودرکنارشان مانند همه جای جهان مافیایی نیز حضور پر رنگ دارند. شهردار میگذارند دولت عوض میکنند   تکه ای ای جلوی ما میاندازند با کلی منت بما میگویند که خوب  ،کار که دارید ، 

تحصیلاتی را که فرزندان من  به پایان رساندند به امید باز گشت برای ساختار سر زمینشان اینجا ذره‌ای خریدار ندارد. نه شعور   نه تحصیلاتشان ونه تربیت خانوادگیشان ونه اصالتشان نه  زبان با نجابت. وزیباییهای درونی بیرونی   اما نمیتوانند جایگاهی در میان  این نو کیسه ها بیابند  مانند سکه هایی که از دور خارج  شده اند ..

زندگی ما بیهوده به هدر می‌رود  تنها کار  ،کار ،کار وشب. خسته وبیمار  در بستر تنهایی.

هیچگاه ترا به میهمانی  در خانه شان  دعوت نمیکنند تنها اگر خیلی لطف داشته  باشند ترا به یک کافه میبرند با استکانی  قهوه یخ کرده جلویت میگذارند  با یک تکه نان خشکیده  لبریز از شیره ومربا بنام شیرینی .

کمتر میتوانی  خودت را به یک رستوران  خوب برسانی. باید اول میز را روز کنی آنهم نه کمتر  از چهار نفر اگر به تنهایی پشت یک میزبنشینی . هیچگاه یک گارسن خوب ازتو پذیرایی نمیکند. دخترکی با بی ادبی از تو‌میپرسد ،،،چه میخواهی ویا منوی غذا را جلویت پرت میکند ….. باید حتما با یک نرینه همراه باشی درهر کاری آن نرینه همه کارها را پیش میبرد. تو هر چقدر هم شعور و فهم  ودانایی داشته باشی. ، یکزن ، هستی ،  

یک زن با قدرت چند مرد بر صندلی ریاست یا ‌وکالت مینشیند  وبا قدرت چند مردم میتواند بک دکه باز کند .

.در نهایت کارشان این است که هر تازه وارد ی را لخت کنند .قبلادر دریاها این کار را انجام میدادند حال در خشکی. از اولین سردار شان که هنوز پس مانده اش در کسوت کنت وکنتس و غیره حاکم بر زمین‌ها وخانه ها فراوان  وتجارت با خارج وزمینها ودشتهلی پهناور هستند  تا آن مرد لوله کش که  لوله أشپزخانه ترا تعمیر میکند. قبلا اجرت کرایه پایش را تعیین میکند  ، من ازفلان محل میایم. قیمت راه من  این است وسپس قیمت کارم را بتو  میگویم ، وتو به ناچار باید خودت نجاری کنی لوله کشی را فرا بگیری و  سختی  بک‌شی تا زنی که را از طایفه دیگری ومانند تو مهاجر است  برای کمک به خانه ات بیاوری. انهم چندان  ارزان نیست باید ماهیانه حقوق بیمه  اورا بپردازی و حقوق خودش را خود او تعیین میکند و هفته ای  بیست وچهار ساعت مرخصی دارد و سالی یک ماه تعطیلی، بنا بر این هرچه  را گه داری باید دو دستی تقدیم خدمتکارت بکنی واین اوست که دستور می‌دهد  قانون کار پشت سرش ایستاده تو یک غریبه هستی. یک بیگانه …..

این روز ها فاطمه کماندوهای چادری و ننه های مجلسی سخت به جان آن زن بیچاره که جایزه کن را برد افتاده اند .  .

«چرااز غربت ‌مهاجرت حرف نزدی »  چرا به امام هشتم ما توهین کردی » و سدها چرا تااینکه  آن بیچاره عطای جایزه را به لقایشببخشد وانرا پس دهد .

و…… من از مهاجرت حرف   زدم  قبلا در انگلستان این همه بگیر وببند را نداشتم  خانه ای داشتم بچه ها  به مدارس خصوصی وخوبی میرفتند تربیت خوبی را گرفتند  در آن زمان انگلستان هنوز   بدین سان  بازار مکاره نشده بود ،

خانه  میبایست بفروش فروش میرفت  ، کازینوها درانتظار  پول ها بودند به همراه رفقا به ناچار میبایست خانه‌را ترک کنم وبه جایی پناه ببرم  سه راه بیشتر نداشتم یا برگشت که دیگر امکانش نبود یا ترکیه ویا این غریبستان  به ناچار  خودمرا به اینجا کشاندم. حال به چهره دخترم نگاه می‌کنم پیرشده  نوه ام خودش به  تنهایی به بیمارستان رفته گویا  نفسش گرفته  بود  مادر وپدر هردو کار میکنند ،،،،،،  نه ، مااز شما نیستیم ما خودمانیم ،

روزگار غریبی است نازنین  خیلی دردها را درون سینه ام پنهان کرده ام  اما  گفتنش آسان نیست  تنها شب ها خواب را از چشمانم می‌گیرد .در عین حال  نگران تکه تکه شدن آن سر زمین  هستم   قوم موسی بیهوده دلش برای ما نمیسوزد   ‌بیهوده اسلحه بعدست  دیوانگان نمیدهد اعراب با پرچم های خود وارد  خوزستان شدند و بختیاری ها به جنگ میروند   و….. دیگر هیچ . هیچ . بر هیچ مپیچ ،


//پایان . ثریا ایرانمنش . 31/05/2022میلادی! 


هیچ نظری موجود نیست: