دوشنبه، خرداد ۰۹، ۱۴۰۱

شرابه های رنگین

ثریا ایرانمنش « لب پرچین ». اسپانیا 
بر گیر  شراب  طرب انگیز  وبیا /  پنهان ز رقیب  سفله  بستیز وبیا 
مشنو سخن خصم   که بنشین ومرو / بشنو زمن این نکته  که بر خیزوبیا 
هرجه فکر کردم نامش را به خاطر  نیاوردم هما ن عاشق نادیده که رگ خواب مرا یافته بود واز کوههای بختیاری برایم پیام میفرستاد. وسر انجام. از من یک پالتوی ششصد یورویی خواست !!  نمیدانم در فراز آن کوههای  سر بفلک کشیده در میان آن رودخانه خشک وبی أب ودر میان آن چادرهای سیاه. او آن پالتورا به  ارخالق راه راه ترجیح داده بود ! ویا جوانی خود فروش بود. . عکس او در پرونده  پلیس  اینترنت پل قرار دارد ونباید انرا پاک کنم چرا که. نوشته های مرا. کپی کرده ‌بفروش میرساند ،
امروز از او خبر ندارم. عکسهای را که برایم میفرستاد از  چوپانی  ساده بود که داشت در کنار آن رودخانه پر آب. گله را به چرا میبرد  درختان . میوه وان دشت  فراخ که دل مرا  به طپش مینانداخت ،
آن ابراه را کج کردند آن رودخانه. خشک شد وان چوپان جوان  رفت تا خود را به دیگری. ارائه دهد. ،أخرین عکسی که برایم فرستاد او در همان پالتوی گران قیمت با چکمه های چرم ایتالیایی در کنار گوسفندان وهمان ایل ‌تبار چادر نشینان که من آنهمه انهارا دوست میداشتم. واوازهایشان وکوچ  زمستانی ‌تابستانی انهارا ،
حا ل بجای آن آب گوار ماسه در آن رودخانه  نشسته وشوروا غذای اصلی أن ایل است  سیاهی وتیرگی بر آن دشت   فرو افتاده  ودر دل. مردان غریبی نشسته است  هر مردی که هرکدام یک کوه آتش فشان  بودودمی  از تلاش باز نمی ایستادند حال امروز یک سکوت وهم انگیز. سر تا سر آن دشت را فرا کرفته آست .
مادران رنج کشیده  به تنهایی روزگار میگذرانند   دل وروحشان زنگ زده آست نفرین میکنند ، دشنام می‌دهند  وزمانی اشک میریزند .
وعده ای در سکوت هیچ ناله ای از دلشان بر نمیخیزد  چشم به أسمان دوخته. درانتظار پاداش خداوند مهربان نشسته اند ،.اکثر آنها فرزند از دست  داده ویا زندانی دارند  ومیدانندکه فرزندانشان در درون آن زندان بزرگ نفس نمیکشند  ،
اه خوشا به خال آنان که میروند  ‌قلبشان را تقدیم  کرده به نعمت امزرش  نائل می‌گردند  .
امروز کمتر می‌توان نام بشر بر آن مردم نهاد  آنها روح خودرا فروخته اند  وعده ای در انتظار  نور الهی هستند تا از شکاف قلب درد کشیده شان به درون آنها نفوذ کند ،
 أیا هنوز آن مردان سیاه پوش با صورت پوشیده در کنار طناب ها دار درانتظار قربانی ایستاده اند ،

چشم امید ما تنها به آن قبیله است که اگر تفنگ را بردارند جهانی را تسخیر میکنند . امروز گرسنگی وتشنگی وخستگی نیمی از آنها را از پای. در أورده آن. سر زمین سبز وخرم به مدد أن ارواح پلید  ناگهان به یک بیابان تبدیل شد آب‌ها فروخته شدند خاک‌ها فروخته شدند ‌گنبد طلایی برای  جسد بو کرفته رهبر به عراق  فرستاده شد تا در خاک اجدایش  بپوسد  وباز عده ای گمراه به دور آن. جعبه طلایی گردش کنند اشک بریزند و مراد  بطلبند .

چگونه میتوان أنها را  بیدار کرد ؟ با کدام شیپور صبحگاهی  ، آرام بنشینیم  تا قوم موسی برای بزرگ‌تر ساختن. سر زمین  م‌وعودشان . بقیه هستی مارا به یغما ببرند ؟!   وجهانی  دیگر بسازند. ؟! 
امروز من از هیچ قانونی. خبر ندارم غیر از قانون زندان انفرادی خودم که  باید. طابع  دستور واراده آنها باشم.  خبری نیست سازی نیست ء‌اوازی نیست شعر  وترانه ای نیست  همه رفته اند  ومن در ضر بهای تکراری. زنگیم را ادامه میدهم  تا روز موعود ،
جز نقش تو در نظر  نیامد  ما را / جز کوی تو رهگذر  نیامد  مارا 
خواب را چه خوش آمد  همه را در عهدتو / حقا که به چشم  در نیامد مارا ،،،،،«رباعیات حافظ شیرازی» 
پایان 
ثریا ایرانمنش /  30/05/2022 میلادی 

هیچ نظری موجود نیست: