جمعه، اردیبهشت ۲۳، ۱۴۰۱

بر باد مینویسم


 ثریا ایرانمش  «  لب پرچین » اسپانیا 

یکقصه  پیش نیست  غم عشق وین عجب …….کز هر زبان  که  میشنوی  نا مکرراست

کار نویسندگی وروزنامه نگاری و عمر تباه کردن در این راه. بیهوده است تنها همان عمر تباه می‌شود  در این دنیا. همیشه در همه اعصار و قرون   سه چیز  باید بین انسان‌ها  وجود داشته باشد . یا چیزی داشته باشی  …. یا کسی را داشته باشی …و یا کسی باشی. …وبا قدرت دو نیروی اولیه تو کسی میشوی   حتما باید کج کلاه خانی  یار ویاور تو باشد تا دیگران بر تو ابرو کج نکنند ،

من مینویسم چرا که نیاز دارم وغیر از این  کار دیگر ی از من ساخته نیست. درانتظار قطار عمرم که در ایستگاه من توقف کند ومن سوار شوم. مبارزه بی امان من با آن بیماری. بی فایده آست  واین روزها بمن نشان داد که قدرت او بیشتر است ،

نیمه شب گذشته نا،گهان  صدایی کلفت مرا از خواب بیدار کرد …ارتباط قطع شده. برق نیست !!!!

میان تختخواب نشستم. چراغ را روشن کردم برق بود. دکمه را فشار دادم. زنی از آن سوی  دستگاه جوابم را داد  چی شده

ه گفتم هیچ ارتباط قطع نشده !!!! گفت برای چند دقیقه برق نبود. راحت باش ما در کنارت هستیم. ،،،،اما دیگر خواب از سرم پریده بود  به ندای  خواننده دیروز. ومرد از کار افتاده امروز مهرداد آسمانی گوش کردم که. داشت  عقیده خودرا برای همگی در باره آن مصاحبه یا مکالمه دو زن  پیر واز کار افتاده که جلوی دوربین داشتند با لباسهای مارکدارشان رخت چرکهارا میشستند  اعتراض داشت. سپس کلاوب هاوو س با جمع شدن مردان بزرگ ونامی. !!!!!  وسخن رانی های درهم وبرهم ،،،،ای بابا . مردم در گوشه وکنار ایران. دارند جان میسپارند از گرسنگی قحطی بیماری  وفور خود فروشی  دومرد علنا روی توییتر مشغول کار بودند هیچ آبایی هم نداشتند  آنهم در. سر زمین مقدس اسلامی 

حال شما نشسته اید درباره یک لاشه بو گرفته. که از زیر صد ها مرد وهزاران کیلو مواد ومیلیونها دروغ وریا بیرون آمده. وقت تلف میکنید ؟! 

این خانم از سن. سه سالگی در کاباره ها وزیر دست  مردان وفواحش بزرگ شد وبا همسری یک پدر خوانده. روی کار آمد کج کلاخان که پسر  خواهر شاهنشاه بود مدتی. اربابش بود با کمک  وایادی او رادیو و  تلویزیون وهمه رسانه هارا دراختیار گرفت روزی نبود که خبری در باره ایشان پخش نشود  آنهمه آرایش ولباس. را اگر تن بک نیم سوز هم می‌کردند زیبا میشد بهترین شاعران آن زمان وتهیه کنندگان وصدا برداران   ومافیای قدرت ایشان را حمایت می‌کردند  و ایشان  مجال خود نمایی به کسی نمیدانند  گاهی اشک میریختند گاهی صوفی میشدند اگر آن صورت زیبا وان موها وان قدرت پشت سر ایشان نبود. الان درکنج فراموشی  در یک گوری افتاده بودند .

حال باز برای سر گرم کردن مردم این موجود را  به قیمت دویست وپنجاه هزار دلار روی صحنه آوردند. با کمک مافیای پشت پرده. .

چرا بیدار نمیشوم. چرا درخواب مرگ فرو رفته ایم. تا مرز قحطی وبیچارگی وخود کشی رسیدیم  تنها مانده مانند برده فروشان زمان  گذشته مارا به بازار برده فروشی ببرند ،

مهرداد بیچاره حرف درستی زد ، 

گفت در آن زمان آزادی داشتیم اما أگاهی نداشتیم. امروز أزادی نداریم اما همه أگاه هستیم دیگر کسی برای این لاشه بو گرفته اشکی نخواهد.ریخت  ومدالی هم بر سینه آن بانوی خبرنگار ،،،،مثلا،،،، نخواهد زد. تنها یک وسیله  ای شده برای آن عده معدود مفتخورانی که یک دکان دونبش باز کرده اند ومرتب برنامه اجرا میکنند. ومصاحبه دارند ونقش پدر خوانده هارا بازی میکنند همان ویرانگران  زندگی ما ایرانیان .

امروز. عکس توت سفید را روی یک صفحه دیدم ….دلم توت خواست  گریه ام  گرفت برای دو دانه توت حسرت میخورم  وشما ؟!  ایابرای آن درختان سروی که با تبر نامردی بر زمین  می افتند تا کاخ ها را بالا برند و استخوانی هم جلوی شما بیاندازند  ،قطره اشکی میریزید  ؟ یا تنها خانم آتشین. شمارا به آتش کشیده اند ، انهم در چنین موقعیتی که باید به کمک هموطنان رنج دیده ورنج کشیده خود بشتابید…

غزل سرایی حافظ بدان رسید که چرخ  / نوای زهره  به رامشگری ببرد  از یاد  .

پایان  ایرانمنش.  13/0502022  میلادی ! 


هیچ نظری موجود نیست: