ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
در گشودند به باغ گلسرخ / ومن دلتنگ را / به سرا پرده رنگین تماشا بردند !......." سایه "
هیاهو خوابید ودر گوشه ای ازدنیا هنوز هیاهو برپاست اقتصاد کمی جان گرفت اما هنوز محتاجند وباید باز عده ای را به سلابه بکشند جنگ یعنی همین یعنی کشتار دیگران وبردن مالشان وخوردن آن .
ما دل به دلدادگان رواتکاوی سپرده ایم ! ارام باشید ! چاکرا هار قوی کنید ! میلی به هیچ چیز نداشته باشید ! خوب است بازار رمال و فال گیری با برگ ئاورت نیز کلی رواج یافته است خبری از یک موسیقی وشعر زیبا نیست پسرکی تازه باللغ شده با کت وشلوار ولبان کلفت باد کرده برایمان اشعار مولانارا تشریح میکند پای به دریایی گذاشته بی انتها اقیانوسی که خودش به زودی درونش غرق خواهد شد /
مولانا که فعلا اسیر دست سلطان اردوغان است هرسال با شروع یک نمایش مسخره کلی به اربابان دنیای توریستی وخود ترکیه چند میلیونی تزریق میشود .عده ای هم انجارا زیارتگاه دلها دانسته درانجا اشک میریزند .
فرهنگ ما جمع اضداد است از روز ازل نیز دو جفت امدند شر ونیکی این جمع اضداد هیچگاه با یکدیگر جفت نشدند همیشه ازهم دور بودند از دور به هم سلام ودلدادگی داشتند درفرهنگ ما همیشه یک برگزیده داشتیم و به او پیوند میخوردیم مهر ومهربانی میان جمع اضداد بود نه درفراسوی ان امروز عرفان ما نیز عوض شده بازاری شده پر برکت برای عده ای که هنوز تتمه ای از زرنگی ها در چنته شان دارند .
حال این مردک کوچک با کت وشلوار وکراوات وسنجاق سینه با موهای بالا برده ورنگ شده وارایش شده درکسوت یک عارف به سر چشمه های نفوذ کرده که پایانش نا پیداست وعده ای نو جوان نیز به این اراجیف گوش فرا میدهند وفردا ردای استادی را نیز بر شانه ها ی او میاندازند .
جهانی است عشق / جهانی است از عجایب / که تسبیح وزنار و می برنتابد
روزی عرفان ما دری بود میان تاریکی روح میان ما وچشمانی که درتاریکی میدرخشید همان گوهر شب چراغ وامروز دکانی است برای خدمت به بالاتر ها ! از کوچکی شروع میکنند وکتاب را به دست کودکی میدهند که از روی آن بخواند و هر کلمه را نیز به همان نوعی که خوانده ترجمه /کند !
اگر یک ذره را تودردلی بشکافی / ببینی که اندر آن دل چه جانهاست
ما روزی داشتیم به معرفت انسانی نزدیک میشدیم حال فرسنگها ازآن دور شده ایم با جهان پیش میرویم وبه دنبال جهانگیری هستیم دیگر به دنبا لحقیقت نمیرویم حقیقت گم شده حال انسان دیگری بوجود آمده است که نه ما اورا میشناسیم ونه خود خودرا .
در واقع بی نشان شده ایم درتاریخ سر گردانیم وره گم کرده حال دوقسمت شده ایم کافر ومسلمان ! نه انسان . حال دونیر وی محکم بر ما حاکم است ویکی باید تابع دیگری باشد تا ارامشی نسبی برقرار گردد .
وارد فلسفه بافی نمیشوم هنوز عید ادامه دارد سال نو تا روز ششم ادامه دارد وما هنوز از پشت شیشه های کدر به چراغهایی زرد رنگی که مانند آویزه ها ی درون یک راهروی بزرگ بیمارستان اویزانند انهارا مینگریم درهمان بیمارستان بزرگ ایستاده ایم وهر صبح چشمانمان با حضور یک سرنگ بزرگ به روی روز باز میشود این سرنگها حال حالا ادامه دارند تا صندوقها پر شوند.
با زبان بلبل خواندم .
در سماع شب سروستان / دست افشاندم / در پریخانه پر نقش هزاران آیینه اش خویشتن را دیدم
با هزاران سیما و با لب تشنه خندیدم . پایان
ثریا ایرانمنش / 03/01/2022 میلادی !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر