جمعه، خرداد ۲۱، ۱۴۰۰

سایه ابرها




 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

این وب گردی ها و ولگردی های روی این اسباب بازیها گاهی هم منافعی دارد ! 

روز گذشته  روی دفترچه ام مینوشتم  و در بالای صفحه نوشتم که " من هنوز به قلم وکاغذ وفادارم  آن دکمه ها تنها افکار انسانرا میمکند ومیدزدند ومیبرند " نتیجه؟ بلی نتیجه این شد که نیمی از روز من اینترنت نداشتم  تلفن نداشتم  ارتباطم با دنیای خارج بکلی قطع بود حتی تلویزیون هم نداشتم  ازرو نرفتم وبه نوشتنم ادامه دادم تا سر انجام توانستم از طریق موبایلم به دیگران اطللاع بدهم آهای  مردم شریف ابادی من اینترنت ندارم....... پس از هشت ساعت اینترنت آمد وهوای خانه تازه شد !!!و تازه   فهمیدم ابرها نیز میتوانند بخوانند . 

کاناپه  عروسکی من از راه رسید شبیه کاناپه  خانه های دیزنی لند است  بنا براین باید آن میز نره خر را نیز بر میداشتم حال برای نوشتنم جایی ندارم  یا باید بروم  به آشپرخانه  روی میز آنجا مشغول کار شوم ویا درهمین  جا کمرم را خم کنم تا بینی ام به زمین برسد .

د ر وبگردی ها به قصه های مجید برخوردم پسری جوان که دریکی از دهات دورافتاده روسیه باهمسر روسی خود زندگی میکند دلم به درد آمد ورودی خانه وآپارتمانی که تنها یک اطاق بزرگ بود واو توانسته بود با کمک جعبه های شرکت " آکی" برای خود اشپزخانه ای نیز بسازد وکاناپه ای که تخت میشد وروزها مبل وهوای یخبندان وسر ما این جوان چه  چهره شاد وخوشبختی داشت  چقدر خوشبخت بود ورزش میکرد گیاهخوار بود ومدیتشین میکرد وهمسرش مانند بلبل فارسی حرف میزد !!؟ .مادر خانه اگر میهمانی خارجی داشته باشیم " اجازه نداریم غیر از  زبان آنها حرف بزنیم !  حال زندگی اورا دنبال میکنم پسر نوجوان نمیدانم  این همان مجید  سالهای گذشته بود  که کتابی زیر عنوان قصه های مجید بود ؟ یا اینکه تازه است  شبها به قصه های او گوش میدهم وگاهی نمی اشک گوشه چشمانم مینشیند که ما چه ملت وحشتناکی بوده وهستیم وتا چه حد ناشکریم واو چقدر خوشبخت بود  خوشبختی از همه زوایای بدن او مانند عرق پیکرش تراوش میکرد .

چه ساده وصادقانه باهمسرش دریک بیغوله که نامش را آپارتمان گذاشته وخوشحال بود آنرا خریده است زندگی میکرد کارش تدریس ودرعین حال نویسندگی بود میزی کوچک باندازه کامپیوترش با یک صندلی پلاستیکی همه دفتر کار اورا تشکیل میداد؟ ولاتهای گنده بیسواد سوار بر سر زمین ما درپشت میزهای گنده هنوز لام را از لاف تشخیص نمیدهند  این است فرق بین ادمها . 

همه چیز دران دهکده ارزان بود با ماهی سیصد وپنجاه دلار حسابی زندگی میکردند سری هم به خانه مادر زنش میزد همان زن روسی گنده با بازوان پهن که داشت پیراشکی سیب زمینی برای شام آماده میساخت .

خوب است / توانسته خودرا با آنها وفق بدهد ومن هنوز لبه صندلی مینشینم وهر آن درانتظار آن هستم که برخیزم . به کجا؟  سر زمین تو همین جاست سعی کن از آنچه که داری لذت ببری بیگانه بیگانه است اوهم درآن سر زمین قطبی بیگانه بود اما محقلی گرم برای خودش ساخته بود خوشبخت بود درس هم میخواند ما ملت پرتوقع وپر افاده خیال میکنیم که از بینی فیل افتاده ایم درحالیکه درکنا رتاریخ جهان جایی نداریم وبیرون وخارج از مرکز  دور خود مانند یک سیاره مرده میچرخیم وهنو هم دست از ریاکاری ها دروغ ها وبازی با سرنوشت دیگران برای نمیداریم عده ای  خونخوار حاکم بر سرنوشت ما شده اند کرمهایشان زالوهایشان نیز درکنار ما راه میروند وما هنوز مشت گره کرده درهوا به دنبال رویاها میگردیم .

چشمان ما به دنبال " برند"هایی است که مارا به این روزانداختند وهنو زهم باید طرز استفاده ازآنهارا فرا بگیریم تا ازاین محل به آن محل برویم وپز بدهیم . قصه های مجید برای من بسیار جالب ودرس بررگی بمن داد امیدوارم موفق باشد . پایان 

نوشتن روی این میز سخت است تا نوشتاری دیگر شما را بخودتان میسپارم .

ثریا ایرانمنش / 11/06/2021 میلادی !

هیچ نظری موجود نیست: