ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
------------------------------------
بده آن باده جانی که چنانیم همه / که سر از پای و می از جام ندانیم همه /
همه در بند هوایند وهوا بنده ماست / که برون رفته از این دور زمانیم همه
همه سر سبز از تر سوسن واز شاخ گلیم / روح مطلق شده وتابش جانیم همه
خوشحالیم که سد شکست ودرب زندانها باز شد وهمه میتوانیم آهسته آهسته بی آنکه نور خورشید چشمان مارا کور کند وارد جامعه گم شده خود بشویم و دمی به اب و لبی به جام زده از آفتابی که در پشت ابرها نهان است گرما بگیریم !
اما در زندان من همچنان زنجیز به پاهایم بسته است و باید درهمان حال باقی بمانم وبه تماشای خلق بنشینم .
حال در پشت ابرها و پنهان شدن ماه در این ساحل غریب میلی ندارم مستانه پای بکوبم و درمستی همچنان هشیار مانده ام و خوشحالم که همانند یک مناره بلند دل خونین خود را بر فانوس دریایی نهاده و آروزها را در میان مشتهایم فشرده و همچنان بیدارم .
امروز صبح با خود میگفتم ! برای بیست سال زندگی هشتاد ویا صد سال باید رنج کشید تنها یک رباط دراین دنیا وجود دارد که نمیداند رنج چیست ما تنها یکی را میشناسم شاید بیشتر باشند .
بیست سال زندگی در بی خبری گذشته وزمانیکه سر ازخواب خوش مستی برداشتیم که آفتاب عمر میرفت تا غروب کند و همچنان در یک بیابان گشاد روی ریگهای داغ راه سپردیم تنها صدای پاهای سنگین شبهای تاریک را احساس میکردیم که بما نزدیک و نزدیکتر میشود .
موسیقی جای خود را بفریاد ها ی ناهنجار دارد و حال که سر گشته به عقب بر میگردم هیچکس نمانده .تنها آن ویلن زن اهل هلند که هننوز دراشتیاق آن میسوزد که باز مردم دور ا و را بگیرند حق دارد او جادوگر این زمان است با آن ویلونی که قرنها از عمر آن میگذرد برایش نوشتم " نگران مباش ما بر میگردیم چرا که همه ترا دوست داریم " برایم آهنگی فرستاد " سلام بر عشق " که انرا باویلن خود نواخته به همراه اهل خانه چرا که اوهم زندانی بود وارکستر کوچکی از همسر وفرزندان وعروس وبقیه تشکیل داده درباغجه خانه اش ان آهنگ را نواخت ومن چقدر شادی کردم انرا درون آرشیو پنهان کردم عشق نه زبان میشناسد نه مکان عشق من به موسیقی بیشتر از عشق یک مادر به فرزند است موسیقی برای من حرمت خدایی را دارد آنرا ستایش میکنم ودر مقابل هر موسیقیدانی سر تعظیم فرود میاورم نه همه مطربان که خداوند به دسنتهای آنها بجای ضرب انگبین داده است .
وشما ای خردمندان اگر هنوز کسی از شما باقی مانده است دراین فرصت اندک وکوتاه میان زادن ورفتن کاری کنید که بشریت خوی وحشی خودرا ازدست ندهد وتبدیل به یک حیوان گوشت خوار نشود
کاری کنید که خورشید همچنان بدرخشد ودستهای مهربانی بر سرچشمان الوده به اشک کشیده شده آنهارا پاک نمایید . من اشکی وآهی بسیار کهن در سینه دارم و اماج تیر و نگاه بی خردانم . پایان
ثریا ایرانمنش / 06/ 05/ 2021 میلادی / برکه های خشک شده !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر