ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
ساعت نمیدانم چند است و میلی هم ندارم بدانم تنها این را میدانم هنگامیکه پای به عرضه وجود گذاشتم حضرت باریتعالی قبضی به دست من دادند و فرمودند که تو در تمام زندگیت باید بی موقع بخوابی یعنی هنگامیکه باید بخوابی بیداری وزمانی که باید بیدار باشی و مواظب دزد خواب گران ترا دربرمیگیرد . به همین دلیل شبها کم میخوابم وصبج زود به رسم ژاپونی ها مقدار زیادی آب سرد بر صورتم میپاشم ویا ساعتها زیر دوش میایستم تا بیخوابی از سرم برود .
روز گذشته مانند قبل از اب دستشویی استفاده کردم وچندین بار اب سرد بر صورتم پاشیدم وخوش وخندان باید به سراغ ماشین لباسشویی جدیدم میرفتم تا با دکمه ها چشمک وچراغ ویا دبگیرم که چگونه باید لباسهارا درون آن بریزم ! شیر دستشویی باز ودستمالی که دردستهایم بود سوراخ آنرا گرفته آب سرازیر - حمام لبریز از اب و وارد اطاق خوابم شد واطاق نیز لبریز از اب من بی خبر از این حادثه خود را به اطاق رساندم وقت دکتر داشتم ومیبایست لباسهایم را ازدرون کمد بردارم که مانند گوز بر زمین افتادم درون آب ......تنها کاری که کردم خودم را به شیر اب رساندنم آنرا بستم دستمال کذایی را برداشتم خال هرچه حوله درخانه داشتم روی اطاق انداختم فرشها را بیرون کشیدم اما بی فایده بود سیلاب بود درهمین حال هم حضرت موبایل بنده مشغول آپدیت خودشان بودند وخاموش از تلفن خانه به هرکجا زنگ میزدم کسی جواب نمیداد سر انجام پسرکم زنگ زد بی اختیار عنان گریه را رها کردم وگفتم ماجرا ازاین قرار است ودیگر هیچ نشستم او آمد با ده حوله وزمین شور سر انجاام ابهارا جمع کرد خوشبختانه فرش جلوی وان از نوع ضخیمی بود که همه ابهارا بخود کشیده بود حال کشیدن و.بردن آن مکافات داشت مانند یک لاشه مرده ! پرده ها تا نیمه خیس خوشبختانه بر پلاکها آسیب نرسیده بود برق را خاموش کردم تا همه وسایل برقی را که درون اب بودند بیرون بکشم روزی داشتم پر ماجرا واز همه بدتر خانه جدید پسرکم با آمدن کوچکترین قطره باران سقف چکه میکند همان خانه فضایی او فورا رفت تا به بیمه اطلاع بدهد ومن وامانده میان این همه کثافات نشسته بودم نه بغضی نداشتم لیوانی /کنیاک برای خودم ریختم وانرا لاجرعه سرکشیدم قبلا والیوم هم خورده بودم حال مانند یک لاشه روی کاناپه افتاده بودم یعنی آنقدر پیر وخرفت شده ام یا حواسم پرت بود به انتخابات مادرید که ایا باز پودموس میبرد یا حزب پوپولار هر کدام ببرند به حال ما فرقی ندارد پودموس امد توانست برای خود یک ویلای عالی بخرد گارد چلوی درب خانه اش بگذارد اتومبیل آخرین سیستم هم برای خود تهیه کند با پولهای باد آورده سالهای خوش است امد تا برای فقرا خانه بسازد وبرای مردم ناتوان کاری انجام دهد اول خودش دوم خودش سوم خودش درست مانند مردم سر زمین اریایی ما !!!! وبدتر ازهمه مردمان ونزوئلای چپ گرا مردمش درآنجا لانه کرده وحالا به دنبا ل حزب کمونیست خود بودند !!!! حزب ووکس هم تکلیفش معلوم است حزبی شیک ومکش مرگ ما با پول مجاهدین فکر کردم بد نیست منهم ایمیلی به مجاهدین بنویسم وبگویم مرا هم دریابید تا بتوانم صاحب یک .ویلا یک اتومبیل ویک خدمتکار شوم تا شیر اب حمام را برایم بازو بسته کند .
برای همین روز گذشته نوشتاری نداشتم تا تقدیم ارباب /کنم واین ادعا نامه وعذر منست امروزهم نمیتوانم تمام شب بیدار بودم روی کاپه خواب راحتی نداشتم اطاقم هنوز نم دارد وفرشها هنوز خشک نشده اند . بهر روی من با این سیلابها بیگانه نیستم سیلابهای زیادی را از سر گذرانده ام هریک مرا به تپه ای قلوه سنگی و کلوخی میزد ومن دوباره با پاک کردن زخمهایم سر پا می ایستادم بیخوابی هم برایم یک داستان تازه نیست اما خوب روز ی فرا میرسد که هر انسانی احتیاج به یک ارامش دارد شاید ارمش من درهمان مرگ باشد د زندگی که روی ارامش را ندیدم گاهی به حال کسانی غبطه میخورم که شعوری وعقلی در مغزشان نیست تنها یک راه را میدانند >بخور والا ترا میخورند < داستان همچنان ادامه دارد وپایانی برایش نیست . ث
پایان ثریا . اسپانیا 05/05. 2021 میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر