دوشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۴۰۰

سر زمین من !

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

آن دل که گم شده است  هم از جان خویش جو /آرام جان خویش ز جانان خویش جوی 

از تخت  تن برون شو  و بر تخت جان نشین /  از آسمان گذر کن   و کیوان خویش  جوی 

حد اقل تکلیف من  با خودم وبا سایر هموطنانم روشن شد .و میدانم که دیگر هیچگاه ازآنها نخواهم بود و نیستم در گذشته در میان انها نیز  خود را جدا میدیدم و همنشینی نداشتم  تنها بودم تنها بزرگ شدم و تنها زیستم  گویی تنها درمیان دریاها ها سیر میکردم .

روز گذشته میهمان  داشتم به همراه کمی اش  !  صحبت از  همه چیز شد ومن  مانند همیشه از  کلمات  سر زمینم حرف زدم که یکی از آنها گفت  . سر زمین شما اینجاست شما دیگر به ان کشور تعلقی ندارید  تنها آنجا متولد شده اید  هرکجا که بروید این  سفارت خانه های ما هستند که از شما پشتیبانی میکنند و پزشکان ما هستند که شما را معالجه میکنند شما دیگر به ان سر زمین تعلق ندارید مگر آنکه همه چیز را رها کنید و همه چیز را بگذارید وبه کشورتان پناهنده شوید ! ....... چیزی در درونم شکست  راست میگفت  من دیگر نه به انها و نه به انجا تعلقی ندارم  من تنها میتوانم بگویم " در جاییکه متولد شده ام " نه بیشتر  خاطراتم را در درونم محفوظ بدارم / گرد کتابهایم ر ا بزدایم وبا انها دوباره اخت شوم  هرچند خواندن چند باره آنها دیگر برایم لطفی ندارند کتاب جدیدی هم چا پ نشده اگر هم شده چیزکی در حد  یک نظر سنجی وخود خواهی بوده است و استلال های بی معنی .دورغین . 

دیگر نمیتوانم به دنیای  شاعری شیراز بر گردم و دیگر روی شهر شیراز را نخواهم دید و دیگر داغی خاک کو.یر را زیر پاهایم احساس نخواهم کرد اگر بخواهم به سر زمین خودم بروم بعنوان یک توریست چند روزه نه بیشتر .

این قوانین اینجاست هنگامیکه خود را به انها  سپردی دیگر از آنها میشوی حال باید بنشینم وکتاب بنویسم  مانند ویرجینا وولف !!! یا دیگران از خاطرات احمقانه و مردانمان احمقا نی  که خوشی زیر دلشان زد و کشور را به نابودی کشاندند حال نازه بیادشان افتاده که راستی مارا چی شده بود؟ چرا ناگهان بر ضد خودمان شورش کردیم  و درب خانه را به روی گدایان باز کردیم حال گدایان  ارباب شده اند و ما برده ؟!روز گذشته  به یکی از اعضای فامیل گفتم اگر مردم خاکسترم را به مصر ببرید ودر رودخانه نیل بریزید  میل دارم درجوار آن بزرگ مرد باشم هرچه  باشد او نیز در کنار رود نیل خفته است تنها شاید توانستم مونسی برایش باشم آنقدر او را دوست داشتم ومی پرستیم .

 من دیگر خودم نیستم  می دیگر  آنکه بودم نیستم  من کیستم  روحی از تن خارج شده در اسمانها میچرخد به دنبال کسی میگردد که گم کرده  به دنبال چیزی میگردد که ازاو دزدیده اند . نه من خودم نیستم .

به همین دلیل هم مانند سایرین به دنبال صلح میان سر زمینها نیستم  صلح طلب نیستم چون دیگر اعتقادی ندارم که صلح جهانی  از راههای منطقی با موعظه کردنها  تشکیلات تبلیغاتی به جایی برسد ..

درست مانند این است که بگوییم مثلا  فیلسوفها توسط  شیمی دانها  بهتر  عمل میکنند ؟ هیچ ارتباطی به هم ندارند 

ما قبل از هر چیز باید دانش  را فرا بگیریم با حرفهای و سخن رانیهای از  گذشته و بزرگ نمایی وجمع کردن چندر قار  هیچگاه سر زمینی  اباد نخواهد شد . 

امروز برای مردم مشگل است که یکدیگر را درک کنند و زمانی  که اصرار دارند  چنان الفاظ بزرگی را بکار میبرند  که درک آنها برای خودشان ئیز مشگل اسست  ایا شما درد میکشید / نه همه سخن ران شده اند  و همه انها از تن و جان بیمارند و همییشه احساس خطر میکنند  حتی برای سرگرمی هایشان نیز وسیله درستی را انتخاب نمی کنند  کازینو ها بهترین  جا برای انهاست واغوش زنان هرجای بهترین  پناهگاه .

 باید بدانید که نیمی از  دردها  رنجها ریشه  درخودتان دارد با نوشیدن شراب یا شنا درابهای  سرد کمی احوالتانرا بهتر میسازد  اما شما را درمان نمیکند روحتان بیماراست .

 بهر روی من روز  گذشته دانستم که دیگر نباید در مقابل مردم این سر زمین از زادگاهم سخن بگویم تنها بگویم " جایی که متولد شده ام "  همان طویله یا اصطبل یا خانه اشرافی  فرقی ندارد  برای کسی مهم نیست .  من پناهنده سیاسی یا اجتماعی هم نیستم بلکه  تابعیت عوض کرده ام . وت نها یک پاسپورت  و کارت شناسایی دارم که تا بی نهایت ادامه دارد ! . ث

پایان 

 ثریا ایرانمنش / 13/05 2021 میلادی !






هیچ نظری موجود نیست: