روزی از روزها حاجب درگاه بارگاه وارد قصر بانوی قبله عالم شد وگفت ،.بانوی گرامی ، قبله عالم شمارا احضار فرموده اند که فورا خودرا به کاخ برسانید ، . بانو با تعجب گفت : قبله عالم؟ آنهم الان ؟در این موقع وساعت روز ؟
حاجب زمین ادب بوسید وگفت :قبله عالم رییس تشریفات و وزیر دست راست و خادم محضر را تیز اظهار فرموده آند!!!! بانو با تعجب گفت !: یعنی میل دارند مرا به عقد ابدی خود در آورند ؟
حاجب گفت. گمان نکنم !!! و سرش را . ا به زیر انداخت. بانو لگدی به او زد وگفت بگو ببینم موضوع چیست ؟!
من هشت فرزند تقدیم قبله عالم کرده ام هم دختر هم پسر !!حاجب . با ترس ولرز کفت : بانوی من فدایت گردم یکی از آنها بکلی سیاه آست وحضرت قبله عالم تا امروز اورا ندیده بودند حال که فهمیدند. شاهزاده خودشان است به خشم آمدند وفریاد کشیدن که .....حتما این زن با بلال حبشی بغل خوابی کرده است ! فورا اورا احضار کرده تا اگر خیانتی سر زده گردن اورا بزنیم ویااورا از قصر براتیم ،،،،
بانو یکه خورد کمی فکر کر د وبا خودش کفت ؛
غیر از آن چند جوان باغبان وان حاجب درگاه که خبر از خرمسرا میاورد و،،،،، دیگر به. یادش نبود با چه کسانی همبستر شده قبله عالم هم فراموش کرده بودند که اورا به رختخواب ببرند وکامی بگیرند اما خوب تعداد زوجات زیاد وفراموشی است ، وان زن را طلاق گفتند واز درگاه خود راندند پسرک را نیز به اشپزخانه فرستادند تا درکنار پدرش کار کند ،
پایان قصه
ثریا ، اسپانیا دوم ماه می الحرام وروز مادر در سر زمین گاوبازان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر