یکشنبه، فروردین ۱۵، ۱۴۰۰

‌وطن بی وطن

 عمر باگذشت  به بیحاصلی و بوالهوسی. / ای ساقی جام  میم ده که به پیری برسی 

چه شکر هاست  در این شهر که قانع شده اند /. شا هابازان   طریقت  به مقام مگسی

ما همه هدفی مشترک داشتیم ویا خیال میکردیم که هدف مشترک ونجات وطن از دست جانوران خونخوار است  همه اسیر بودیم عده ای به این اسارت عادت کردند ‌درون کندوهای  خود  روی موم هایشان نشستند چسپیدند  و بعضی  ها هنوز در ذهن  خود  بر زخمه‌ای دلشان مرهم میگذاشتند  ودر انتظار یک ناجی  بودند. ناجی . طناب را پاره کرد وبه کند‌وی خود باز گشت کنار زنبوران تاب‌رایش عسل تولید کنند  ، نا مردان ‌دزدان با هنگ های  نامریی خود پیشتاز شدند  وما همچنان چشم به آنسو  دوخته بودیم ،.روز گذشته نوه من که در همین سر زمین به دنیا آمده داشت. تا ریخ اولین امپراطوری ایران را برایم میخواند  دلم گرفت دستی بر سر او کشیدم وگفتم ؛عزیز م فراموش کن  ما هرگز پیروز نخواهیم شد  عکس زولبیا را گذاشته بود و ستور آن را از من میخواست  ،.اه ای ستاره روشن زندگی من  چگونه می‌توانم بتو بفهمانم که سر زمین من مردمش  عادی نیستند بیمارند با خونهای متعدد وتربیتهای متفاوت ونا جور   آنها با بر آمدن خورشید میگریزند شب تا ر یک را بیشتر دوست دارد.  ومن چقدر از اینهمه اسارت شرمندهام ،

دشمنان ما خون همه جوانان  مارا ریختنذ وحال چشم به اعضای داخلی پیکر انسان‌ها دوخته اند آنها حیوانند در شکل انسان  شعله زندگی در سینه همه ما میهن پرستان خاموش گشت  تنها چند قطره خون در رگه‌ای من باقی مانده  اما کافی نیست  واما دیگر فریادی نخواهم زد. وهمه چیز.ر ا فراموش می‌کنم ، ایستر بر همه شما مبارک .

پایان 

ثریا ایرانمنش  چهارم آوریل دوهزارو بیست ویک میلادی 

هیچ نظری موجود نیست: