دل نوشته / ثریا ایرانمنش )
هنگامیکه بچه ها. برایم تکس میکنند ، هپی سیزده بدر ، گویی چاقویی تیز برنده درون قلب من فرو کرده اند . سبزه درون کیسه در پشت در افتاده تا یک نفر پیدا شود واهسته انرا به درون سطل زباله بیاندازد درکوچه ها عزا داری است حال که نمیتوانند بیرون بروند همه کانالها دسته هایعزا داری ر سالهای قبل را نشان میدهند وپس فردا عید است یعنی که آن مرد زنده شده وبرگشته درون تخم مرغهای شکلاتی ویا رنگ شده .
گویی همه دنیا دست به دست هم داده اند تا تاریخ وزندگی واین ذره خوشحالی را نیز از ما دریغ کنند از هیچ کجا نغمه ای بر نمیخیز.د وتلویزًیون کارتن سیمسونهارا پشت سر هم نشان میدهد ، اه ....چه خوب لیدی گا گا. با تمام البسه وایاثیه وکفشهای نوظهورش به اسپرینگ فیلد میرود تا لیزا سیمسون را نجات دهد او دچار دیپرشن است !!!!!!اما کسی بفکر کودکانی که از دیوار مکز یک بسوی دنیای آزاد آویزانند سراغی نمیگیرد وکسی بفکر کودکان گرسنه سرزمین من که چشم به دست بزرگتران دوخته اند تا خورده های ریخته انهارا از روی خاک جمع کرده وبخورند نیست ، بطور قطع ویقین آن ژن های حرامزاده وزالو زاده الان در ویلاهای مصادره شده شمال مشغول عیش وسیزده بدرند وما در ایسوی دنیا همه فرهنگمانمانند یک سکه از رواج افتاده وبی مصرف در گوشهای پنهان است وخودمان نیز پنهانیم از ترس دشمنان خودی وغریبه ،.
دلم سخت گرفته حوصله هیچکس وهیچ چیز را ندارم در یک گوشه چمباتمه.ز ده ام وبهفردای نیامده میاندیشم و خیلی حرفها هست که باید درون سینه پنهان ساخت حتی اشکهایت را نیز باید پنهان کنی ،
پایان سیزده بندر بی تاریخ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر